آینه‌خانه

در شعر توسط

۲۱
دین‌داران سکولار
بی‌دینان مقدس
دن‌کیشوت‌های چشم‌اندازهای آینه.

یکی از مکتب‌های نوین می‌گریزد
دیگری از مسلک‌های کهن
هر دو
سرمست رنگ و تصویر
در مکافات‌های انسان‌ساز فرو می‌غلطند.

سرگشتهٔ آینه‌ها و انعکاس‌ها،
خویشتن‌های متفرعن
تا بی‌نهایت گسترده‌اند؛
در جامکانی محصور
که بر خود و در خود تکرار می‌شود.

ای کاش به من می‌گفتی آه
که ایمان،
روزنی به ماورای این آینه‌خانه‌ است.

 

۲۲
من زبانم را گم کرده‌ام
لا به لای کتاب‌ها
پشت مردمک‌های بی‌خواب
و لب‌هایی که سکوت را از یاد برده‌اند.

من زبانم را گم کرده‌ام
آن زبانی که بلد بود برای کویر لالایی بخواند
و پیش از آن‌که کسی بگوید «سلام»
می‌دانست چطور با خدا خلوت کند.

دهانم را باز می‌کنم
مشتی سکه و ابریشم بیرون می‌ریزد
سکه‌ها را در جیب می‌گذارند
و ابریشم‌ها را به ضریح‌هایشان گره می‌زنند
اما چیزی برای فهمیدن وجود ندارد.

آن زبان، آن واژه‌های عزیز را گم کرده‌ام
کاروان‌شان از کدام سو رفت
آن زائرانِ سرزمینِ مهتاب‌ها و قصه‌ها؟

زبانم را گم کرده‌ام
سکوتم را
چشم‌هایم را.

 

۲۳
چشم‌هایم مجروحند
هر شب به آن‌ها تجاوز می‌شود.

نگاهم،
بی‌حریم، خسته
این‌جا زیر پاها افتاده است.
تیر می‌کشد
جانش درد دارد.

حُجبِ نگاهم را دزدیده‌اند
هر لحظه با خبرهای آخرین، داغش می‌کنند.
حُرمتش شکسته است.

بی‌قفل و بی‌حصار مانده‌
خانهٔ نگاهم
جولان‌‌گاه سودا و تصویر؛
رجاله‌ها
برای یادهای لگدکوب‌شده‌اش نرخ تعیین می‌کنند.

چشم‌هایم را می‌بندم
نگاهم را در آغوش می‌گیرم
دراز می‌شوم و بزرگ می‌شوم و بلند
احاطه‌اش می‌کنم
مثل دیواری که خانه‌اش را
ردایی که سالارش را
شرمی که غرورش را.

نگاهم را تیمار می‌کنم
با اشک‌هایم تعمیدش می‌دهم
لالایی می‌خوانم تا به خواب رود
و در سحرگاه نجابت بیدار شود.

 

۲۴
بلندگو اختراع شد
و سکوت از جهان رفت.

هر گوشه کسی بلندگویی به دست گرفت
و سعی کرد بلندترین صدا باشد.
دسی‌بل سکهٔ رایج شد
و شعار،
زبان مشترک زیرکیان.

کلمات جوشن پوشیدند و آمادهٔ رزم شدند.
نجواها رفتند.
سیگنال‌ها آمدند.
شهر،
زورخانهٔ آمپلی‌فایرها شد.

خبرها از اره‌‌زنجیرها سبقت گرفتند.
اقیانوس سرسام گرفت
درخت‌ها جیغ کشیدند
عشق جایی میان کابل‌ها و سیستم‌ها گم شد.

سکوت پریشید و پژمرد
نیوشیدن از یادها رفت
فقدان جای حضور را گرفت.

فوج‌های آدمیان
گیج و بیچاره و گنگ
صدای هدفون‌هایشان را بلندتر کردند
تا دیگر چیزی نشوند.

 

۲۵
برف می‌بارد
در شب خلوت و دراز
سرشار از تنهایی، غربت، بی‌خیالی.

می‌بارد
می‌بارد
روی دانش‌های فلز و شیشه‌.

از پنجره‌ها و دیوارها رد می‌شود
می‌نشیند آرام
روی میزها، کتاب‌ها، کیبوردها
و پنهان می‌کند پلک‌هایم را
همراهانی که خواب را از یاد برده‌اند.

 

 

  • تصویر انتخابی بخشی از مجموعهٔ «آینه‌های بی‌نهایت» اثر خانم یایویی کوساما هنرمند ژاپنی است[۱]Yayoi Kusama, from Eternity Mirrors collection..

 


  1. Yayoi Kusama, from Eternity Mirrors collection. 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه