عشق هرگز به پایان نمیرسد
نامهٔ زیبا و عمیق هیو سنت ویکتور به دوستش.
نامهٔ زیبا و عمیق هیو سنت ویکتور به دوستش.
این گفتگو که ظاهراً برای اولین بار در مجلهٔ انديشهٔ پويا (تابستانِ ١٣٩٣) منتشر شده، اخیراً به صورت خلاصهشده در فضای مجازی به واسطهٔ کانالِ تلگرامِ «مدرسهٔ مولانا» به دستم رسید. مطابقِ سنتِ اینجا—که گاه مطالبی را که ارزشِ ویژهای برایم دارند برای دسترسیِ آتیِ خودم انتخاب میکنم—آنرا بازنشر میکنم. به غیر از اندکی ویرایش، آنچه اینجا میخوانید همان نسخهٔ روایتِ مدرسهٔ مولاناست.
در عصرِ نمایش، دورانِ رسانههایِ دیجیتال و صفحههایِ نمایش، گسترهٔ دسترسی ما ظاهراً از «نزدیک و آشنا» عبور کرده و شاملِ «دوردستها و بیگانهها» نیز میشود. اما مشکلی وجود دارد؛ نمیتوانیم «خلوتِ انس» را بیابیم و در آن آرام گیریم. چرا؟
آشوبها و اعتراضهای اخیر، دارای خصوصیتهایی است که تحلیل کردنِ آنرا دشوار میکند. با اینحال، فکر میکنم سکوت کردن هم رویهٔ مناسبی نیست و بهتر است دربارهٔ این روزهای مهم حرف بزنیم. در اینجا چند نکتهٔ مهم را، از زاویهٔ دیدِ خودم، با شما مطرح میکنم.
مبنایِ جوامعِ معاصر فرضِ کمیابی است، اما چند و چونِ این کمیابی در بازههای زمانیِ مختلف فرق میکند. تا چند دههٔ پیش، فرضِ اصلیِ بسیاری از ابزارها و نهادهای معرفتیِ معاصر فرضِ کمیابیِ اطلاعات بود؛ اما در عصرِاینترنت این دیگر اطلاعات نیست که کمیاب به نظر میرسد، بلکه «توجه و تعمق» است که کمیاب گشته. پیشتر، در روزگارِ «کمیابیِ اطلاعات»، هدفِ روزنامهها و مجلهها این بود که مخاطبان را از آنچه نمیدانند مطلع سازند، و واقعاً هم فرضِ مخاطبان این بود که دسترسیِ کافی به اطلاعات ندارند. اما امروز، در عصرِ «کمیابیِ توجه» تصورِ غالبِ افراد این نیست که به اطلاعاتِ کافی دسترسی ندارند، بلکه آنها قادر نیستند به اندازهٔ کافی به اطلاعاتِ ارائه شده توجه کنند و در آنها دقیق شوند.
وقتی یک حادثهٔ طبیعی و در مقیاسِ بزرگ نظیرِ زلزلهٔ اخیر در استان کرمانشاه رخ میدهد طبعاً جامعه با قربانیانِ حادثه همدلی میکند. مردمِ مهربان در سراسرِ ایران—و جهان—سعی میکنند به سهمِ خود به بازماندگانِ حادثه کمک کنند. اما این کمکها چه وقت و چگونه لازم هستند؟ من در مقابلِ همهٔ انسانهایی که قلبشان برای کمک کردن به دیگران میتپد تعظیم میکنم و دستشان را میبوسم؛ و با اینحال اجازه میخواهم یک نکتهٔ مهم را با شما مطرح کنم. شاید شما هم در آن حقیقتی را بیابید.
افراد معمولاً برایِ کسی که مخصلانه برای دفاع از آرمانهایِ یک جامعه مبارزه میکند و در این راه از جان و مال و آبرویش میگذرد احترامِ زیادی قایل هستند. اما همین مبارز، چنانچه به آن آرمانها خیانت کند از چشمِ همگان میافتد و سرزنش و طرد میشود. اما چطور ممکن است یک مبارزِ مخلص، کسی که تا دیروز حاضر بود جان و آبرویش را برایِ رسیدن به آرمانها به جامعه تقدیم کند، ناگهان به یک خیانتکار تبدیل شود؟
در این جُستار به صورتی کاملاً خلاصه و فشرده به موضوع جبر و اختیار در سطحِ فرد و جامعه میپردازم. تزِ کلی من این است که افراد و جوامع، هر دو، همیشه قدری مختار و قدری مجبور هستند، ولی وزن و کیفیتِ اجبارها و اختیارهایشان در زمانهایِ مختلف فرق میکند.
این مطلب نوشتهٔ سَم کریس است که به زبانِ انگلیسی در مجلهٔ آمریکاییِ «بَفلِر» منتشر شده و من آنرا به فارسی ترجمه کردهام. نویسنده با اشاره به یک ماجرایِ واقعی که اخیراً رخ داده، دربارهٔ اسلامهراسی و بیگانههراسی مینویسد.
فرض کنید کارشناسی هستید که قرار است کیفیتِ یک فرشِ احتمالاً بسیار گرانقیمت را ارزیابی کند. در نقدِ آن فرش به کدام بیشتر توجه میکنید: کلّ یا اجزاء؟ کلیّت یا جزئیات؟ کیفیتِ یک اثرِ هنری را چطور؟ آنرا در کلیّتش جستجو میکنید یا در جزئیاتش؟ به همین نحو میتوان سؤالهایِ مشابهی طرح کرد: ارزشِ یک کالایِ صنعتی در کلیّتش است یا در جزئیاتش؟ کیفیت یک غذا به کلیّت آن مربوط است یا جزئیاتش؟ کیفیتِ یک تحقیقِ علمی در کلیّتِ روش و نتایجِ حاصلهاش است یا در جزئیاتِ آن؟ اعتماد و اعتباری که به تدریج بینِ دو انسان شکل میگیرد بیشتر مبتنی بر اندیشهها و گفتارها و رفتارهایِ کلّیِ آنهاست یا جزئیاتِ آنها؟ کیفیتِ زندگی در یک شهر بیشتر تابعِ خصوصیتهایِ کلّیِ حاکم بر زندگیِ مدنی در آن شهر است یا جزئیاتِ آن؟ اینها پرسشهایی هستند که هر روز و به شکلهایِ مختلف با آنها مواجه میشویم. در این نوشته سعی میکنم با نگاهی نظری و ذکرِ چند مثال پاسخِ این پرسشها را بدهم.