از کسی که میخواهد پدیدههای پیچیدهی تاریخی و اجتماعیِ را با «یک» علت شرح دهد یا معتقد است که چالشهای بغرنجِ جامعههایِ معاصر را میتوان با «یک» راهِ حلِ نهایی حل کرد فاصله بگیرید. چنین کسی به غنایِ معرفتیتان کمک نمیکند، ولی در عوض میتواند شما را به قلمروِ دگماتیسم یا توهمگرایی رهنمون سازد. با اینحال تلاش برای شناساییِ عواملِ اصلیِ تأثیرگذار بر تحولاتِ مهمِ تاریخی بیهوده نیست و میتواند به شناختِ بهترِ ما از ظرفیتها و امکانهایی که پیشِرویِ جوامعِ معاصر قرار دارند کمک کند.
سوالِ طلایی این است:
چه عواملی باعث قدرتگرفتنِ اروپا و تبدیلِ آن به نیرومندترین و تأثیرگذارترین منطقهی جهان در قرن نوزدهم شدند؟
پاسخهایِ بیشماری به این پرسشِ کلیدی داده شده است. برخی مورخان ریشهی قدرتِ اروپا را در منطقگرایی، آزادیخواهی یا داشتنِ اقلیمِ مناسب دانستهاند. در این میان «نظریهی محیطی» کِنتِ پومرانز جالبِ توجه است.[۱]Pomeranz, K., 2009. The Great Divergence: China, Europe, and the Making of the Modern World Economy. Princeton University Press.
او به صورتِ خاص به مقایسهی چین و انگلیس میپردازد و این پرسش را مطرح میکند که چرا چین و انگلیس که هر دو تا اواسطِ قرنِ هجدهم شرایطِ اقتصادیِ تقریباً مشابهی داشتند سرنوشتهایِ متفاوتی پیدا کردند؟ قدرتِ چین تقریباً محدود باقی ماند، در حالیکه انگلیس به قدرتی جهانی تبدیل شد که تعدادِ زیادی از کشورهایِ جهان از جمله خودِ چین را تحتِ نفوذِ هژمونیکِ خود قرار داد.
در پایانِ قرنِ هیجدهم، منطقهی دلتایِ رودِ یانگتسه در چین، همانندِ انگلیس، به سقفِ توسعهی اقتصادی خود نزدیک شده بود و کمیابیِ زمین برای کشتِ غذا، تأمینِ سوخت و تهیهی موادِ خام به مشکلی جدی بدل گشته بود. اما این فقط انگلیس بود که موفق شد از این محدودیت عبور کند. این کشور توانست به منابعی جدید دست یابد و از آنها بهرهبرداریِ اقتصادی کند: وارادتِ گستردهی محصولاتِ کشاورزی از آمریکایِ شمالی و مهمتر از آن استفادهی سیستماتیک از زغالِ سنگ در صنعت. با جایگزین کردنِ زمینهایِ دوردست به جایِ زمینهایِ بومی، و استفاده از زغالِ سنگ به جایِ چوب، انگلیس توانست بر محدودیتهایی که بر اقتصادِ رو به رشدش تحمیل شده بود فائق آید. در نتیجه اقتصادِ این کشور به شکلی بیسابقه بزرگ شد.
از آن سو، چین، نه هیچ سرزمینِ دوردستی را استعمار کرد و نه به شکلی عمده از منابعِ زغالِ سنگش در منچوری بهره جست.
اگر این تز را تعمیم دهیم میتوانیم بهرهبرداری گسترده از (۱) منابعِ فسیلیِ زمین و (۲) منابعِ زیستیِ مستعمرهها را از عواملِ کلیدیِ اوجگیریِ تمدنِ اروپایی-آمریکایی به شمار آوریم. به عبارتِ دیگر، شکلگیریِ تمدنِ صنعتیِ امروز بدونِ بهرهگیری از منابعی که در زمانی طولانی انباشت شدهاند و در جغرافیایی وسیع گستردهاند امکانپذیر نمیبود. این تمدن بر پایهی بهرهبرداری از منابعی که در عمقِ دورانهایِ زمینشناسیک و وسعتِ جغرافیایِ زمین قرار دارند بنا شده است.[۲]Sachs, W., 2009. Fair wealth: pathways into post-development. Development in a Carbon-Constrained World Development Cooperation and Climate Change 196.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
بیشتر به نظر میرسد که استعمار گسترده خودش نتیجه تغییرات و تفاوتها باشد و نه عامل پیدایش آنها. فرایند استعمار خیلی قبلتر از قرن ۱۸ یعنی از قرن ۱۵ شکل گرفته. بزرگترین نمونهاش هم احتمالا قاره آمریکا است. نمونه نزدیک به ما هم همپیمانی شاهعباس با انگلیس علیه پرتغال در اوائل قرن ۱۷ و تاریخ تقریبا ۱۰۰ ساله حضور پرتغال در قبل از آن است. البته استعمار میتواند که نهایتا به افزایش تفاوتها هم کمک کرده باشد.
اما حتی به نظرم شواهدی که نشان از اساسی بودن نقش استعمار در افزایش تفاوتها باشد هم پیچیدهتر از این حرفها است. نمونههایش کشوری مثل آلمان (پروس سابق) گستره استعماری نسبتا اندک و کوتاه مدتی داشته، و یا اسکاندیناویها تا جایی که میدانم به غیر از گرینلند یخزده بقیه مستعمرههاشان محدود و کوتاه مدت بوده (و تا قرن ۲۰ هم نسبتا فقیر بودند)، اگر اشتباه نکنم کشور آمریکا هم بعد از استقلال و قبل از جنگ با اسپانیا رابطه استعماری خاصی نداشته. دوره استعماری ژاپن هم از اول قرن ۲۰ تا جنگ جهانی دوم است یعنی کمتر از ۵۰ سال و ژاپن قبل و بعد از این دوره هم دورههای درخشان اقتصادی داشته است.
درست است و حرفی نیست. عوامل مختلف دست به دست هم میدهند و ریشهیابی آنها ما را به دورترهای تاریخ میبرد. پدیدهها معمولاً خطی رخ نمیدهند و روی هم تأثیر دارند. منظور من تحولات قرن ۱۹ است که شاهد به اوج رسیدن هژمونی صنعتی انگلیس بوده است.
چند نکته اضافه کنم که در متن ننوشتم:
موضوع اصلی زمان دقیق فرایند استعمار نیست، بلکه این نکته است که احتمالاً بدون استعمار فسیل+زمین (مستعمره به معنای کلاسیک آن) تمدن صنعتی غربی به شکلی که میشناسیم شکل نمیگرفت.
نکتهی مهم دوم این است که اگر نکتهی اول درست باشد، این اتفاق فقط یکبار میتوانست در تاریخ رخ دهد و قابل تکرار نیست. در نتیجه سوال این است که امروز که چین و هند و کشورهای متعدد دیگر دارند همان مسیر را میروند چطور خواهند توانست بدون استفاده از منابع فسیل+زمین (اینبار نه به معنای استعمار کلاسیک بلکه به معنای بهرهگیری از منابع دوردست) به نطقهی اوجی که تمدن صنعتی اروپا الگوی آن بوده است برسند؟
اما اگر به صورت خاص به این فکر کنیم که چه شد اروپا فرضاً توانست استعمار کند یا از منابع فسیلی بهره گیرد و چرا این اتفاق در استرالیا یا آمریکای مرکزی رخ نداد، در این صورت باید سراغ جارد دایموند برویم در کتاب Guns, Germs, and Steel که سعی کرده توضیحی نسبتاً متقاعد کننده (اما شاید بیش از حد خطی و ساده!) ارائه دهد.
خوب این نکتههایی که گفتید همان چیزی که میخواهم دست بگذارم را بهتر نشان میدهد:
اگر ما نشان بدهیم که بخشهایی که از دنیا بدون داشتن تاریخ استعماری خاصی باز در کلوب کشورهای صنعتی قرار دارند این ایده که استعمار زمین برای رسیدن به درجه بالای صنعتی شدن لازم است را نقض میکند. حتی اگر ما نتوانیم این را نشان بدهیم هم هنوز پایهای بودن استعمار برای رشد صنعتی اثبات نمیشود.
من نشان دادم که بخشهایی از دنیا روابط استعماری خاصی نداشتهاند و باز هنوز بخشی از دنیای صنعتی هستند. البته بیشتر این کشورها با کشورهایی که استعماری بودهاند نزدیکی جغرافیایی و یا ارتباطی داشتهاند.
بعد: ثروتهای استعماری الزاما همیشه تثبیت نمیشوند. هر ثروتی تحت فرسایش و استهلاک است و ثروتهای استعماری هم ممکن است جز دورهای از رونق اقتصادی (که دلیلهای فراوان دیگر هم میتواند داشته باشد) ماحصل خاص دیگری نداشته باشند. کشورهایی مثل اسپانیا و پرتغال که زمانی بزرگترین کشورهای استعماری بودهاند تا چند دهه پیش اقتصادهای نا به سامان داشتند و مهمتر این که تصورم این است که حتی زیرساختهایی که باید به ارث برده باشند هم چندان نبوده. کشوری مثل کره تا جنگ کره یا اسکاندیناوی تا قرن ۲۰ کشورهای فقیر بودهاند ولی امروز همه آنها اقتصاد و زیرساختهای گسترده دارند.
دیگر اینکه: زمینهای استعماری به صاحبانشان برگشتهاند، فرمهای استعماری متفاوت شده (از کنترل قیمت مواد خام گرفته تا بهره بردن از کارگر ارزان)، جنس ارزش افزودههای اقتصادی متفاوت شده و بیشتر جنس اطلاعاتی گرفته (که در این جا اندازه جمعیت تحصیل کرده شاید دارایی مهم حساب شود) و قرار نیست تعادلهای دو قرن قبل تا آخر همینطور بمانند.قرار نیست که تا همیشه تعداد گلهها یا تعداد نخلها لب فرات تعیین کننده توان اقتصادی باشند.
و دیگر: درک کشور به کشور از استعمار ناقص است. استعمار الزاما از یک کشور به یک کشور دیگر اعمال نمیشود. کشور بزرگ روسیه از ابتدا این اندازه بزرگ نبوده و دستاندازی به سرزمینهای شرقی این اندازهاش کرده، در کشوری مثل چین شاید بتوان از استعمار شرق چین بر غرب چین سخن گفت، امپراطوری عثمانی کشورهای زیادی را تحت سلطه داشته و نمیدانم که این سلطه از جنس استعماری بوده یا نه. همه این موارد آن تئوری شسته رفته را به چالش میکشد.
ایده تکرار ناپذیری رشد صنعتی غرب به غیر از اشکال در نگاهش به دادهها یک اشکال مهمتر دارد و آن یکسان دیدن ماهیت جهشهای صنعتی اقتصادی در طول تاریخ است.
نهایتا: یک آزمون پیشنهاد میکنم. کشورهای استعماری را از غیر استعماری میشود جدا کرد (یا وزن استعماری بودن به هر یک داد) بعد دید که در لیست اقتصادهای دنیا نسبت حجم ثروت ملی با زمینه استعماری به غیر استعماریها چند به چند است (با نسبت جمعیتی و بدون آن) و چه تغییراتی از زمان جنگ دوم جهانی داشته است. اگر که ایده تکرارناپذیری درست باشد نباید این دو فاصله کمی داشته باشند. توجه کنید که بر عکسش درست نیست یعنی فاصله زیاد هنوز چیزی را اثبات نمیکند.
ممنون شهریار. قسمتهای ستارهدار پاسخ من است.
ش.ش: اگر ما نشان بدهیم که بخشهایی که از دنیا بدون داشتن تاریخ استعماری خاصی باز در کلوب کشورهای صنعتی قرار دارند این ایده که استعمار زمین برای رسیدن به درجه بالای صنعتی شدن لازم است را نقض میکند.
** خوب آن اگر مهم است. باید دید آیا فرایند صنعتی شدن معاصری که مستقل از فرایند مشابهی که به جریان کلاسیک صنعتی شدن اروپا+آمریکا و تا حدی ژاپن باشد پیدا میکنیم یا خیر. اینطور به نظر من میرسد که بیشتر (یا همه) فرایندهای صنعتی شدن اخیر بیشباهت به موجهای کلاسیک نیستند. یعنی وابسته به منابع ارزان فسیلی + منابع دوردست هستند. دسترسی به منابع دوردست لزوماً به معنای استعمار به شیوهی قرون گذشته نیست، اما مکانیسمهای دیگری جایگزین آن شده که در عمل به کشورهای در حال صنعتی شدن اجازه میدهد به منابع ارزان فسیلی+دوردست دسترسی داشته باشند. خلاصه اینکه، باید دید آیا کشوری میتواند عمدتاً به وسیلهی بهرهگیری از منابع تجدیدپذیر و همینطور منابعِ محلی صنعتی شود؟ من تا کنون نمونهای ندیدهام.
ش.ش: حتی اگر ما نتوانیم این را نشان بدهیم هم هنوز پایهای بودن استعمار برای رشد صنعتی اثبات نمیشود.
** قرار نیست چیزی ثابت شود. کافی است شواهد کافی نشان داده شود. در علوم اجتماعی چیزی ثابت نمیشود، بلکه تحلیل و تببین میشود و همیشه نوعی نگاه برای درک پدیدهها ارائه میشود که مطلق نیست و برای همهی کاربردها هم مناسب نیست.
ش.ش: من نشان دادم که بخشهایی از دنیا روابط استعماری خاصی نداشتهاند و باز هنوز بخشی از دنیای صنعتی هستند. البته بیشتر این کشورها با کشورهایی که استعماری بودهاند نزدیکی جغرافیایی و یا ارتباطی داشتهاند.
** بله ارتباط یا نزدیکی جغرافیایی داشتهاند. اما همانطور که در بالا گفتم، هر جا صنعتی شده یا اخیراً (با مناسبتهای غیراستعماری) صنعتی شده، از فرایندهایی بهره برده که منابع ارزان زیرزمین+دوردست در اختیار آن قرار میدهند (که به صورت استعاری آنرا نوعی استعمار زیرزمین و دوردستها مینامم). در میان مثالهایی که زدید، اسکاندیناوی و آلمان را عملاً باید در منظومهی تمدن اروپایی+آمریکای شمالی+استرالیا (غرب) تفسیر کرد چون پیوندهای جغرافیایی، علمی، صنعتی، فرهنگی، اقتصادی و … آنها با سایر قدرتهای اروپایی نزدیک و ارگانیک بوده است (حتی اگر در مقاطعی با هم جنگ کرده باشند). ژاپن نمونهی خاصتری است که صنعتی شدن آن ارزش مطالعهی بیشتری دارد.
ش.ش: بعد: ثروتهای استعماری الزاما همیشه تثبیت نمیشوند. هر ثروتی تحت فرسایش و استهلاک است و ثروتهای استعماری هم ممکن است جز دورهای از رونق اقتصادی (که دلیلهای فراوان دیگر هم میتواند داشته باشد) ماحصل خاص دیگری نداشته باشند. کشورهایی مثل اسپانیا و پرتغال که زمانی بزرگترین کشورهای استعماری بودهاند تا چند دهه پیش اقتصادهای نا به سامان داشتند و مهمتر این که تصورم این است که حتی زیرساختهایی که باید به ارث برده باشند هم چندان نبوده. کشوری مثل کره تا جنگ کره یا اسکاندیناوی تا قرن ۲۰ کشورهای فقیر بودهاند ولی امروز همه آنها اقتصاد و زیرساختهای گسترده دارند.
** بله عکس آنچه گفتم صادق نیست. هر کس که به منابع کهن زیرزمینی+دوردست دست یابد لزوماً هژمون نمیشود. در مورد اسکاندیناوی که گفتم باید آنرا در منظومهی اروپایی تفسیر کرد. اما کرهها هم از دینامیسم منحصر به فردی که ریشه در نظام هژمونیک مدرن دارد بهرهی زیادی گرفتهاند.
در ضمن چه در مورد اسکاندیناوی یا کره و چه هر جای دیگر قصد ندارم نقش عوامل دیگر (مثلاً انتخابهای سیاسی و اجتماعی مناسبی که در راستای صنعتی شدن انجام دادهاند) را نادیده بگیرم.
ش.ش: دیگر اینکه: زمینهای استعماری به صاحبانشان برگشتهاند، فرمهای استعماری متفاوت شده (از کنترل قیمت مواد خام گرفته تا بهره بردن از کارگر ارزان)، جنس ارزش افزودههای اقتصادی متفاوت شده و بیشتر جنس اطلاعاتی گرفته (که در این جا اندازه جمعیت تحصیل کرده شاید دارایی مهم حساب شود) و قرار نیست تعادلهای دو قرن قبل تا آخر همینطور بمانند.قرار نیست که تا همیشه تعداد گلهها یا تعداد نخلها لب فرات تعیین کننده توان اقتصادی باشند.
** زمینها برگشتهاند. اما اولاً مومنتوم اولیهای که تمدن اروپایی را به هژمونی جهانی تبدیل کرد ایجاد شده بود. ثانیاً پایان استعمار سیاسی به معنای پایان مکانیسمهایی که دسترسی ارزان به منابع سرزمینهای دوردرست را تضمین میکند نیست. همانطور که گفتید این مکانیسمها به شکلهای مختلف ادامه دارند و کشورهای صنعتی به شدت از آنها مراقبت میکنند. منابع دوردست همیشه گله یا نخل نیست. البته منبع اصلی در یادداشت یادشده سوختهای فسیلی بود.
ش.ش: و دیگر: درک کشور به کشور از استعمار ناقص است. استعمار الزاما از یک کشور به یک کشور دیگر اعمال نمیشود. کشور بزرگ روسیه از ابتدا این اندازه بزرگ نبوده و دستاندازی به سرزمینهای شرقی این اندازهاش کرده، در کشوری مثل چین شاید بتوان از استعمار شرق چین بر غرب چین سخن گفت، امپراطوری عثمانی کشورهای زیادی را تحت سلطه داشته و نمیدانم که این سلطه از جنس استعماری بوده یا نه. همه این موارد آن تئوری شسته رفته را به چالش میکشد.
** بله متفاوت است. هیچکدام از استعمارکنندگان کلاسیک به اندازه امپراطوری انگلیس در ایجاد نوعی از استعمار که بتواند به شیوهای پایدار منابع ارزان دوردست را به قلب خود پمپاژ کند موفق نبودهاند. تئوریها همیشه شسته رفته هستند، آنچه نباید فراموش شود این است که هر تئوری فقط یک چراغ قوه است که از زاویهی خاصی به فیل تاریک تابیده میشود و باید تحت همان استعاره هم تفسیر و به کار برده شود، نه به صورت نورافکنی که همهی ورزشگاه را روشن کرده است.
ش.ش: ایده تکرار ناپذیری رشد صنعتی غرب به غیر از اشکال در نگاهش به دادهها یک اشکال مهمتر دارد و آن یکسان دیدن ماهیت جهشهای صنعتی اقتصادی در طول تاریخ است.
** فکر میکنم همهی حرف منتقدان رشد دائمی اقتصاد مدرن همین است. که اولاً هیچ دلیلی ندارد جهش اقتصادی غرب به هژمونی صنعتی بتواند به همهی جهان تعمیم داده شود (منابعش نیست) و ثانیاً تحولات دیگر اقتصادی (چه در راستای جهش و چه افول) لزوماً شبیه این تجربه نخواهد بود.
ش.ش: نهایتا: یک آزمون پیشنهاد میکنم. کشورهای استعماری را از غیر استعماری میشود جدا کرد (یا وزن استعماری بودن به هر یک داد) بعد دید که در لیست اقتصادهای دنیا نسبت حجم ثروت ملی با زمینه استعماری به غیر استعماریها چند به چند است (با نسبت جمعیتی و بدون آن) و چه تغییراتی از زمان جنگ دوم جهانی داشته است. اگر که ایده تکرارناپذیری درست باشد نباید این دو فاصله کمی داشته باشند. توجه کنید که بر عکسش درست نیست یعنی فاصله زیاد هنوز چیزی را اثبات نمیکند
** به نظر من با روشهای کمی به راحتی نمیتوان این پدیده را تحلیل کرد. به خصوص وقتی صحبت از ثروت ملی باشد، چون ظهور مکانیسمهای پیچیدهی مالی در قرن بیستم که به سمت کشورهای ثروتمند بایاس دارند تفکیک و اندازهگیری ثروت ملی را به صورت قابل مقایسه دشوار کرده است. البته خیلی از اقتصاددانها روشهایی برای اینکار دارند که بیشتر آنهایی که دیدهام را نمیپسندم. در هر حال حتماً موضوع تحقیق جالبی خواهد بود، اگر انجام نشده باشد.
ممنون از پاسخ. بحثمان گسترش یافته و دیگر در قوارههای کامنت نمیگنجند. فقط یک نکته: ظاهرا گونهای که شما مرز «غرب» را نگاه میکنید وابستگی خاصی به غرب تاریخی جغرافیایی ندارد و بیشتر به یک جمیعت الیت جهانی اشاره دارد. این بحث ما را خیلی عوض میکند. با این نگاه میتوان این طور دید که جهش صنعتی مثل جهش مدنیت شهری/کشاورزی در یک منطقه خاص غرب یا خاورمیانه انجام شده و مناطق دیگر بیشتر پیرو آن شدهاند تا این که خودشان چیزی را از اول بسازند و شاید دیگر نتوانند چیزی از اول بسازند بلکه ممکن است آن را به ارث ببرند. در عین حال نه اوج صنعت و نه اوج مدنیت شهری در همان نقطه زایش باقی نمانده و بین مناطق حرکت کردهاند. اوج صنعت به علت وابستگی به منابع صرفا میتواند الیت خاصی را مستفیض کند. اوج مدنیت شهری چنین محدودیتی ندارد اما کشاکش و رقابت میان مدنیتها، باعث حاشیه شدن بعضی به نفع متن شدن دیگری شده.
درست است. بحث مفصل میشود و بهتر است جمع و جورش کنیم.
توجه داشته باشید که تا وقتی صحبت از «خروج جن صنعتی شدن برای اولین بار از جعبه» باشد موضوع به صورت نسبی محدودتر و قابل بررسیتر است. دربارهی این فرایند یگانه و بیبدیل از لحاظ تاریخی میتوان گفت که مرکز اولین صنعتی شدن هژمونیک جهان در اروپا (مثلاً در انگلیس که هر دو عامل را داشت و نه در اسپانیا که فقط روی زمین را استعمار کرده بود و نتوانسته بود زیر زمین را هم استعمار کند) بود و به نظر میرسد بلوغ یافتن این فرایند از یک اتفاق محلی به یک هژمونی جهانی بدون استعمار موفق و همزمان منابع زیرزمینی و دوردست امکانپذیر نمیبود. دست کم به این شکل هژمونیک و جهانگستر که شاهدش بودیم نمیبود.
اما وقتی این فرایند نخستین صنعتی شدن رخ داد، انتشار و تکوین آن چه به لحاظ فنی و چه به لحاظ جغرافیایی به مراتب مبهمتر و پیچیدهتر است. گهوارهی انقلاب صنعتی و هژمونیک به صورت خاص به غرب تاریخی و جغرافیایی مربوط میشود، اما فرایندهای بعد از آن شبیه چیزی میشود که در کامنت بالا نوشتید.
تاکید بر کلیدی بودن این دو عامل (استعمار منابع کهن زیرزمینی + منابع رویزمین) در ایجاد تمدن صنعتی هژمونیک اروپایی به معنای این نیست که ما شاهد یک فرایند خطی و علت و معلولی واضح (الف. ب. ج. …) بودهایم.
چین هم یکی از بزرگترین ناوگان دریایی تاریخ (اگر اشتباه نکنم با ده هزار نفر یا ده هزار کشتی!) عازم اقیانوسها کرد برای کشف و احتمالا تصرف اراضی. اما از بخت بد به شرق آفریقا رسیدند و خیال کردند این صحاری لم یزرع آخر دنیاست و برگشتند(در خیلی از کشورها و جزایر شرق آفریقا چینی های سیاه پوست بازماندگان همان تماس تاریخی هستند).
اما برخلاف چین، کشتی کریستوف کلمب به قارهء آمریکا رسید و ورق برای اروپا از آن زمان برگشت و بعدها استرالیا و نیوزلند و غرب و شمال آفریقا و…
اتفاقا توی کتاب تاریخ تمدن بشر هم به این موضوعی که گفتی اشاره شده.
بسیار جالب. اگر دم دست داری لطفاً اطلاعات بیشتری دربارهی این تلاش ناموفق بهم بده. با کمی گشتن توی اینترنت نتونستم چیز خوبی پیدا کنم.
میفرستم. منتهی اول باید عددی که گفتم رو تصحیح کنم. نمیدونم ۱۰ هزار از کجا تو ذهنم بود. الان خوندم که ۳۱۷ کشتی بوده و ۲۷ هزار نفر.
چند تا لینک دم دستی که الان پیدا کردم میذارم اینجا واست:
https://www.youtube.com/watch?v=wkDerJP94f4
http://afe.easia.columbia.edu/special/china_1000ce_mingvoyages.htm
این لینک پایین هم جالبه ولی کمی طولانیه و راجع به تاریخ چین هم صحبت میکنه
https://www.youtube.com/watch?v=le7r93whykg
ویکی:
https://en.wikipedia.org/wiki/Treasure_voyages
و این هم جالبه:
http://www.pbs.org/wgbh/nova/ancient/ancient-chinese-explorers.html
در کل هم این کتاب رو بشدت پیشنهاد میکنم.
http://www.amazon.com/Sapiens-Humankind-Yuval-Noah-Harari/dp/0062316095/ref=sr_1_1?ie=UTF8&qid=1461579059&sr=8-1&keywords=the+history+of+mankind+hariri
ممنون از لینکها. دارم از اول شروع میکنم به تماشا کردن/خوندن. موضوع برام جالبه، چون تقریباً هیچ اطلاعی ازش نداشتم.
خواهش میکنم. ولی بازم تاکید میکنم در اولین فرصت اون کتاب لینک آخر رو تهیه کن. رویکرد جالبی نسبت به تاریخ بشر داره. به خیلی موضوعات هم با رفرنس اشاره میکنه. من اولین بار با این موضوع ناوگان دریایی چین توی این کتاب مواجه شدم
حتماً. ممنون.
[…] روزبه فیض در پایههای تمدن صنعتی […]