مسیری که اروپا برای «توسعه» پیمود منحصر به فرد است و در مقیاسِ جهانی در هیچزمان و مکانِ دیگری قابل تکرار نیست. قبلاً اشاره کردم که ثروتِ فسیلی و منابع تجدیدپذیرِ دوردستی که در قرنهای نوزدهم و بیستم در اختیار حوزههایِ صنعتیِ اروپایی بودند دیگر وجود ندارند. منابعِ باقیماندهی فسیلی نیز نه تنها در حال تحلیل رفتن هستند، بلکه به کارگیریِ آنها تعادلِ اقلیمیِ زمین را به هم زده است. همین وضعیت، در موردِ منابعِ زیستی نیز صادق است. آیندهی قابلِ پیشبینیِ ما چنین است: دسترسی به منابع دشوارتر، و بهایِ آنها گرانتر خواهد شد. بروزِ همزمانِ دو پدیدهی تغییرِ اقلیم و نقطهی اوجِ نفتی[۱]Peak Oil به این معنا است که توسعهی اروپایی-آمریکاییِ دو قرنِ اخیر، با همهی دستاوردها و ویرانیهایش، یک پرانتزِ کوچک در تمدنِ انسان بوده و چنین نیز باقی خواهد ماند.
استعمارِ سیاسی و اقتصادی تا حدِ زیادی پایان یافته است. این به معنایِ ظهورِ کشورهایِ مستقل در اقصیٰ نقاطِ جهان بوده که برخی از آنها نیز به قدرتهایِ اقتصادی تبدیل شدهاند. با اینحال، توسعهی اروپایی-آمریکایی کماکان به استعمارِ ذهنها ادامه میدهد. تقریباً در سراسرِ جهان، فقیر و ثروتمند، شهری یا روستایی، چپ یا راست، مذهبی یا سکولار، گاه در عمل گاه در ذهن، این نوع توسعه را به مثابهِ الگویی مطلوب برایِ پیشرفت و زندگیِ بهتر میدانند. شکی نیست که «توسعه ذهنِ جهانیان را استعمار کرده است.»
اوجگیریِ چین، شاید بزرگترین موفقیتِ مدلِ توسعهی اروپایی-آمریکایی بوده باشد. اما آنچه به عنوانِ موفقیتِ چین میشناسیم، شکستِ سایرِ جهان است. چین جایِ خود را بینِ بزرگترین منتشرکنندگان گازهایِ گلخانهای و واردکنندگانِ نفت در جهان باز کرده است. فشارِ بیاندازه زیادی به زیستگاههایِ داخلیِ چین وارد شده، به گونهای که آلودگیِ هوا در شهرها، کاهشِ مناطقِ تحتِ کشت و کاهشِ منابعِ آب خبر از بحرانهایِ عمیقِ زیستمحیطی و اجتماعی میدهند. بنا به برخی تخمینها، ارزشِ اقتصادیِ تخریبهای زیستمحیطی در چین طی دهههای اخیر، بالاتر از نرخِ رشدِ اقتصادیِ این کشور بوده است. به عبارتِ دیگر، اگر تخریبهایِ زیستمحیطی را در محاسباتِ رشدِ اقتصادیِ چین لحاظ کنیم، رشدِ اقتصادیِ این کشور منفی بوده است. علاوه بر این، چین به یک جاروبرقیِ عظیم تبدیل شده که منابعِ مختلف را از سراسرِ جهان به سویِ خود جذب میکند.
مهمترینِ چالشی که پیشِ رویِ طرفدارانِ «الگویِ توسعهی آمریکایی-اروپایی» قرار دارد این است: با توجه به اینکه این الگو از لحاظِ ساختاری با عدالت همخوانی ندارد، ادامهی آن به معنایِ طرفداری از رفاهِ بخشِ کوچکی از مردمِ جهان و فراموش کردنِ ایدهی عدالتِ جهانی خواهد بود. راهِ دیگر، ترک کردنِ این الگویِ توسعه و ترویجِ شیوهی پایایِ زندگی خواهد بود که دستیابیِ همگانی به رفاهِ کافی[۲]sufficient، ولی نه در حدی که مردمانِ مرفهِ کشورهای توسعهیافتهی امروز از آن برخوردار هستند، را امکانپذیر خواهد کرد.
از آنجا که نمیتوان همزمان به «رفاهِ صنعتی» به معنایِ آمریکایی-اروپاییِ آن و «عدالتِ جهانی» دست یافت، سیاستورزی در کشورهایِ شمال و جنوب با چالشِ منحصر به فردی مواجه است. کشورها باید دربارهی نوعِ توسعهیِ موردِ نظرشان تصمیم بگیرند. آیا در جستجویِ برخوردار ساختنِ روزافزونِ بخشی محدود از جامعهی خود هستند، یا مایلند همگان را به حدِ «کافی» از مزایایِ تمدنِ مدرن بهرهمند سازند؟ الگوهایِ تولید و مصرف فقط در صورتی خواهند توانست با عدالت سازگار شوند که بتوانند نیازِ خود به منابع را شدیداً کاهش دهند و با سیستمهایِ زیستیِ زمین هماهنگ گردند. به عبارت دیگر، در قرنِ جاری عدالت بدونِ اکولوژی امکانپذیر نیست.[۳]Sachs, Wolfgang, and Tilman Santarius. 2007. Fair Future: Limited Resources and Global Justice. Zed Books.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.