انسانِ اقتصادی، موجودی نیازمند است. فرضِ اساسیِ اقتصاد، بینهایت بودنِ نیازِ انسان و در نتیجه کمیاب بودن منابعِ اقتصادی برای تأمینِ نیازهای اوست. در همین رابطه، نیازِ نامحدودِ انسان به «یادگیری» خلق میشود.
این ایده که انسان ناتوان و جاهل متولد میشود و سودی برایِ جامعه نخواهد داشت مگر اینکه «آموزش» ببیند ایدهای مدرن است که شیوعِ آن به قرنِ هفدهم باز میگردد. در این دوران بود که وفاقِ عمومی مبنی بر نیازِ نامحدودِ انسان به «آموزش» شکل گرفت. آموزش، به معکوسِ تواناییهایی زیستی تبدیل گشت و به فرایندی انتهاباز بدل شد که دیگر شباهتی به شیوههای کهنِ اکتسابِ دانشِ ملموس دربارهی واقعیتهای پیرامونِ فرد و کسبِ مهارت در به کارگیری ابزارهایی که معیشتش را میساخت نداشت. به این ترتیب، آموزش به یک کالایِ ناملموس تبدیل شد که سودِ جامعه در این بود که مقدارِ زیادی از آن تولید و مصرف شود. آموزش، این کالایِ ناملموس، به همان شیوهای به تودههای مردم ارائه میشد که پیش از آن کلیسا موهبتِ قدسیِ ناملموس را به آنها عرضه میکرد. همانگونه که انسانِ پیشمدرن متقاعد شده بود که به واسطهی «گناهِ نخستین»، گناهکار متولد میشود و باید به کمکِ مصرفِ خدماتِ کلیسا حقانیت خود را در محضرِ جامعه ثابت کند، انسانِ مدرن نیز اطمینان یافت که به واسطهی «جهلِ نخستینش»، احمق متولد میشود و باید به کمکِ بهرهگیری از خدماتِ آموزشی، سودمندی خود را به جامعه ثابت کند.[۱]Illich, I., 1977. Toward a History of Needs. New York, NY: Pantheon 75–۷۶٫
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
Illich, I., 1977. Toward a History of Needs. New York, NY: Pantheon 75–۷۶٫ ↩