> میتوانید این نوشته را به صورت صوتی نیز گوش دهید. موسیقیِ زمینه، گنوسینِ شمارهٔ یک نام دارد که ساختهٔ اریک ساتی آهنگسازِ فرانسوی است[۱]Gnossienne No. 1: Lent; by Erik Satie:
همهی ما با داستانِ چوپانِ دروغگو آشنا هستیم. روایتِ چوپانی که چندین بار به دروغ فریادِ «گرگ آمد!» سرداد و مردمانِ کمکرسان را نسبت به صداقتش چنان بدبین کرد که عاقبت وقتی گرگها واقعاً آمدند کسی به امدادش نشتافت و گرگها گوسفندهایِ مردم را تکه پاره کردند.
نیتِ اصلیِ این داستان ترویجِ صداقت و راستگویی است. درسی که بچهّها از این داستانِ بسیار تأثیرگذار میآموزند این است: «دروغ گویی بد است، چون اعتمادِ عمومی را خدشهدار میکند» یا «دروغگویی بد است، چون منافعِ شخصیِ خودت را وقتی که به دیگران نیاز داری به خطر خواهد انداخت.» بر اساسِ این داستان، دروغگویی منافعِ فردی و اجتماعی را به خطر میاندازد: چوپان ضرر کرده چون نتوانسته کارش را که مراقبت از گوسفندهاست به نیکی انجام دهد؛ جامعه نیز ضرر کرده چرا که گوسفندها که داراییِ اجتماعی هستند از بین رفتهاند؛ و همهی این ضررها را باید پیآمدِ دروغ و دروغگویی دانست.
اما توجه داشته باشید که میتوان داستان را به گونهای دیگر نیز تصور کرد: روایتی که در آن چوپانِ موردِ نظر واقعاً دروغگو نبوده باشد. این روایتی غریب نخواهد بود و اگر این داستان ریشهای در واقعیت داشته باشد، منطقی خواهد بود که فرض کنیم چوپان به واسطهی تفریح و سرگرمی دروغ نمیگفته (چوپانها افرادی مسئولیتپذیر هستند که شغلی دشوار دارند). شاید هشدارهایِ متعددِ چوپان را بتوان به حساسیتِ بیش از حدِ او نسبت به حملهی گرگها نسبت داد. هوشیاریِ زیادِ او نسبت به گرگها باعث میشده که به کوچکترین نشانهای از حضورِ گرگها واکنش نشان دهد و «زنگِ خطر» را به صدا در بیاورد. طبعاً اغلبِ این زنگِ خطرها نادرست بودهاند (گرگی در نزدیکی نبوده و چوپان به اشتباه صدایِ باد یا شکستنِ یک شاخه را به جایِ حضورِ گرگها اشتباه گرفته)، اما نباید این احتمال را رد کرد که شاید برخی از هشدارهایِ به ظاهرِ نادرستِ چوپان در واقع بهجا بودهاند (گرگها واقعاً در نزدیکی بودهاند، اما با شنیدنِ صدایِ مردمِ امدادرسان از حمله منصرف شدهاند. با اینحال در نظرِ مردم، هشدارِ چوپان بیاساس یا بیهوده بوده است). میتوان تصور کرد که به صدا در آوردنِ زنگِ خطرِ اشتباه یا ظاهراً اشتباه، چنانچه زیاد تکرار شود، میتواند اثری مشابه با دروغگویی بر مردم بگذارد. حتی اگر آنها به صداقتِ هشداردهنده شک نکنند، دستِ کم به صلاحیتِ او شک خواهند کرد و کمکم نسبت به او و هشدارهایش بیاعتنا میشوند. اما مشکل اینجاست که هشدارهایِ او عاقبت درست از آب دربیایند و معلوم شود که حساسیتِ او اگر چه منجر به بروزِ چند زنگِ خطرِ اشتباه شده، اما بیمورد نبوده است: در داستان، گرگها عاقبت میآیند و گوسفندها را میدرند.
اینطور فرض کنید که داستانِ چوپانِ دروغگو جورِ دیگری نوشته میشد، به گونهای که محورِ آن نه چوپان، بلکه مردم میبودند. حکایتِ چوپانی باهوش و مسئولیتپذیر که نسبت به خطرِ حملهی گرگها به گوسفندها (سرمایههایِ اجتماعی) بسیار هوشیار بود. او با شنیدنِ کوچکترین صدا یا نشانهای که احتمالِ حملهی گرگها را میداد سعی میکرد نسبت به پیشگیری از بروزِ فاجعه اقدام کند: تنها کاری که از دستِ او ساخته بود این بود که از دیگران کمک بخواهد. اما دیگران اگر درگیرِ زندگیِ روزمره نمیبودند، خواب بودند. اگر قرار بود چیزی روالِ مرسومشان را قطع کند، ترجیح میدادند حملهی واقعیِ گرگها باشد نه یک زنگِ خطرِ اشتباه. از نظرِ آنها زنگِ خطرِ اشتباه نه فقط بیارزش، بلکه ضدِ ارزش بود. آنها چوپانِ باهوش و مسئولیتپذیر را مسخره کردند، دروغگویش خواندند، برایش داستان ساختند و در مدارس به بچههایشان گفتند که چوپان از سرِ بیمبالاتی و تفریح به همشهریهایش دروغ میگفته است. تا روزی که گرگها واقعاً حمله کردند و گوسفندانِ مردمی که هشداردهندهشان را تحقیر و طرد کرده بودند را دریدند. اگر داستان را اینطور روایت میکردیم پیامش چنین میبود: کسی که زنگِ خطر را به صدا در میآورد لزوماً دیوانه یا بیمسئولیت نیست، بلکه شاید دیگران را از خطری واقعی آگاه میکند. نادیده گرفتنِ هشدارهای پیشگیرانهی او به معنایِ خوشآمدگویی به فاجعه است.
اما این پیامی نیست که روایتِ اصلی داستانِ چوپانِ دروغگو به مخاطب منتقل میکند. درسی که از آن نمیگیریم ضرورتِ توجهِ جدی به هشدارهایِ زودهنگام و پیشگیرانه است؛ اینکه نباید کسانی که نسبت به بروزِ فاجعهای واقعی هوشیار و مسئولیتپذیر هستند را تحقیر و طرد کرد، حتی اگر هشدارهایِ آنها مزاحمتی ناچیز در روالِ زندگیِ روزمره تلقی شود. داستانِ چوپانِ دروغگو، نه تنها تفکرِ پیشگیرانه را به ما نمیآموزاند، بلکه ما را نسبت به آن بدبین و محتاط میکند. علاوه بر نکوهشِ دروغگویی، پیامِ غیرمستقیمِ داستان چنین است: وقتی حق داری کمک بخواهی که خانه آتش گرفته باشد یا فاجعه رخ داده باشد، نه وقتی که میخواهی از آتش گرفتنِ خانه یا بروزِ فاجعه پیشگیری کنی. در غیرِ اینصورت ممکن است متهم به دروغگویی شوی و از جامعه طرد گردی. مطابقِ منطقِ این داستان بهتر است گرگها به سرمایههایِ اجتماعی حمله کنند، ولی «من» از خطرِ چوپانِ دروغگو نامیده شدن دور بمانم.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
Gnossienne No. 1: Lent; by Erik Satie ↩
سلام آقای فیض
داخل وبلاگتون به برنامه «ساعت زمین» کمک میکنین؟ 🙂
ببخشید دیر پاسخ میدم. امسال که گذشت، برای سالِ دیگر چه کاری از دست من ساخته است؟