در یادداشت قبلی به آراء ایوان ایلیچ مراجعه کردم و دربارهٔ دو مفهوم مسئولیت (responsibility) و تیمار کردن یا احساس مسئولیت کردن (care) نوشتم. در همین امتداد، قصد دارم کمی دربارهٔ «ریسک» (risk) از منظر او صحبت کنم. این یادداشت نیز بر اساس فهم من از آثار مختلف ایلیچ و همینطور نوشتههای دیوید کیلی[۱]Cayley, D., 2021. Concerning Life. davidcayley.com. URL https://www.davidcayley.com/blog/2021/6/11/concerning-life-1. نوشته شده است.
همانطور که اشاره کردم، مفاهیمی نظیر مسئولیت به گونهای دگردیسی یافتهاند که ما را به دام میاندازند. روزگاری احساس مسئولیت کردن نسبت به کسی معنایی شخصی و گوشتمند داشت: شما در قبال خودت یا همسایهات مسئول بودی و البته همسایه نیز همانطور که تفسیر ایوان ایلیچ از داستان سامری نیکوکار نشان میدهد هیچ شخص ازپیشتعیینشدهای نبود، بلکه میتوانست هر کسی باشد که بر سر راه شما قرار گرفته و شما او را به عنوان همسایهٔ خویش برگزیدهاید. این در حالی است که امروز از ما خواسته میشود که نسبت به مفاهیمی انتزاعی به شکلی غیرشخصی احساس مسئولیت کنیم و چون نمیتوانیم چنین کنیم، نهادهای بزرگ دولتی و تخصصی و صنعتی جایگزین احساس و ابراز مسئولیت عملاً ناحدود ما میشوند. به این ترتیب است که ما در دام میافتیم.
ایوان ایلیچ این در دام افتادن را از طریق صحبت کردن دربارهٔ مفهوم ریسک (risk) نشان میدهد. ایلیچ حساسیت ویژهای به این مفهوم پیدا کرده بود و آن را مهمترین ایدئولوژییی میدانست که «به شکلی دینی گرامی داشته میشود.»[۲]the most important religously celebrated ideology. اما ریسک و در واقع ریسکآگاهی (risk awareness) روزافزون، چیزی جز خودالگوریتمشدن (self-algorithmization) شدیدِ فرد—به معنای سپردن عاملیت خود به الگوریتمها—نیست. و این فرایند به نوبهٔ خود باعث تخریب درکالبدبودگی (تجسد یا embodyment) فرد میشود؛ یعنی او را بیکالبدشده (disembodied) میکند.
نکتهٔ کلیدی در اینجاست که ریسک به شخص (individual person) مربوط نمیشود، بلکه بر مبنای تواتری محاسبه میشود که یک رخداد ممکن است در جمعیتی که اعضایش دارای خصوصیتهای مشترکی هستند رخ دهد. ریسک یعنی پیشبینی آنچه که «محتملاً» برای شخصی مانند من رخ خواهد داد. از طریق آن، فرد جایگاه مرکزی خود را از دست میدهد و با یک برساختِ ریاضی جایگزین میگردد. صحبت کردن از «ریسکِ من» یا «ریسکی که من را تهدید میکند» یعنی تلفیق کردن مفاهیمی که اساساً باید متمایز باقی بمانند (منِ دارای کالبد در قیاس با یک برساختِ ریاضی به نام ریسک) که به معنای پذیرفتن یک بُعدِ فرضی جدید به گوشت و خون و پوست خودم—کالبدم—است.
ایلیچ این نکته را از طریق توجه به قوانین آلمان دربارهٔ زنان باردار فهمیده بود. مطابق این قوانین، به زنان باردار باید مشاورهٔ ژنتیکی ارائه شود تا از انواع ریسکهای مربوط به بارداری خود مطلع شوند و آگاهانه و «مسئولانه» تصمیم بگیرند که آیا مایل به ادامهٔ بارداری خود هستند یا خیر. این از نظر ایلیچ ترسناک بود، به خصوص وقتی که او از طریق تحقیقی که دوست و همکارش انجام داده بود و این جلسات مشاوره را از نزدیک بررسی کرده بود متوجه شد که بیشتر زنان گزارههای بیان شده دربارهٔ ریسک را با گزارههایی دربارهٔ بارداریِ خودشان اشتباه میگرفتند.
در محاورهٔ معمولی ما خطر و ریسک را بخشی از زندگی میدانیم. هیچکس نمیتواند با امنیت کامل در شهر و خیابان راه برود، بی آنکه با توجه به تجربههای گذشتهاش تخمینی از مخاطرات ممکن داشته باشد. اما وقتی ریسک به عنوان یک مفهوم رسمی و ریاضی به مبنایی برای ایجاد یک نظم اجتماعی نوین تبدیل میشود، جامعه به بیان اولریش بک[۳]Ulrich Beck، جامعهشناس آلمانی، به یک جامعهٔ ریسک (risk society) بدل میگردد. در چنین جامعهای قلمروی «امورات فرضی» به شکلی بیسابقه بر قلمرویِ «امورات واقعی» تحمیل میشود. به دست کم دو شکل.
شکل اول بروز ریسک در «جامعهٔ ریسک» این است که مدرنیت پیشرفته، در تمامیتِ خود، یک ریسکِ مهارنشدهٔ عظیم و یک تجربهٔ ناتمام و در جریان علمی است. ما بعدها خواهیم فهمید که عاقبت انبار کردن سلاحهای کشتار جمعی در سراسر جهان چه خواهد بود؛ چرا که این تجربه هنوز به فرجام نرسیده است. همین را دربارهٔ چیزهای ملموستری مانند تلفنهای همراه یا اینترنت—دو فنآوری مهمی که زندگی اجتماعی را به شکلی حقیقتاً بیسابقه تغییر میدهند—هم میتوانیم بگوییم. این جنبهٔ مهارنشده و مهارناپذیرِ ریسک بخشی لاینفک از شیوهٔ زندگی معاصر است که نوآوریهای فنآورانهٔ پیدرپی را خوب، ضروری و اجتنابناپذیر میداند. به گفتهٔ رابرت اوپنهایمر[۴]J. Robert Oppenheimer و با اشاره به نقش کلیدی او در توسعهٔ سلاحهای هستهای: «وقتی کاری را میبینی که از نظر فنآورانه جالب است، پیش میروی و آن را انجام میدهی و فقط وقتی آن را انجام دادی و به لحاظ فنی موفق شدی است که دربارهٔ این که با آن چکار باید کرد بحث میکنی.»
اما شکل دوم بروز این ریسک مهارنشده و جهانشمول که به دشواری میتوان آن را تحمل کرد چنین است: توجه مشتاقانه به آن دسته از ریسکهایی که قابل کنترل هستند. جامعهٔ ریسک اولریش بک خودش را در دغدغهٔ روزافزون نسبت به «ایمنی» (safety) و اتخاذ سیاستهایی شبیه «تسامح صفر» (zero tolerance) فرضاً در حوزهٔ تلفات رانندگی نشان میدهد که به معنای عدم پذیرش حتی حداقلی از ریسک است. تلاش بیوقفه در جوامع مدرن برای پیشگیری و حل مشکلات در مراحل آغازین شکلگیریشان نیز بخشی از همین است. ریسکآگاهی که به قول ایلیچ «به شکلی دینی گرامی داشته میشود» مکمل و روی دیگر سکهٔ ریسکهای مهارنشده و جهانشمول است. این نوع آگاهی از مردم میخواهد که خارج از تجربهٔ کالبدمند خود و در ورای آن زندگی کنند. همینطور از آنها میخواهد که به شکلی نوین بر آینده مسلط شوند. با تخمین زدنِ قابلِ اطمینان احتمال بروز یک واقعهٔ نامطلوب میتوان گامهایی برای جلوگیری از رخ دادن آن برداشت—مثلاً بارداری پرریسک را خاتمه داد یا دوربینهای مداربستهٔ امنیتی نصب کرد—و به تدریج حفظ و افزایشِ ایمنی به وعده و دغدغهٔ همهٔ نهادها تبدیل میشود و به جامعه و خلقوخوی افراد تسری مییابد. تدبیر جای خود را به وسواس میدهد و «ایمن باش!» (be safe) به جملهٔ خداحافظی نوینی تبدیل میشود.
ایلیچ، به گفتهٔ خودش، برای «غافلگیرشدن» زندگی میکرد. در سال ۱۹۶۹، او خطاب به فارغالتحصیلان دانشگاه پورتوریکو گفت: «امید ما به رستگاری، متکی به غافلگیر شدن ما توسط «دیگری» است. اجازه دهید یاد بگیریم که همیشه منتظر غافلگیریهای بیشتری باشیم. من مدتها پیش تصمیم گرفتم که تا آخرین لحظهٔ زندگیام، یعنی مرگ، به غافلگیرشدن امید داشته باشم.» او در نیمهٔ نخست زندگی حرفهای خود، روتین شدن کارهای خیر (charity) توسط نهادهای خدماتی را بزرگترین تهدید برای روحیهٔ آمادهٔ غافلگیر شدن میدانست. نهادهای خدماتی عملِ مشتاقانه، فیالبداهه و غیرقابلپیشبینی انجام شده بر پایهٔ رسالت شخصی را تضعیف میکنند و به جای آن پاسخی تضمینشده قرار میدهند. ایلیچ بعدها «ریسکآگاهی» را در همین راستا توصیف نمود. ریسک با فرد فرق میکند: ریسک توزیع احتمال در یک جمعیت است و فرد نیست—عنوان این یادداشت «من ریسک نیستم!» را نیز با توجه به همین ایده انتخاب کردهام. مواجهه با یک فرد نیازمند نازکبینی و بصیرت است: توجهِ دقیق به داستانی منحصر به فرد. اما ریسک یک الگوریتم و یک قاعدهٔ عملیاتی است که به شما میگوید در موقعیت یا مواردی «شبیه به این» چکار باید بکنید. اما بین «این مورد» و «مواردی شبیه این» میتواند جهانی فرق وجود داشته باشد. غافلگیر شدن، که ایلیچ در سراسر زندگی خود مشتاقانه آمادهٔ آن بود، دشمن پیروی از قاعده است.
ایلیچ منکر این نیست که ریسک میتواند جایگاه مناسبی در مناسبات دنیای امروز داشته باشد. یک بیمسنج—کسی که اثرات مالی مخاطره و عدم قطعیت بر تجارت، فعالیتهای اقتصادی و مالی، بیمه، و بانک را برآورد میکند—باید دانش دقیقی از تواتر برخی رخدادهای نامطوب داشته باشد و یک جراح باید بتواند مزایای انجام عمل جراحی روی بیمار را در قیاس با زیانهای آن ارزیابی کند. در این جا هم، مثل خیلی جاهای دیگر، مشکل ایلیچ با افراطکاری و عدمِ توازن است. به عنوان نمونه در پزشکی، باید این پرسش را مطرح کنیم که آیا دانش مربوط به ریسک مکملِ دانشِ شخصی از بیمار است یا به کلی جایگزین آن میشود تا حدی که «فردِ بیمار» عملاً به «ریسک» تبدیل شود؟ پرسش مشابهی را میتوان دربارهٔ مشاورههای ژنتیکی برای زنان باردار مطرح کرد؛ موضوعی که تأثیر زیادی روی ایلیچ گذاشته بود. آیا زنی که مورد مشاوره قرار میگیرد تفاوت بین «خود» و «ریسکی که به عنوان یکی از اعضای یک مجموعهٔ معین با خود حمل میکند» میداند؟ درونیزه کردن ریسک (internalizing) عملاً شخص را به شخصِ دیگری تبدیل میکند: «منحصر به فرد» جای خود را به «عمومی» میدهد؛ «ممکن» (possible) جای خود را به «محتمل» (probable) میدهد؛ «امید» جای خود را به «توقع قابلِ محاسبه» (calculable expectation) میدهد. ریسک وقتی مشکلساز میشود که از یک نوع «معرفتِ مشروط و ناکامل» به «ایدئولوژییی که به شکلی دینی گرامیداشته میشود» تبدیل شود.
نگاه ایلیچ به جامعه از منظر یک انسانگرای مؤمن (و مسیحی) بود. از نظر او انسانها، تک تک آنها، فردیت و عاملیتی دارند که منحصر به فرد است. او به پدیدهها یا فرایندهایی که عاملیت و فردیت انسانها را تحقیر میکنند حساسیت ویژهای داشت و نسبت به گسترش سلطهٔ آنها بر جامعه هشدارهای زودهنگام و عمیقی داد. و البته یکی از این خطرات همین تجاوز الگوریتمها به جامعه، به حاشیه رفتن فرد، و جایگزین شدن ریسک به جای او بود. اما در جوامع امروز، ریسک صرفاً بخشی از یک نظام ایدئولوژیک وسیعتر است. خداوندگاری که بر سپهرِ ریسک حکم میراند «زندگی یا حیات» (life) است. همه چیز به سوی این است که «زندگی» بهتر شود، طولانیتر شود، نجات داده شود. اما به این باید در مقالی دیگر پرداخت.
- * نقاشی انتخابی از هانا باکمن[۵]Hannah Buckman است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.