اغلبِ تحولاتِ مهمِ اجتماعی آهسته و پنهان رخ میدهند. آهسته، چون بروزِ تغییراتِ اساسی معمولاً فرایندی تدریجی است و گاه سالها، دههها یا حتی سدهها طول میکشد. پنهان، چون در هر بُرهه از زمان، این تغییرات پشتِ نوساناتِ مقطعی و نویزها پنهان هستند و با چشمِ غیرمسلح دیده نمیشوند. انکارِ این واقعیت که تحولاتِ اجتماعی معمولاً آهسته و پنهان رخ میدهند یک وسوسهی بزرگ است، چرا که تغییراتِ سریع و آشکار هیجانانگیزتر و جالبتر هستند، مهمتر به نظر میرسند و راحتتر در حوزهی توجهِ ما قرار میگیرند. فقط اقلیتی از افرادِ جامعه به گرم شدنِ تدریجیِ زمین اهمیت میدهند، اما بالا رفتنِ دمایِ منزل در یک روزِ گرمِ تابستانی برایِ اغلبِ ما مهم و قابلِ توجه است. در بسیاری از موارد، این گرایش، یعنی توجه به آنچه سریع و آشکارا رخ میدهد، طبیعی و ضروری است. اما توجهِ بیش از حد یا غیرواقعی به پدیدههای فوری میتواند به بیماریِ وسواسی گمراهکننده و خطرناک تبدیل شود. من این گرایش را «وسوسهی فوریت» مینامم.
این درست که ما به صورتِ طبیعی به تغییراتِ آنی بیشتر توجه میکنیم، اما این تمایلِ طبیعی ممکن است ما را به این دام بیاندازد که تغییراتِ آهسته و پنهان را نادیده بگیریم یا انکار کنیم. از آن بدتر، ممکن است خود را با انواعِ نظریههایِ کاذبی که سعی دارند از نوسانات و نویزها معنایی فوری تولید کنند سرگرم نماییم. توجه کنید که وسوسهی فوریت شاملِ مواردی که به درستی به تغییراتِ آنی واکنش نشان میدهیم نمیشود؛ همانطور که گفتم این نوع واکنشها طبیعی هستند و برایِ سلامتی و بقاءِ ما اهمیتی غیرقابلِ جایگزینی دارند. اما آنجا که در گرایشِ خود به فوریت افراط میکنیم و از پدیدههایِ کلیدیِ بلندمدت غافل میمانیم دچارِ وسوسه یا در واقعِ وسواسِ فوریت شدهایم.
مدرنیت که به شکلی تاریخی و روزافزون به نظامی صنعتی و بازارمحور تبدیل شده، عملاً به تولید و مصرفِ روزافزونِ کالاها و خدماتِ صنعتی وابسته است. این وابستگی وسوسهی فوریت را تقویت و تکثیر میکند: در صورتی که متقاعد شویم مصرفِ این یا آن کالا یا سرویس سریعاً و آشکارا زندگیِ ما را متحول میکند—یا از بروزِ تحولی نامطلوب در آن جلوگیری میکند—راحتتر به مصرفِ آن رو میآوریم و از سیاستهایی که تولید و توزیعِ ارزانترِ آنرا ترغیب میکنند طرفداری خواهیم کرد. وسوسهی فوریت نه تنها در آگهیهایِ تجاری به چشم میخورد—خریدِ این تلفنِ همراه، اشتراکِ این خدماتِ بیمهای، یا درس خواندن در این دانشگاه، زندگیِ تو را عوض میکند—بلکه در سطحِ رسانهای و پروپاگاندا نیز قابلِ تشخیص است: رویدادهایِ سریع و آشکار پوششِ خبریِ به مراتب بیشتری مییابند و رویدادهایی که ذاتاً آهسته و پنهان هستند با بیاعتنایی یا کماعتنایی مواجه میشوند یا علناً انکار میشوند. این نوع رویدادها وقتی هم که به رسانههای اصلی راه مییابند به شدت بَزَک میشوند تا نُمودی فوری و آشکار به خود بگیرند، بلکه بتوانند به کالاهایی جذاب تبدیل شوند که قادرند توسطِ مخاطبی که معتادِ فوریت شده مصرف شوند. این بَزَککاری گاه تا حدی پیش میرود که رویدادِ اصلی به پدیدهای خُرد و آنی تقلیل مییابد. برایِ مثال به پدیدهی تغییرِ اقلیم توجه کنید. این پدیده به واسطهی تدریجی بودنش دههها از منظرِ عموم پنهان مانده بود. وقتی که تغییراتِ ناشی از آن آشکارتر شد، به تدریج راهِ خود را به عرصهی عمومی باز کرد. اما از یکسو هنوز با بیاعتناییِ گسترده یا حتی انکارِ علنی مواجه است و از سویِ دیگر به صورتِ پدیدهای آنی و خطرناک، نظیرِ توصیفهایِ آخرالزمانی ارائه میشود. هر دوی این رویکردها نتیجهی حضورِ فراگیرِ وسوسهی فوریت هستند و به یک اندازه ما را از درکِ واقعیتِ تغییرِ اقلیم و امکانِ کُنِشِ فردی و اجتماعی برایِ رویارویی با آن دور میکنند.
با اینحال، اهمیتِ تغییراتِ تدریجی و ضرورتِ پرهیز از وسوسهی فوریت به این معنا نیست که باید تغییراتِ شدید و ناگهانی را اساساً بیمعنا و غیرِقابلِ رخدادن بدانیم. انکارِ امکانِ بروزِ تحولاتِ سریع و آنی، خود یک دامِ ذهنی و نوعی وسوسهی روشنفکری است که میتواند به اندازهی وسوسهی فوریت گمراهکننده و خطرناک باشد. معماری را مجسم کنید که همهی دغدغهاش فرسایشِ تدریجیِ نمایِ امارتی است که نگهداری و تعمیرش را به او سپردهاند ولی از ترکهایی که در ستونهای اصلیِ امارت ایجاد شده غافل میماند و به این ترتیب نمیتواند فروپاشیِ ناگهانیِ امارت را پیشبینی کند. توجهِ او به تغییراتِ تدریجی، او را از خطرِ بروزِ تغییراتِ ناگهانی غافل ساخته است. میتوانیم بگوییم که او تسلیمِ نوعیِ «وسوسهی دوردستی» شده است؛ وسوسهای که او را از ملاحظهی امکانِ بروزِ تغییراتِ ناگهانی و شدید منع کرده و متقاعدش ساخته که همهی تغییراتِ اساسی حتماً تدریجی هستد و لاجرم در دورستها قرار دارند. وسوسهی دوردستی باعث میشود که ما خطرِ بروزِ رویدادهایِ اساسی و قریبالوقوع را نادیده یا دستِ کم بگیریم و خود را در وضعیتی بالقوه بسیار خطرناک قرار دهیم.
برایِ روشنتر شدنِ موضوع به یک پدیدهی مهم اشاره میکنم که امکانِ ابتلا به هر دو نوع وسواس را فراهم آورده است و در نتیجه رویارویی با آن فوقالعاده حساس است و هوشیاری ویژهای را طلب میکند.
شاید مهمترین واقعیتِ اقتصادیِ جهانِ امروز را باید در شکافِ روزافزون بینِ نظامِ مالی و نظامِ منابعِ فیزیکی دید. ما از یک سو شاهدِ گسترشِ دسترسی به اعتبارهایِ مالی و اصطلاحاً «پولِ ارزان» هستیم و از سویِ دیگر میدانیم که هزینهی واقعیِ دسترسی به منابعِ فیزیکی نظیرِ انرژی و فلزات به شدت افزایش یافته است. به عبارتِ دیگر، اگر به شاخصهایِ «پولی» نگاه کنیم متقاعد میشویم که، صرفنظر از نوسانات و استثناهای مقطعی و موضعی، ورودیهایِ فیزیکیِ اقتصاد (انواعِ منابعِ فیزیکی نظیرِ انرژی) «ارزانتر» میشوند یا دستِ کم گرانتر نمیشوند. اما اگر به شاخصهایِ «فیزیکی» نگاه کنیم متوجه میشویم که هزینهی دسترسی به این منابعِ فیزیکی روز به روز زیادتر میشود. روزگاری میتوانستیم با سرمایهگذاریِ انرژیِ معادلِ یک بشکه نفت، معادلِ ۱۰۰ بشکه نفت استخراج کنیم؛ یعنی ۹۹ بشکه نفت مازاد برای تأمینِ انرژیِ سایرِ بخشهایِ اقتصاد به دست میآوردیم. این میزان امروز در بسیاری از نقاطِ جهان به کمتر از ۲۰ یا حتی ۱۰ رسیده است. یعنی با سرمایهگذاریِ یک بشکه نفت، فقط ۱۰ بشکه نفت استخراج میشود و همهی کارهایی را که روزگاری با ۹۹ بشکه مازاد انجام میدادیم، حالا باید با ۹ بشکه انجام دهیم. شبیهِ این روند را میتوان در استخراجِ فلزات و کانیها دید، منابعی که استخراجِ آنها روز به روز انرژیبرتر میشود و پسماندهایِ بیشتری تولید میکند. افزایشِ هزینهی واقعیِ دسترسی به منابعِ اقتصادی، پشتِ نقابِ وفورِ پول و منابعِ ارزان و ظاهراً بیپایانِ مالی پنهان شده است. این گسستِ شگفتانگیز بینِ حوزهی منابعِ مجازی (نظیرِ پول) و حوزهی منابعِ واقعی (نظیرِ انرژی) یکی از مهمترین، و در عینِ حال خطرناکترین، واقعیتهایِ جهانِ امروز است.
حالا ما با این پدیده چطور رویارو میشویم؟
گروهی دچارِ وسوسهی فوریت میشوند. این وسوسه به شکلهایِ رنگارنگی بروز میکند، اما درونمایهی همهشان انکار یا دستِ کم گرفتنِ این واقعیت است که مسیرِ امروزِ جوامعِ مدرن در بلندمدت ناپایاست: صرفِنظر از اینکه دست به دامنِ کدام شعبدهبازیِ مالیِ ملی یا بینالمللی شویم، با گرانتر شدن تدریجی و اجتنابناپذیرِ بهایِ واقعیِ منابعِ فیزیکی، نظامِ اقتصادیِ مدرن و حوزههایِ مختلفِ اجتماعی-سیاسی وابسته به آن محکوم به تغییراتِ اساسی و حتی شاید فروپاشی است. گروهی از وسواسیانِ فوریت این موضوع را جدی نمیگیرند. از نظرِ آنها منابعِ زمین آنقدر زیاد هستند که ما انسانها عملاً نمیتوانیم آنها را تمام کنیم، مگر در آیندهای بسیار دور؛ آنقدر دور که عملاً نمیتواند هیچ محدودیتی بر جامعهی امروز اعمال کند. آنها این نکته را نادیده میگیرند که مهم میزانِ منابعِ موجود نیست—که حقیقتاً در مقایسه با نیازهایِ انسانی بسیار بزرگ هستند—بلکه امکانِ دسترسیِ اقتصادی به آنهاست که پتانسیلِ بهرهبرداریِ عملیِ از آنها را بسیار محدود میکند. گروهی دیگر از وسواسیانِ فوریت، ضمنِ تأییدِ محدودیتِ منابع، به این دل میبندند که پیشرفتهایِ تکنولوژیکِ آینده راهی به ما نشان خواهند داد که بتوانیم از منابعِ روز به روز غیرِقابلِدسترسترِ زمین بهرهبرداری کنیم و به رشدِ اقتصادی و صنعتیمان ادامه دهیم. از نظرِ آنها اقتصادِ صنعتیِ آینده نیازمندِ دسترسی به منابعِ ارزان نیست، بلکه قادر است به شکلی پایا و مستدام و با استفاده از منابعی اندک، ارزشی فزاینده تولید کند. اما این امیدِ آنها خلافِ قوانینِ فیزیکی، نظیرِ قانونِ دومِ ترمودینامیک، است و میتوان آنرا به وعدهی گرفتنِ کره از آب شبیه دانست. نتیجهی گوش دادن به هر دویِ این وسواسیانِ فوریت این است که نیازی به نگرانی دربارهی آیندهی دور نیست، بلکه توجهِ ما صرفاً باید به آیندهی نزدیک و ادامهی وضعِ موجود باشد. اما گروهِ سومِ وسواسیانِ فوریت، خطرِ شکافِ یاد شده بینِ ارزشِ مالی و ارزشِ فیزیکیِ منابعِ اقتصادی را انکار نمیکنند، اما این موضوع را فقط از این نظر مهم میدانند که به شدت قریبالقوع است. از نظرِ آنها جامعهی مدرن خیلی زود با آخرالزمانی اقتصادی یا فیزیکی روبهرو خواهد شد که بقاءِ همهی ساکنانِ زمین را به خطر خواهد انداخت. این افراد اگر چه ظاهراً بلندنگر هستند و به آیندهی دوری که متصوراً در پیِ تغییراتِ تدریجی و پنهان خواهد آمد میاندیشند، اما به واقع وسواسیانِ فوریت هستند چرا که همهی افقِ ذهنی و فکریشان به آیندهی نزدیک و تغییراتِ دراماتیکِ متصورشان اختصاص دارد.
اما وسواسیانِ دوردست کجا هستند؟ آنها نیز، به تَبَعِ بلندنگریشان محدودیتهایِ فیزیکیِ زمین (اقتصادِ واقعی) را جدی میدانند؛ منتها تمامِ انرژیشان را رویِ تدریجی بودنِ تغییراتِ پیشِ رو متمرکز میکنند و از جدی گرفتنِ امکانِ فروپاشیهایِ ناگهانی و آشکار عاجز هستند. آنها به درستی زوالِ نظامِ اقتصادِ مدرن را فرایندی آهسته و پوشیده میدانند که با دورههایِ متعددِ رونق و رکود همراه است؛ و به تدریج و طیِ چندین دهه (یا قرن) به یک نظامِ عمدتاً انرژیزُدوده[۱]de-energize و صنعتیزُدوده[۲]de-industrialized منجر خواهد شد. با اینحال، اشتباهِ آنها نادیده گرفتنِ امکانِ فروپاشیِ سریعِ نهادهایِ اصلیِ جهانِ مدرن است، با این بهانه که چنین نگرشهایی «آخرالزمانی» یا «هراسآفرینانه»[۳]alarmist هستند و در نتیجه شایستهی تعمق نیستند. نتیجهی گوش دادن به این دسته از افراد نوعی آرامش و انفعال است، چرا که اولاً به آیندهی نزدیک کاری ندارند و آنرا حوزهای نسبتاً امن و باقرار میدانند و ثانیاً تصویری مطلوب از آیندهی دور ارائه میکنند که در آن جامعهی صنعتی اساساً متحول شده است. به این ترتیب، اخطارها و هشدارهایی که نشان از بروزِ فروپاشیهایِ قریبالوقوع دارند نادیده گرفته میشوند و هر بحران یا رکودی که رخ میدهد به عنوان یک پدیدهی معاصرِ عادی که بارها تکرار شده و تکرار نیز خواهد شد قلمداد میشود.
اما رویکردِ مناسب چیست؟ رویکردی که از هر دو نوع بیماریِ وسواس—وسوسهی فوریت و وسوسهی دوردست— پرهیز کند و در عینِ حال از جنسِ خودکُشیِ ذهنی—یعنی انصراف از تلاش برایِ درکِ مناسبتهایِ کلانِ حاکم بر جامعهی امروزی—نیز نباشد؟
هیچ مجموعهی معین و جامدی از افکار یا نظریهها نمیتواند پاسخِ سوالِ بالا را بدهد. رویکردِ مناسب آگاهی از جغرافیایِ ذهنی معاصری است که بر آن گام بر میداریم. باید سعی کنیم عوارض و مختصاتِ آن را بهتر بشناسیم؛ یعنی بدانیم پستیها، بلندیها و به خصوص درههایش کجا قرار دارند. اما جاینگاریِ[۴]topography معاصر در حالِ تغییراتِ اساسی است، پس حرکتِ ذهنی ما نیز باید رادیکال (آزاد) و سیال باشد. به این وسیله، حتی اگر ندانیم مسیری که محکوم به طی کردنش هستیم ما را به کجا خواهد برد، شاید بتوانیم از درههایِ ذهنی پرهیز کنیم. وسواسِ فوریت و وسواسِ دوردست نمونههایی از این درهها هستند. با پرهیز از آنها خواهیم توانست به حرکتِ مستمرِ خود بر زمینگانِ فکریِ معاصر ادامه دهیم.
* نقاشی انتخابی «آوارهای بر فرازِ دریای مه»[۵]Wanderer above the Sea of Fog نام دارد و اثرِ کاسپر گوستاو فردریش[۶]Caspar David Friedrich نقاشِ آلمانی است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
مطلب مهمی بود. این موضوع در حوزه اخلاق و فرهنگ هم خیلی با اهمیت است. با توجه به اینکه رسانه ها می توانند در موضوع اخلاق و فرهنگ بسیار تاثیرگذارباشند. ما هر روز شاهد تاثیرگذاری رسانه ها بر افکار مردم و حتی روشنفکران جامعه هستیم و این می تواند به کمرنگ شدن ارزشها و منجر شود و چون به تدریج و غیرمستقیم انجام می شود بسیاری از افراد دغدغه ای روی این موضوع ندارند اما وقتی زمان بیشتری می گذرد می بینیم که بعضی از ارزشها کمرنگ تر شده اند و ما از آن غافل بوده ایم ,حتی نوع فکر کردن افراد هم تحت تاثیررسانه ها قرار گرفته است.