سلبریتیها
یادداشتی کوتاه دربارهٔ سلبریتیها و اینکه چرا واقعیتِ درونی تُنک و بیمایهای دارند.
یادداشتی کوتاه دربارهٔ سلبریتیها و اینکه چرا واقعیتِ درونی تُنک و بیمایهای دارند.
بار اولی که رُمان برادران کارامازوف را خواندم حدودِ بیست سال پیش بود. دورانی که روی دور رُمان خواندن افتاده بودم و به خصوص با علاقهٔ ویژهای برخی از مهمترین آثار داستایِفسکی را مطالعه کردم. امسال بعد از گذشت سالها دوباره آن را خواندم که از چندین جهت تجربهٔ متفاوتی داشتم که در این یادداشت به آن میپردازم.
اینجا و آنجا زیاد میشنویم که «این عقیدهٔ من است» یا باید به «عقاید افراد احترام گذاشت». اما اجازه دهید کمی دربارهٔ این مفهوم مهم به نام «عقیده» که افراد مجاز به داشتنش هستند و باید به آن احترام گذاشت حرف بزنیم. آیا هر ایده، روایت، قیاس یا قضاوتی که به ذهن افراد خطور میکند را میتوان «عقیده» تلقی کرد؟ پاسخ من به این سوال «خیر» است.
آیا میتوان خانهٔ ایرانیِ مولد را مجدداً و به شکلی که با مقتضیات امروزی هماهنگ باشد احیا نمود؟ به نظر من این پرسشی کلیدی است که امروز اهمیت آن به اندازهٔ کافی آشکار نیست، ولی در سالها و دهههای آتی که فشارهای زیستمحیطی و اقتصادی عیانتر و جدیتر خواهند شد با جدیت بیشتری مطرح خواهد شد.
شاید بهترین شطرنجبازان امروز، از لحاظ «توانایی برنده شدن در بازی» قابل مقایسه با بهترین بازیکنان قرن بیستم باشند، اما به نظر میرسد مهارتهایشان در بازیسازی و ارائهٔ بازیهای جسورانه، خلاق و کامل چیزی بزرگ کم دارد. آنها قهرمان جهان میشوند اما بازیهایشان نه درخششِ بازیهای کلاسیک را دارد و نه بهترین بازی ممکن در جهان امروز است (کامپیوترها به مراتب بهتر هستند).
اِلزِویر از بزرگترین ناشرین مقالهها و کتابهای علمی و دانشگاهی در جهان به شمار میرود. اما رویکردِ آن به کسبوکارِ نشرِ علمی به گونهای است که صدای انواع شخصیتهای حقیقی و حقوقی را در آورده و کار به جایی رسیده که برخی دولتها نظیر سوئد و آلمان نیز از ادامهٔ همکاری با آن سرباز میزنند.
چندی پیش دوستی از من خواست که چند کتاب به او معرفی کنم که فرزند نوجوانش که به لطف تحصیل در نظامِ آموزشی ایران در حال فاصله گرفتن از دین است را مجدداً با آن آشتی دهد. من پاسخ آمادهای برای این سؤال مهم نداشتم، جز اینکه به او پیشنهاد کردم که تلاش مستقیمی برای تبلیغِ دین نکند و برای معرفی آن به فرزندش دور کتابهای دینی را به کلی خط بکشد. فکر میکنم تجربهٔ چند دهه تبلیغات مستقیم دینی در ایران موفق بودن این رویکرد را زیر سؤال برده است. در واقع ایدئولوژی حاکم بر ایران باعث شکلگیری فضایی دو قطبی شده که فرد جوان را بر سر یک دوراهی نامطلوب قرار میدهد: او یا باید دینِ ایدئولوژیک ارائه شده توسط نهادهای رسمی را بپذیرد و یا به کلی دین را کنار بگذارد. گزینهٔ سوم، یعنی درک و انتخاب آزادانهٔ دینِ حقیقی به مثابهِ راهنمای حرکت به سوی زندگیِ مؤمنانه به حاشیه رانده شده و دور از دسترس بسیاری از نوجوانان قرار گرفته است.
یکی از تأثیرگذارترین قسمتهای کتاب مقدس روایت «سامری نیکوکار» است که تا پیش از آشنا شدنم با افکار ایوان ایلیچ خوانشی سطحی و در واقع کاملاً نادرست از آن داشتم. در اینجا خلاصهای از تفسیر ایوان ایلیچ از این روایت را که به صورت آزاد از یکی از مصاحبههای او به نام «انحطاط مسیحیت» ترجمه کردهام ذکر میکنم.
دو ساعت پیش از تهران حرکت کردهاید و قرار مهمی در رشت دارید. سرتان حسابی گرم خواندن متنی است که باید دربارهاش صحبت کنید. تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته است: تأخیری در کار نبوده؛ قرارها به دقت تنظیم شدهاند و همهٔ ضروریات سفر سر جایشان قرار دارند. از خواندن خسته میشوید. سرتان را بلند میکنید و نگاهی به بیرون میاندازید. تابلوی کنار جاده به چشمتان میخورد: «کاشان ۳۰ کیلومتر». متوجه میشوید که سوار اتوبوس اشتباهی شدهاید. بلافاصله تصویر دیگری در ذهنتان نقش میبندد: هیچچیز سفرتان سرجایش نیست؛ هیچکدام از ضروریاتی که به دقت مهیا کرده بودید دیگر اهمیتی ندارد؛ هیچچیز خوب پیش نرفته است. در این یادداشت ضمن استفاده از این تمثیل، دربارهٔ اهمیت توجه به نشانهها و آماده بودن برای غافلگیر شدن مینویسم.
وقتی دربارهٔ «نوشتن» حرف میزنیم، معمولاً ذهنمان به سراغِ فنونِ نگارش واژهها میرود. اما نوشتن به چیدمانِ هدفمندِ واژهها محدود نمیشود، بلکه فرایندی است که از مدتها پیش آغاز میگردد و شامل مجموعهٔ مهارتهایی است که فرد را قادر میسازند خواندهها، دیدهها، شنیدهها، اندیشهها، عواطف و مجموعاً تجربههایش را به آنچه قابلِ نوشته شدن است تبدیل سازد. به این فرایند «پیش-از-نوشتن» میگویم. برخلافِ آنچه در کارگاههای داستاننویسی یا آموزههای مربوط به فنِ نوشتن مرسوم است، فکر میکنم بزرگترین چالشهای نوشتن را باید در پیش-از-نوشتن جستجو کرد. اگر نوشتن را دشوار مییابیم، احتمالاً به این خاطر است که پیشنیازهای آن را فراهم نساختهایم. اما پیش-از-نوشتن چیست و چرا دشوار است؟ در این جُستار به سه ویژگیِ مهم دوران معاصر که پیش-از-نوشتن—و به تبعِ آن نوشتن—را دشوارتر میکنند اشاره میکنم.