چندی پیش دوستی از من خواست که چند کتاب به او معرفی کنم که فرزند نوجوانش که به لطف تحصیل در نظامِ آموزشی ایران در حال فاصله گرفتن از دین است را مجدداً با آن آشتی دهد. من پاسخ آمادهای برای این سؤال مهم نداشتم، جز اینکه به او پیشنهاد کردم که تلاش مستقیمی برای تبلیغِ دین نکند و برای معرفی آن به فرزندش دور کتابهای دینی را به کلی خط بکشد. فکر میکنم تجربهٔ چند دهه تبلیغات مستقیم دینی در ایران موفق بودن این رویکرد را زیر سؤال برده است. در واقع ایدئولوژی حاکم بر ایران باعث شکلگیری فضایی دو قطبی شده که فرد جوان را بر سر یک دوراهی نامطلوب قرار میدهد: او یا باید دینِ ایدئولوژیک ارائه شده توسط نهادهای رسمی را بپذیرد و یا به کلی دین را کنار بگذارد. گزینهٔ سوم، یعنی درک و انتخاب آزادانهٔ دینِ حقیقی به مثابهِ راهنمای حرکت به سوی زندگیِ مؤمنانه به حاشیه رانده شده و دور از دسترس بسیاری از نوجوانان قرار گرفته است.
وقتی دربارهٔ «نوشتن» حرف میزنیم، معمولاً ذهنمان به سراغِ فنونِ نگارش واژهها میرود. اما نوشتن به چیدمانِ هدفمندِ واژهها محدود نمیشود، بلکه فرایندی است که از مدتها پیش آغاز میگردد و شامل مجموعهٔ مهارتهایی است که فرد را قادر میسازند خواندهها، دیدهها، شنیدهها، اندیشهها، عواطف و مجموعاً تجربههایش را به آنچه قابلِ نوشته شدن است تبدیل سازد. به این فرایند «پیش-از-نوشتن» میگویم. برخلافِ آنچه در کارگاههای داستاننویسی یا آموزههای مربوط به فنِ نوشتن مرسوم است، فکر میکنم بزرگترین چالشهای نوشتن را باید در پیش-از-نوشتن جستجو کرد. اگر نوشتن را دشوار مییابیم، احتمالاً به این خاطر است که پیشنیازهای آن را فراهم نساختهایم. اما پیش-از-نوشتن چیست و چرا دشوار است؟ در این جُستار به سه ویژگیِ مهم دوران معاصر که پیش-از-نوشتن—و به تبعِ آن نوشتن—را دشوارتر میکنند اشاره میکنم.