اقلیتِ خلاق و ظهور و سقوط تمدن‌ها

در توسعه توسط

چه عامل یا عواملی باعثِ ظهور و سقوطِ تمدن‌ها، یا دقیق‌تر بگوییم، اوج گرفتن یا زوالِ مراکزِ تمدن، می‌شود؟ نظریه‌ی آرنولد توین‌بی[۱]Arnold Toynbee دراین‌باره جالبِ توجه است. او که شاهدِ مستقیمِ تکه‌پاره شدنِ اروپا در جنگِ جهانیِ اول بود تصمیم گرفت درباره‌ی عللِ ظهور و سقوطِ تمدن‌ها مطالعه‌ کند. او به سراغِ تاریخ رفت و در کتابِ ۱۲ جلدی‌اش به نام «بررسیِ تاریخِ جهان»[۲]A Study of History که طی حدودِ ۳۰ سال منتشر کرد، ۲۸ تمدن را به تفصیل تحلیل کرد. نگاهِ او بیشتر به تحولاتِ اجتماعی متمرکز بود و کمتر به عواملِ اقتصادی یا محیطی می‌پرداخت. درون‌مایه‌ی آ‌ن‌چه او از مطالعه‌ی این تمدن‌ها آموخت را شاید بتوان این طور خلاصه کرد:

تمدن‌ها وقتی اوج می‌گیرند که یک «اقلیتِ خلاق»[۳]creative minority موفق شود بقیه‌ی جامعه‌ را به شوق آورد و امید بخشد. اقلیتِ خلاق این کار را از طریقِ ارائه‌ی یک بینشِ بلندنظرانه و قرار دادنِ امکانی نیرومند و متقاعد کننده پیشِ رویِ جامعه انجام می‌دهد. اگر بینشِ ارائه‌ شده توسطِ اقلیتِ خلاق به اندازه‌ی کافی جذاب باشد می‌تواند «پوسته‌ی عادت‌ها»[۴]cake of custom را در هم بشکند. این پوسته در واقع مجموعه‌ی سخت و محکمی از جنسِ سنت‌هاست که رفتارِ فرهنگ‌هایِ سنتی را شکل می‌دهد.

علتِ این‌که اقلیتِ خلاق قادر به جذبِ سایرِ اعضایِ جامعه و متقاعد کردنِ آن‌ها به خرقِ عادت می‌شود را باید در یکی از طبیعی‌ترین خصوصیت‌هایِ انسانی جستجو کرد. این خصوصیت «تقلید»[۵]mimesis نام دارد و به تمایلِ نهادینه‌ی ما در تکرارِ آن‌چه تحتِ تأثیرمان قرار داده باز می‌‌گردد. تا به حال سعی کرده‌اید شبیه شخصی که تحسین‌اش می‌کنید شوید؟ یا آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که مایلید خانه، شهر یا جامعه‌تان شبیه این یا آن خانه، شهر یا جامعه باشد؟ در این صورت شما از خود رفتارِ تقلیدی نشان داده‌اید. این خصوصیتِ لزوماً خوب یا بدی نیست و در ذاتِ ما انسان‌ها قرار دارد.

در جوامعِ سنتی ریش‌سفیدها و سنت‌هایِ کهن سرچشمه‌ی مدل‌ها یا الگوهایی هستند که سایرِ افرادِ جامعه به تقلید کردن از آن‌ها تمایل نشان می‌دهند. به همین دلیل هم سنت‌ها در این جوامع معمولاً بسیار دیرپای هستند.

یک تمدن‌ وقتی رشد می‌کند که اقلیتی خلاق که توانایی و پذیرشِ ارائه‌ی بینشی جدید را دارد به کانونِ تقلید اکثریت تبدیل ‌شود و مدل‌ها یا الگوهایِ قبلی را به حاشیه براند (این را هم بگویم که توین‌بی تمدن را مفهومی وسیع‌تر از کشور یا دولت-ملت می‌داند). روندِ نزولی و زوالِ تمدن نیز وقتی رخ می‌دهد که اقلیتِ خلاق توانایی‌اش را برایِ ایجادِ انگیزه و شور در جامعه از دست بدهد و دست به دامنِ اهرمِ زور شود. به تدریج که اقلیتِ خلاق توانایی‌اش را در شورانگیزی و جذبِ توده‌ها از دست می‌دهد، محوریتش به عنوانِ مدلی برای تقلید نیز رنگ می‌بازد. مردم دیگر تمایلی برایِ این‌که شبیهِ اعضایِ اقلیتِ خلاق بشوند از خود نشان نمی‌دهند و کم‌کم امیدها و رویاهایشان را جایِ دیگری جستجو می‌کنند. این امر باعثِ ایجادِ شکافِ اجتماعی می‌شود و جامعه را به دو پاره‌‌ی نامساوی تقسیم می‌کند: اقلیتِ حاکم که به کمکِ اعمالِ روزافزونِ زور به قدرت چسبیده است و اکثریتِ درونیِ جامعه که با اکراه همکاریِ خود را با نظمِ موجود ادامه می‌دهند اما دیگر با آرمان‌ها و اهدافِ اقلیتِ حاکم همراهی نمی‌کنند. در نهایت، اکثریتِ درونیِ‌ جامعه با اکثریتِ بیرونی جامعه متحد می‌شود. اکثریتِ بیرونی مردمانی هستند که در حاشیه‌ی تمدن قرار دارند و همواره موردِ استثمارِ آن بوده‌اند بی‌آنکه مانندِ‌ اکثریتِ درونی هرگز از آن بهره‌ای برده باشند. وقتی کار به این‌جا برسد معمولاً همه چیز فرو می‌پاشد.

نظریه‌ی توین‌بی، مثلِ هر نظریه‌ی دیگری در علومِ انسانی، بی‌ایراد، جهان‌شمول یا لایتغیر نیست. با این‌حال او نظریه‌اش را بر مطالعه‌ای گسترده و عمیق از تاریخ بنا کرده و اگر تاریخ درسی برایِ آموختن به ما داشته باشد، که حتماً دارد، نظریه‌ی او نیز به جایِ‌ خود نکاتی روشن‌گرانه درباره‌ی جوامعِ معاصر به دستِ ما خواهد داد.


  1. Arnold Toynbee 

  2. A Study of History 

  3. creative minority 

  4. cake of custom 

  5. mimesis 

2 Comments

  1. از مطلب شما استفاده کردم
    برای آشنایی با دیدگاه توینبی درباره تمدنها چه منابع فارسی را معرفی میکنید؟

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه