در ستایشِ ابهام

در انسان اقتصادی توسط

علاقه‌‌ی انسانِ مدرن به امرِ مبهم[۱]ambiguous فقط تا آن‌جاست که بتواند از آن ابهام‌زدایی کند. او به کمکِ علم و اقتصاد، امورِ پیچیده‌، چند وجهی و مبهمِ پیرامونِ ما را به مفاهیمی ساده، تک وجهی و بی‌ابهام[۲]unambiguous تبدیل می‌کند. علاوه بر این، او آن‌چه مبهم و غیر قابلِ دسترسی باقی می‌ماند را بی‌ارزش می‌شمارد یا به کلی انکار می‌کند. دغدغه‌ی انسانِ مدرن ابهام‌زدایی از پدیده‌هاست و او اغلب در عمیق‌ترین لایه‌هایِ ذهن و فرهنگش در این امر موفق می‌شود.

هر آن‌چه او با دست‌هایش لمس می‌کند، یا با نگاهش به آن خیره می‌شود، یا با گام‌هایش بر آن می‌ایستد، ابهامِ شگفت‌انگیز و ملموسِ خود را از دست می‌دهد و به امری انتزاعی تبدیل می‌شود که می‌توان آن‌را در چارچوبِ مدل‌ها توصیف کرد، اندازه گرفت، افزایش یا کاهش داد، مدیریت کرد.

انسانِ مدرن، همچون کیمیاگری چیره‌دست پدیده‌هایِ مبهمِ واقعی را به مفاهیمی فیزیکی، زیستی یا اقتصادی تبدیل می‌کند که تابعِ این یا آن مجموعه از قوانینِ علمی یا ریاضی هستند. فرقی نمی‌کند که خاستگاهِ ابهام به تجربه‌ی زیسته‌ی ما از خودآگاهی، عشق، اراده‌ی آزاد، یا خلاقیت مربوط شود؛ یا محصولِ نوعِ نگاه‌مان به پدیده‌هایِ مختلفِ طبیعی و اجتماعی باشد. در هر حال، انسانِ مدرن با تکیه بر این افسانه که ابهام‌زدایی از همه‌ی پدیده‌ها امری مُیسّر و مطلوب است، خودآگاهی، عشق، اراده، خلاقیت، طبیعت و جامعه را به مجموعه‌ای پیچیده اما تقلیل‌یافته از مدل‌هایِ ریاضی، سیگنال‌های الکتریکی و واکنش‌های بیوشیمیایی بینِ منظومه‌ای از مولکول‌ها و سلول‌ها تبدیل می‌کند؛ و به این وسیله غبارِ ابهام را از آن‌ها می‌زُداید. مدرنیت کمر به حذفِ شگفتی و اعجازِ ذاتیِ موجود در رابطه‌ی ما با خود و با طبیعت می‌بندد و انسان، جامعه و طبیعت را به منابعی کمیاب و اقتصادی تبدیل می‌کند که در دسترسِ منافعِ امروز یا مصلحتِ فردایمان قرار دارند.

انسان از قرن‌ها و هزاره‌ها پیش، برایِ اندیشیدن و گفتگو کردن درباره‌یِ امورِ مبهم به ابزارهایِ نیرومندی نظیرِ هنر، زبان و استعاره[۳]metaphor مجهز بوده است. او به کمکِ این‌ ابزارها قادر بوده که به حوزه‌های مرموز و مبهمی نظیرِ عشق، رشد، شوق، رنج، مادر یا پدر شدن، پیری، یا مرگ سرک بکشد و انواعِ رنگارنگی از تجربه‌‌هایِ زیسته‌ی فردی، اجتماعی یا تاریخی را ضمنِ محترم شمردنِ ابهام‌ِ ذاتی‌شان توصیف کند. آن‌ها که در معرضِ تجربه‌هایی چنین مبهم و شگفت قرار داشته‌اند، به خوبی می‌دانند که تلاش برایِ ابهام‌زدایی از آن‌ها و تبدیل‌ کردن‌شان به مجموعه‌ای از مفاهیمِ بی‌ابهامِ انتزاعی تا چه حد متکبرانه، توهم‌آلود و خشن است. اما این دقیقاً همان کاری است که انسانِ مدرن مصمم به انجام دادنش بوده و هست.

ابهام‌زداییِ انسانِ مدرن از پدیده‌ها معمولاً از طریقِ ساده‌سازی یا تخریبِ وجوهِ متکثر و غیرقابلِ اندازه‌گیریِ آن‌ها انجام می‌گیرد. در هر دو صورت، نتیجه یکسان است: این افسانه‌ که انسانِ مدرن موجودی تواناست که قادر است گوشه‌هایِ تاریکِ ذهن، جامعه و طبیعت را به نورِ علمِ خود روشن کند و به زیرِ سلطه‌ی اقتصادی‌ِ خود در کشد تقویت می‌شود. به این ترتیب هیچ حوزه‌ای خارج از دسترسِ انسانِ مدرن به نظر نمی‌رسد. انسانِ مدرن در جهانی که همه چیز و همه‌ جایِ آن را قابلِ دسترسی و تسخیر می‌یابد زندگی می‌کند. اما او چون در چارچوبِ اقتصاد و علم اسیر است، از تخصیصِ جایگاهی ذهنی برایِ مفهومِ «دیگری» یا «دیگربودگی» (otherness)، به مثابهِ استعاره‌ای از هر آن‌چه که حقیقتاً نمی‌توان به آن دست یافت (=از آن رفعِ ابهام کرد) عاجز می‌ماند. دنیایِ او دنیایی همگن و انتزاعی، متشکل از پدیده‌هایی نامبهم است که به همه جایِ آن می‌توان سرک کشید و همه چیزِ آن‌را می‌توان محک و یوغِ اقتصادی زد: چنین است که انسانِ مدرن موجودی مغرور، تمامیت‌خواه و خشن می‌شود.


  1. ambiguous 

  2. unambiguous 

  3. metaphor 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه