بعد از سپری شدنِ دورانِ نوشتن در بامدادی[۱]bamdadi.com تصمیم گرفتهام کمتر دربارهٔ «خبرهای روز» بنویسم—اگرچه تقریباً هر روز اخبار را دنبال میکنم. علت این تصمیم سه گانه بوده است. یکی اینکه نسبت به سالهای قبل شأنِ به مراتب کمتری برای «خبرها» و «تحلیلهای روز» قائل هستم و فکر میکنم توجه بیش از حد به آنها باعث دور شدن از واقعیتهای جهانِ امروز میشود؛ چنانکه توجهِ زیاد به درختها ممکن است فرد را ناتوان از دیدنِ جنگل کند. دلیل دوم این است که فکر میکنم طی حدود یک دهه وبلاگنویسی و مرور تقریباً هر روزهٔ خبرها و تحلیلهای فارسی و انگلیسی به نوعی مهارت نسبی دست یافتهام که به من اجازه میدهد آن چه لازم دارم را در اسرع وقت با نگاهی نقادانه از میان انبوه اطلاعاتی که همه روزه تولید میشود برداشت کنم. این نکته انگیزهٔ مرا برای صرفِ وقتِ بیشتر برای نوشتن دربارهٔ رویدادهای خبری کاهش داده است. سوم اینکه بسیاری از مواردی که برای من و امثالِ من در روزهای اوج وبلاگستان فارسی جدید به نظر میرسید (مثلاً شیطنتهایی که بیبیسی فارسی در پوششهای خبری خود انجام میدهد) امروز دیگر به موضوعاتی تقریباً معمولی تبدیل شدهاند و فضای انتقادی قابلِ توجهی نسبت به نقش و تأثیر رسانههای فارسیزبان شکل گرفته است. با اینحال در برخوردهایی که با آشنایان نزدیک و دور دارم متوجه شدهام که هنوز برخی از دوستان نسبت به مقولهٔ خواندنِ خبر و تحلیل و انتخاب منابع قابلِ اعتماد دچار رویکردهای ناکارآمد و چه بسا اشتباه هستند. بنابراین، در این یادداشت (که در دو بخش منتشر میکنم) قصد دارم از تجربیاتم در رابطه با اشتباهاتِ احتمالی در مقولهٔ خوانشِ خبر و تحلیل بگویم. تکتک این موارد احتمالاً برای برخی از خوانندگان واضح و بدیهی باشند، اما فکر میکنم مجموعهٔ آنها در کنار یکدیگر فرمولِ کمیابی را تشکیل میدهند که شاید برای خیلی از دوستان جالبِ توجه باشد. به هر حال در اینجا قصد ندارم چیزی را «ثابت» کنم، بلکه صرفاً برایتان از تجربهٔ شخصیام «میگویم». امیدوارم همه یا بخشی از آن به کار شما نیز بیاید.
در ابتدا، به صورت کاملاً شهودی منابع خبری و تحلیلی را به چهار گروه مختلف تقسیم میکنم و برای هر کدام نامی در نظر میگیرم. اول «رسانههای رسمیِ تمامحرفهای» هستند. رسمی نه به این معنا که حتماً باید دولتی باشند (بسیاری از آنها دولتی نیستند)، بلکه به این معنا که این رسانهها دارای هویتِ حقیقی و حقوقی و همینطور نشانی و دفتر و تشکیلات هستند. در ضمن همانطور که میتوانید حدس بزنید این رسانهها به صورت حرفهای و مستمر در کار گردآوری، تولید و انتشار خبر و تحلیل هستند. بسیاری از روزنامهها، مجلهها و شبکههای تلویزیونی قدیمی و بعضاً جدید را میتوانیم در این دسته قرار دهیم. به عنوانِ مثال شبکهٔ بیبیسی جهانی، یا روزنامههایی نظیر نیویورکتایمز و گاردین از این دست هستند. دوم «رسانههایِ رسمیِ نیمهحرفهای» هستند. اینها هم دفتر و دستک و تشکیلاتی دارند و مدعی کار خبری و تحلیلی حرفهای هستند، اما معمولاً نمیتوانند خود را به سطح معینی از حرفهایگری نزدیک کنند. به عنوان چند نمونه میتوانم به صداوسیمایِ جمهوری اسلامی ایران، شبکهٔ پِرِس تیوی، برخی شبکههای فارسیزبان خارج از کشور نظیرِ صدای آمریکا و منوتو، و همینطور بسیاری از رسانههای دیگری که ریشهٔ آنها در کشورهای غیرصنعتی است اشاره کنم. من حتی تا اینجا پیش میروم که رسانههای نسبتاً حرفهای نظیر راشیاتودی، الجزیره، بیبیسی فارسی و برخی روزنامههای قدیمی و معتبر نظیر روزنامهٔ اطلاعات را نیز در شمار رسانههای رسمیِ نیمهحرفهای (یا اگر مایل هستید بخوانید تقریباً حرفهای) قرار دهم. برای این کار دلایلی هم دارم که شاید در بحثِ دیگری به آن بپردازم. سومین دسته «رسانههای غیررسمی» هستند که میتوانند به درجات مختلف تمامحرفهای یا نیمهحرفهای باشند. اینها نسبت به رسانههای رسمی دارای ادعاها و امکانات محدودتری هستند، اما پیگیرانه و معمولاً با درایتِ شخصی در وبگاهها، وبلاگها یا شبکههای اجتماعی مختلف (نظیر فیسبوک، تلگرام و نظائر آن) منتشر میشوند. گروه چهارم (و نهایی) «منابع متفرقه» هستند که شامل هر نوع منبع خبری یا تحلیلی میشود که در شمارِ سه گروهِ قبلی نباشد. این گروه از منابعِ خبری تقریباً همیشه غیررسمی و غیرحرفهای هستند و معمولاً در شمارِ نامعتبرترین و غیرقابلاعتمادترین منابع در نظر گرفته میشوند. خبرها و تحلیلهای بینامونشانی که در شبکههای مختلف اجتماعی دستبهدست میشوند و انواع شایعات و تحلیلهای محفلی و کافهای در این شمار هستند. در این یادداشت که در دو قسمت منتشر میکنم به چند رویکردِ اشتباه به منابعِ خبری و تحلیلی اشاره میکنم. آنچه در زیر میآید ترتیب معینی ندارد، اما همانطور که خواهید دید اشتباههایی که معرفی میکنم حالتِ متقارن دارند؛ چرا که در این حوزه، همچون بسیاری حوزههای دیگر، آنرویِ سکهٔ افراط، تفریط است.
اشتباه شمارهٔ ۱: اعتماد به منابعِ رسمیِ تمامحرفهای
شایعترین اشتباه این است که رسانههای رسمیِ تمامحرفهای را قابل اعتماد بدانیم و خود را بینیاز از سایر رسانهها، به ویژه رسانههای رسمیِ نیمهحرفهای (گروه دوم) و رسانههای غیررسمی (گروه سوم) تلقی کنیم. مثلاً فرض کنیم که مطالبی که در منابعی نظیرِ گاردین، نیویورکتایمز، اکونومیست، سیانان یا بیبیسی منتشر میشود صرفاً به واسطهٔ اینکه این رسانهها مشهور، رسمی و تمامحرفهای هستند قابل اعتمادند. اما «داشتن اعتبار حرفهای» به معنای «قابلِ اعتماد بودن» نیست. اعتبار حرفهای صرفاً تضمین کنندهٔ نسبیِ این است که مطالب طی فرایندها و معیارهای از پیشتعیینشده و عمدتاً پذیرفتهشدهای تولید شدهاند. اما اولاً این فرایندها و معیارهای از پیشتعیینشده همیشه به تمامی رعایت نمیشوند و ثانیاً هیچ تضمینی نیست که حتی اگر همهٔ این فرایندها و معیارها به دقت رعایت شوند نتیجه لزوماً قابل اعتماد باشد. فرضاً انتظار من این است که مطالبی که در رسانههای رسمیِ تمامحرفهای منتشر میشوند باید ارزشمند، درست، دقیق، جامعنگر و بیطرفانه باشند؛ اما رسانهها به واسطهٔ انواع محدودیتها یا انگیزههای ارزشی، امنیتی، عرفی یا اقتصادی ممکن است گاه فاصلهٔ قابلِ توجهی از معیارهایی که ارزش، صحت، دقت، جامعنگری یا بیطرفی یک مطلب را تضمین میکنند بگیرند. هر چقدر رسانهای رسمیتر، حرفهایتر و بزرگتر باشد بیشتر در معرض ناکارآمدی و چه بسا حماقتِ نهادی قرار میگیرد. کافی است پوششِ خبری رسانههای رسمیِ تمامحرفهای در ماجرای لشگرکشی به عراق را به خاطر بیاوریم تا متوجه آسیبپذیریِ سیستمی این رسانهها شویم؛ به ویژه در شرایطی که کیفیت و پاکیزگی کارشان در تضاد با ارادهٔ دولتهای بزرگ برای فضاسازی یا زمینهسازی معینی قرار گرفته باشد.
اشتباه شمارهٔ ۲: بیاعتمادی به منابعِ رسمیِ تمامحرفهای
اشتباهِ شایع دیگر این است که با در نظر گرفتن «اشتباهِ شمارهٔ ۱» از سوی دیگر بام بیفتیم و به این نتیجه برسیم که رسانههای رسمیِ تمامحرفهای به کلی غیرقابلِ اعتماد هستند. در این صورت است که خود را به دو شکل دچار محرومیت ساختهایم. اول اینکه در مواردی که تضادهای نهادی و سیستمیِ حادی وجود نداشته باشد (یعنی با موضوعاتی نظیر ماجرای حمله به عراق، هیولاسازی از روسیه، یا حمایت از اسرائیل روبهرو نباشیم)، این رسانهها میتوانند تا حد قابل قبولی مطالب با کیفیت و قابلِ اعتماد تولید کنند که نه تنها مطلعکنندهاند، بلکه جهت انواع کارهای تحقیقی و تحلیلی در آیندهٔ حتی دور قابلِ استناد خواهند بود. دوم اینکه این منابع به واسطهٔ رسمی و حرفهای بودنشان بسیار تأثیرگذار هستند و به قولی اغلبِ «آدمهای مهم» در حلقههای سیاسی، اقتصادی، مدنی و دانشگاهی آنها را میخوانند و نسبت به آنها واکنشهای مختلف نشان میدهند. بنابراین نادیده گرفتن این منابع به صرفِ اینکه به این نتیجه رسیدهایم که چیزی به نام «اشتباهِ شمارهٔ ۱» وجود دارد خسرانی دوچندان خواهد بود. هیچ فرمول سادهای برای ارزیابی کیفیت مطالب این نوع منابع وجود ندارد و سنجش کیفیت در اینجا به مراتب از ارزیابی کیفیتِ ساخت (مثلاً اینکه متن یک مقالهٔ تحلیلی چقدر از لحاظ زبانی و ویراستاری آراسته و پرداخته باشد) و راستیآزمایی اخبار خُردی که ارائه میشوند (فرضاً اگر برای دهمین بار طی ماههای گذشته گفته شود «دیشب آخرین بیمارستان شهر حلب بمباران شد»، آیا چنین خبری درست است؟) فراتر میرود و نیازمند داشتنِ شمِ خبری و تحلیلی قابلِ قبولی برای درکِ تصویرِ بزرگتر و زمینهٔ تاریخی تحولات و استفاده از آن به مثابهِ محکی برای سنجش کیفیتِ اخبار یا تحلیلهای نسبتاً جزئی است.
اشتباه شمارهٔ ۳: اعتماد به منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای
منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای نه از چابکی، جسارت و آزادی عمل منابع غیررسمی برخوردار هستند و نه اعتبار منابعِ رسمیِ تمامحرفهای را دارند. علیرغم ادعایشان در حرفهایگری، به صورت آشکاری دچارِ جانبداری از دولت یا نهادِ حامیشان هستند و در شیوهٔ تولید و انتشار اخبار و تحلیل به ندرت به سطحِ تمامحرفهای نزدیک میشوند. شیوهٔ اولویتگذاری و توجهِ آنها به خبرها به گونهای است که مخاطبِ منتقد را از خود گریزان میکند و مخاطبِ معمولی را خسته و بیتفاوت. فرضاً به پوشش خبریِ صداوسیمایِ جمهوری اسلامی ایران از تحولات فلسطین و اسرائیل توجه کنید. علیرغم پوشش خبری و تحلیلی تقریباً هر روزه، هیچ مطلبی که به نوعی بتواند به سود اسرائیل تفسیر شود منتشر نمیگردد و بر عکس سعی بر این است که اخبار به صورتی کاملاً یکجانبه گزارش شوند. تاریخچهٔ شکلگیری و رفتار رژیم اسرائیل جای تردیدی در ماهیت آپارتاید، اشغالگر و تروریست آن باقی نمیگذارد و ما میتوانیم با تلاش رسانهای جمهوری اسلامی برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین همراهی کنیم، اما شیوهٔ یکجانبه، فرمایشی، مکرر و بعضاً غیرحرفهای پوشش تحولات فلسطین و اسرائیل آزاردهنده یا دستِ کم خسته کننده است. همین شیوهٔ تقریباً صفر یا صد درصدی را در بیشتر حوزههای حساسِ دیگر نیز میبینیم. هر جا حکومت ایران روی مسألهای حساسیتِ ویژهای داشته باشد، پوشش خبری و تحلیلی آن در صداوسیما شکلی تقریباً یکجانبه و غیرحرفهای به خود میگیرد و گاه نیز عملاً تعارفات به کناری گذاشته میشوند و پروپاگاندای آشکار ارائه میشود. این ایرادها مختص صداوسیمای جمهوری اسلامی نیست، بلکه کموبیش در همهٔ منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای به چشم میخورد. بنابراین، تردیدی نیست که اعتمادِ زیاد به این منابع منطقی نیست.
اشتباه شمارهٔ ۴: بیاعتمادی به منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای
همانطور که گفتم دیدنِ نقاطِ ضعف، اشتباهات، بیدقتیها، بیتوجهیها و خطاهای منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای دشوار نیست و به خصوص اگر منتقدِ دولت یا نهادِ حامی آنها باشیم، به سادگی میتوانیم به این نتیجه برسیم که این منابع به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند و هر چه در آنها به عنوان خبر و تحلیل ارائه میشود نادرست، نادقیق، مغشوش و در نهایت پروپاگاندایی کم ارزش است. اما این نتیجهگیری میتواند اشتباه مهلکی باشد. اول اینکه این رسانهها به واسطهٔ بومیتر بودنشان معمولاً در حاشیهٔ گفتمانهای جهانی قرار گرفتهاند و بیتوجهی کامل به آنها به معنای اولویت دادنِ به رسانههایی است که همسویی بیشتری با جریانهای مسلطِ گفتمانی در جهان دارند؛ یعنی به معنای رها کردنِ طرفِ ضعیفتر و جانبِ قدرتمند را گرفتن است. البته اینطور نیست که هر که قدرتمندتر باشد لزوماً باطل باشد، اما به هر حال طرفِ قدرت را گرفتن نیازمند احتیاط و هوشیاری بسیار زیاد است و بهتر است تا حد امکان در آن افراط نکنیم و اجازهٔ حضور گفتمانهای ضعیفتر را بدهیم. دوم اینکه خیلی از مطالبِ خبری یا تحلیلی که در این منابع تولید و منتشر میشوند اگر از منظر گفتمانی مناسبی نگریسته شوند نادرست نیستند و ارزش خبری و تحلیلی خود را دارند. این نوع منابع نه تنها ما را با گفتمانِ دولتها یا نهادهای مختلف و معمولاً حاشیهای آشنا میکند، بلکه به واسطهٔ دسترسیِ مستقیمتری که به منابعِ بومی دارند ممکن است شناختِ بیواسطهتر و چه بسا صادقانهتری از تحولاتی که در آن منطقهٔ سرزمینی رخ میدهد در اختیار ما قرار دهند. به عنوانِ مثال توجه کردن به اخباری که از تلویزیونِ دولتی سوریه پخش میشود به ما کمک خواهد کرد که انحصار گفتمانسازی و تصویرسازی که عمدتاً در اختیار رسانههای همسو با دولتهای مخالف اسد است را بشکنیم و در نهایت به تصویر واقعبینانهتری از تحولات سوریه دست یابیم. یا علیرغمِ همهٔ ایرادهایی که میتوانیم به صداوسیمایِ جمهوری اسلامی وارد کنیم، باید بپذیریم که دسترسی آن به وقایع و رویدادهایی که در سطح کشور رخ میدهد به مراتب بیشتر از رسانههایی است که دسترسی مستقیمی به مناطق سرزمینی ایران ندارند و به همین دلیل برای همهٔ کسانی که دغدغهٔ ایران را دارند صداوسیما و سایر منابعِ رسمیِ نیمهحرفهای داخلی به سادگی قابل جایگزینی نیستند.
اشتباهِ شمارهٔ ۵: اعتماد به منابعِ غیررسمی [حرفهای یا نیمهحرفهای]
منابع غیررسمی معمولاً از لحاظ شیوه و محتوا آزاد هستند و هیچ دولت، نهاد یا الگوی معینی به جز سلیقهٔ شخصی (یا گروهی) پدیدآورندگانشان بر آنها حاکم نیست. بنابراین آنها میتوانند با معیارهای مرسوم خبری و تحلیلی نظیر راستگویی، امانتداری، دقت، انصاف و غیره فاصلهٔ زیادی داشته باشند. یک منبعِ غیررسمی حتی مجبور به تولیدِ پیوستهٔ محتوا نیست و فرضاً میتواند برای هفتهها یا ماهها غیرفعال باشد. بسیاری از منابعِ غیررسمی دارای نشانیِ واقعی نیستند و حتی اگر با نامِ واقعی نوشته شوند (که بعضاً چنین نیست) نسبت به درستی یا دقتِ آنچه تولید میکنند تعهد چندانی ندارند. یک وبلاگ (حتی معتبر) به سادگی و بدونِ نیاز به توضیحات میتواند برخی از مطالبِ قدیمیتر خود را تغییر دهد و یا به کلی حذف کند. به همین دلیل مطالبی که در این نوع منابع تولید میشوند قابلیتِ استنادپذیری پایینی دارند و برای تحقیقاتِ جدی معمولاً به آنها ارجاع داده نمیشود. علاوه بر همهٔ مواردِ یاد شده، بسیاری از منابعِ غیررسمی به واسطهٔ عدمِ مسئولیتپذیریشان (و برخی دلایل دیگر) تمایل به تندروی دارند و روایتها یا گفتمانهای نامتوازن و نامعقولی را ترویج میکنند. این باعث میشود که بسیاری از مخاطبانی که منتقدِ گفتمانهایِ رسمی هستند به سوی آنها جذب شوند و شور و انرژی انتقادیشان در فضایی غیرواقعگرایانه و تخدیری هدر رود.
اشتباهِ شمارهٔ ۶: بیاعتمادی به منابعِ غیررسمی [حرفهای یا نیمهحرفهای]
اما منابعِ غیررسمیْ لزوماً نامعتبر یا کمکیفیت نیستند. این تصور که فقط منابعِ رسمی قادر به تولید مطالب با کیفیت و قابلِ اعتماد هستند مسلماً غلط است. با اینحال یکی از دامهای شایع در میان اقشار نسبتاً مطلع جامعه این است که منابع غیررسمی را کماهمیت در نظر میگیرند. اما منابع غیررسمی به واسطهٔ کوچکی، انعطافپذیری و درجهٔ استقلالِ زیادی که از دولتها، نهادها و معیارهای حرفهای پذیرفتهشده در عرصهٔ تولید خبر و تحلیل دارند قادر به تولید محتوای خبری-تحلیلی و به خصوص انتقادی بسیار خوب هستند. نکتهٔ کلیدی البته یافتن و تشخیصِ منابعِ غیررسمی معتبر است که کاری دشوار و زمانبر است. برخی از این منابعِ غیررسمی به زبان انگلیسی که سالهاست دنبالشان میکنم عبارتند از: وبلاگِ کرگ مورای دربارهٔ بریتانیا، اروپا، پروندهٔ آسانژ و تحولاتِ مختلف جهان[۲]Craig Murray، وبلاگِ ماهِ آبالاما دربارهٔ تحولاتِ مختلف جهان[۳]Moon of Alabama، وبلاگِ ایلیا ج. مغنایر دربارهٔ تحولاتِ خاورمیانه از منظر نسبتاً همساز با محورِ مقاومت[۴]Elijah J. Magnier و وبگاه یا وبلاگِ گروهیِ موندووایس[۵]Mondoweiss دربارهٔ اسرائیل، فلسطین و آمریکا.
این منابع از بسیاری جهات با هم فرق میکنند. کرگ مورای بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ سفیر بریتانیا در ازبکستان بود، اما به دنبال مشاهدهٔ حمایتِ دولتهای غربی از رژیم وقتِ ازبکستان و برخی همکاریهای محرمانه و از لحاظ انسانی غیرقابل قبول بین بریتانیا و ازبکستان دست به اعتراض و افشاگری زد که به برکناری وی منتهی گردید؛ ولی با جسارت و آزادی بیشتر به افشاگری و فعالیتهای مدنی خود ادامه داد. آشنایی او با سازوکارهای قانونی، نهادی و دیپلماتیکِ بینالمللی و جسارتی که در نقدهایش از سیاستهای بریتانیا و ارتباط بیواسطهاش با اشخاصی مانند جولیان آسانژ عیان است، نوشتههایش را در ردیف مهمترین منابع تحلیلِ تحولات در وبِ غیررسمی قرار میدهد. مطالب وبلاگ ماه آلاباما توسط نویسندهای آلمانیتبار به نام برنهارد نوشته میشود که با دقت و مهارت قابل توجهی سعی در ارائهٔ تصویری کاملتر از تحولات سیاسی و نظامی در نقاط مختلف جهان دارد و به صورتِ خاص پوشش خبری وی از تحولات سوریه وی را در برخی حلقههای ایرانی مشهور کرد و در چند سال اخیر به وفور دیدهام که از تحلیلها و مطالب آن در فضای فارسی استفاده میشود، بدونِ اینکه نامی از ماهِ آلاباما آورده شود. آنچه مطالب او را به ویژه ارزشمند میکند ارائهٔ ارجاعاتِ دقیق به طیف رنگارنگی از منابعِ رسمی و تمامحرفهای، رسمی و نیمهحرفهای و همینطور غیررسمی است. ایلیا ج. مغنایر یک خبرنگار جنگی کارکشته با بیش از سه دهه سابقهٔ فعالیت در منطقهٔ خاورمیانه و شمال آفریقاست و به واسطهٔ سابقهٔ زندگی در لبنان، بوسنی، عراق، ایران، لیبی و سوریه و روابط گستردهای که دارد تحلیلهای قابلِ توجهی از تحولاتِ منطقه ارائه میدهد. موندووایس توسط دو روزنامهنگارِ یهودیتبارِ آمریکایی منتشر میشود و با رویکردی انتقادی و ضدصهیونیستی به تحولات اسرائیل، فلسطین و آمریکا میپردازد و در نوع خود بینظیر است.
این مثالها به وضوح نشان میدهند که نمیتوانیم نسبت به منابعِ غیررسمی به کلی بیاعتماد و بیاعتنا باشیم. این منابع، به خصوص وقتی مانند نمونههایی که ذکر کردم در سطحِ تقریباً حرفهای عمل کنند، نه تنها مکملِ منابعِ رسمی هستند، بلکه تا حدی نیز میتوانند جایگزینِ خواندنِ اخبار روزانه شوند، چرا که با بررسی تعداد زیادی خبر و تحلیل که همه روزه در منابع مختلف منتشر میشود، ارجاعات، کنارهمگذاریها و خلاصههای قابلِ توجهی ارائه میدهند.
اشتباهِ شمارهٔ ۷: اعتماد به منابعِ متفرقه [غیررسمی و غیرحرفهای]
این اشتباه به نظرم آنقدر واضح است که تقریباً نیازی به شرحِ آن احساس نمیکنم. اعتماد کردن به منابعِ خبری و تحلیلی متفرقه که معمولاً کاملاً غیرحرفهای، غیرقابلِ استناد، غیرقابلِ راستیآزمایی و در نهایت غیرقابلِ اعتماد هستند کاملاً اشتباه است. شکی نیست که گپوگفتهای سیاسیِ مرسوم که در دورهمیهای خانوادگی یا در نوبتِ انتظار در آرایشگاه انجام میدهید میتوانند سرگرم کننده باشند، اما به عنوانِ منبعِ اخبار و تحلیلهای اجتماعی قابل اعتنا نیستند. با اینحال به لطف گسترش شبکههای مجازی متصل به تلفنهای همراه، تعداد زیادی از این نوع اخبار و تحلیلها که معلوم نیست از کدام منبع و توسط کدام شیوه و حتی در چه مکان و زمانی تهیه شدهاند به وفور دستبهدست میشوند و بسیار میبینم که مردمان سادهدل نیز آنها را جدی میگیرند. تا جایی که به تجربهٔ من مربوط میشود، در فضایِ مجازی هر مطلبی که نشانی و امضای معتبری نداشته باشد و کاملاً مشخص نباشد از طرف کدام منبع رسمیِ تمامحرفهای، رسمیِ نیمهحرفهای یا غیررسمی تولید و منتشر شده است را نادیده میگیرم.
اشتباهِ شمارهٔ ۸: بیاعتمادی به منابعِ متفرقه [غیررسمی و غیرحرفهای]
با توجه به آن چه در اشتباه شمارهٔ ۷ گفتم، اینطور به نظر میرسد که باید به کلی نسبت به منابعِ متفرقه بیاعتماد باشیم. این نکته تقریباً همیشه در فضایِ مجازی صادق است، اما در عرصهٔ واقعی همیشه اینطور نیست. حضور مستقیم فرد در جامعه به معنای مواجه شدنِ او با واقعیتهای ریز و غیرقابلِ انکار اجتماعی است، و چه بسا تجربهها و رویاروییهای عینی که اصالت، اعتبار و ارزشِ آنها به مراتب بیشتر از تحلیلهایی باشد که ممکن است در معتبرترین منابع خبری یا تحلیلی بیابیم. بنابراین، ضمن اینکه باید نسبت به آنچه خود را به عنوان «خبر» و «تحلیل» متفرقه به ما عرضه میکند بسیار شکاک باشیم، نباید از رویارویی بیواسطه با جامعه و استفاده از تجربههای مستقیم اجتماعی برای تنظیم قضاوتهایمان باکی داشته باشیم.
ادامه دارد.
- نقاشی انتخابی اثر واسیلی کاندینسکی (۱۹۲۳) است.[۶]Wassily Kandinsky 1923. “Composition VIII”; Oil on canvas; Solomon R. Guggenheim Museum, New York
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
[…] به خاطر داشته باشید، در قسمت اول این یادداشت دو قسمتی نوشتم که میخواهم برخی از تجربیاتم دربارهٔ […]