این مصاحبه توسطِ خانمِ فرحِ طاهری با خانمِ فاطمه واعظی (پریسا) که از استادانِ به نامِ موسیقی و آوازِ ایرانی است انجام شده است. این گفتگو بسیار به دلم نشسته است و به همین دلیل هم دوست دارم آنرا همینجا دمِ دستم داشته باشم؛ برای مراجعهٔ راحتتر در آینده. مطلب همان است که پیش از این در وبلاگِ خانمِ طاهری منتشر شده، فقط آنرا اندکی ویرایش کردهام.
مقدمهٔ خانمِ طاهری: در آبان ماه سال ۱۳۷۰ خانم شهلا شرکت (مدیر مسئول ماهنامهٔ زنان) در تدارک انتشار اولین شمارهٔ ماهنامهٔ زنان بود و قرار بود که من به عنوان خبرنگار با این نشریه همکارى داشته باشم. خانم شرکت مایل بود که تولد «زنان» را با حضورِ خانم پریسا (فاطمه واعظی) جشن بگیرد و از من خواست تا ترتیب مصاحبهاى را با ایشان بدهم. در مرکز حفظ و اشاعهٔ موسیقى به دیدن خانم پریسا رفتم و در حالى که غرق صداى او در پشت در کلاسش انتظارى متفاوت را تجربه مىکردم ساده و صمیمى، با گردنبندى از گلهاى یاسِ سفیدِ به نخ کشیده که تنها زیورش بود، مرا پذیرفت و قول و قرار مصاحبه را گذاشتیم و به همراه خانمِ شرکت در منزل ایشان به گفتوگو نشستیم. سئوالات تماماً از من نیست و خانمِ شرکت نیز در پرسشها همراهی داشتند. … چون اولین مصاحبهای است که نام من بر پیشانیاش بوده و در اولین شمارهٔ مجلهٔ زنان در بهمن ماه سال ۱۳۷۰ چاپ شده است، آن را اینجا میگذارم. این مصاحبه به مناسبت اولین کنسرتِ خانم پریسا در تورنتو در سال ۱۹۹۸ در شمارهٔ ۳۵۹ شهروند بازچاپ شد. همزمان با انتشار اولین شمارهٔ مجلهٔ زنان (بهمن ۱۳۷۰) اولین کنسرت خانم پریسا براى زنان، نه در سطحى وسیع، که در یک منزلِ مسکونى در شمالِ تهران برگزار شد و استقبال وسیع خانمها از این کنسرت این احساس را در من به وجود آورد که این کنسرت و شور حاکم بر آن به فضاى بزرگترى نیاز داشت. فضایى به بزرگىِ ایران سرزمینمان.
در خانهٔ پریسا نشستهایم. در انتظار که او بچهها را سامان بدهد تا بگذارند به کارش برسد. در این فرصت، نگاهى به اطراف مىاندازم. اشیاى ساده، شرقى و زیباى خانه، با هدف و فکر در کنار هم چیده شدهاند. تابلوهاى «خط» روى دیوار از تمایلات همخانهها حکایت دارند و گیاههاى سبز آن سوتر، از حیات و رشد خبر مىدهند. به درون اتاق مىآید. ساده و صمیمى است. خوشآمد مىگوید و مىنشیند به صحبت. مىگویم:
شما صحبت مىکنید یا ما شروع کنیم؟
معمولا اول خبرنگارها صحبت مىکنند. بستگى به کارتان دارد.
فکر مىکنید روح انسان چقدر به موسیقى نیاز دارد؟
نیاز انسان به موسیقى، نیازى فطرى و طبیعى است که خدا در روح او نهاده، در جایى مىخواندم که وقتى خداوند بشر را خلق کرد و کالبد و جسمش را آفرید، روح که خالص بوده، حاضر نمىشده وارد این گل گندیده بشود، بعد چند ملک مقرب وارد این جسم مىشوند و بناى ساز زدن و تسبیح خداوند مىکنند و روح چون فطرتاً عاشق خدا بوده، مجذوب و وارد جسم مىشود. البته این یک مثل است، ولى روى من خیلى اثر گذاشته، چون مىخواهد بگوید که روح فطرتاً عاشق موسیقى است. روحى که از خداست و از آن نفخه آفریده شده، نمىتواند بدون موسیقى با او ارتباط برقرار کند. من در لطافت روح و روحانیت آنهایى که از شنیدن موسیقى به هیچ نوع احساسى دست نمىیابند، شک مىکنم. مگر ممکن است آدمى از موسیقى به هیجان نیاید و توسط آن توجه و عشق روحانى پیدا نکند؟ به اعتقاد من هر کسى که به نحوى با مسائل معنوى ارتباط دارد، به موسیقى هم گرایش خواهد داشت. البته، آن نوع موسیقى که توجه و تعمق در درون را ایجاد کند.
هم زن و هم مرد!
اصلاً براى خدا زن یا مرد بودن مطرح نیست. فضایل اخلاقى و انسانى اصل است. وقتى که شما به آن دنیا مىروید، روح جنسیت ندارد و هیچ حساب خاصى از اینکه زن بودهاید یا مرد از شما نمىکشند. به هر حال هر چه بودهاید، باید پاسخ دهید که وظایف خود را انجام دادید یا نه؟
راستى نمىخواهید براى ما بگویید چطور و کى با موسیقى آشنا شدید؟
دلم مىخواهد هیچ شرح حالى نگویم، مثل همهٔ آدمها، یک جایى به دنیا آمدهام و یک دورانى را سپرى کردهام. وقتى هم آدم صدا داشته باشد، مسیرش از قبل تعیین شده، خدا وقتى به کسى صدا مىدهد، مىخواهد او را در آن مسیر بیندازد. در دوران مدرسه براى بچهها مىخواندم. در مسابقات هنرى هم شرکت مىکردم و از همان زمان با تنها استادم مرحوم کریمى آشنا و از جانب ایشان تشویق شدم که موسیقى را ادامه بدهم. بعد از دیپلم هم به طور جدى کلاسها را شروع کردم و تا زمانى که ایشان در قید حیات بودند از کلاسشان استفاده مىکردم.
مرحوم کریمى، استاد ردیف شما بودند؟
بله، آثارشان اکنون موجود است، و به صورت نوار هم درآمده، مجموعهاى است که در آن ردیفهاى آوازى آموزش داده مىشود.
خوب، وضعیت موسیقى سنتى ایران را قبل و بعد از انقلاب چه طور ارزیابى مىکنید؟
همه مىدانیم که در جامعهٔ هنرى قبل از انقلاب، فساد بیداد مىکرد، بخصوص در میان زنان، فساد اخلاقى بسیار زیاد بود. البته چون جاذبههاى دنیا خیلى قوى است و آن گروه از زنان هم اصولاً عاشق این جاذبهها بودند؛ اگر یک خط فکرى عمیق و قوى نداشتند، سریعاً تحت تاثیر این جاذبهها قرار مىگرفتند. واقعاً کسانى بودند که صداى فوقالعادهاى داشتند، ولى مدت کوتاهى را به طور جدى کار مىکردند و بعد، بلافاصله در دام شهرت، پول، و ثروت مىافتادند و مسئولیت اصلى را رها مىکردند و مىرفتند. البته، ناگفته نماند که در آن دوران افرادى هم مىخواستند قدمهایى را در زمینهٔ موسیقى سنتى بردارند و آن را از ابتذال نجات دهند. در این اواخر هم مرکز حفظ و اشاعهٔ موسیقى تاسیس شد که حرکت بسیار خوبى بود و موزیسینهاى شایستهاى هم تربیت کردند. هدف این بود که افراد بنشینند، ساز بزنند و کار کنند و در واقع دنبال مطربى و پولسازى نروند، ولى خوب، این دوران خیلى کوتاه بود و بعد از انقلاب مدتى متوقف شد و تحولات مختلف در تمامى زمینهها، طبیعتاً تا حد زیادى دامنگیر موسیقى هم شد و رکودى جدى در زمینهٔ موسیقى به طور اعم و به ویژه موسیقى سنتى به وجود آمد. البته، اخیراً باز تحرک و فعالیتى در این زمینه به چشم مىخورد، یعنى هم اکنون در واقع فقط موسیقى سنتى مطرح است، یعنى بیشتر از حد لازم و ظرفیت عمومى به آن مىپردازند. موسیقى سنتى، حالت و کیفیتى دارد که شما در تمام لحظات نمىتوانید از آن بهره ببرید، مگر اینکه از آن مایه بگیرید و کارهایى براى لحظات مختلف روز و حالات گوناگونى که انسان دارد بسازید. چون این موسیقى، سنگین، عبادى و عرفانى است و واقعاً نیاز به آرامش، تفکر و خلوت دارد. بنابراین انسان در تمام لحظات زندگى نمىتواند موسیقى سنتى گوش کند. من که واقعاً عاشق موسیقى سنتى هستم و به هیچ طریقى جز از طریق این موسیقى، توجه پیدا نمىکنم، لحظاتى هست که گوش کردن به آن، در حوصلهام نیست. فشار زندگى و گرفتارى و مشغله در آن حدى است که شما گاهى نیاز دارید موسیقى خاصى را بشنوید بدون آنکه مجبور باشید قلب و روح را کاملاً به کار گیرید. یعنى مایلید موسیقى سبک گوش کنید.
الان، متاسفانه این نحوهٔ به کارگیرى موسیقى، همه را از موسیقى سنتى خسته کرده است. بنده خودم، رادیو را که باز مىکنم، انواع و اقسام گوشههاى ردیف آوازى را با بدترین صداها مىشنوم، آن هم بدون ساز و واقعاً بعضى از این اصوات آنقدر گوشخراش است که از این برخورد نازل با موسیقى ایرانى دریغم مىآید. این حرکتها سبب مىشود گروهى که شناخت عمیقى از موسیقى ما ندارند، تصور کنند که کاربرد این هنر فقط در مواقع عزا و گریه و زارى است. در حالى که حزن موسیقى ایرانى حزنى روحانى است. وقار و متانتى دارد که لازمهٔ آن نوع موسیقى است که بخواهد شما را وادار به تفکر کند و غمش یک غم زیباست. آن روحى که از خدایش جدا شده و فطرتاً عاشق اوست، از دوریش رنج مىبرد. چنین روحى این غم را خوب مىشناسد و مىداند که غم دنیا و مال و کمبود نیست. غمى است که حکایت از دورى معبود مىکند و این حال زیبایى است و باید در انسانیت انسانى که با این غم آشنا نباشد، شک کرد. خوب، درک چنین موسیقىهایى فرهنگ و سواد و آموزش مىخواهد. اگر تمام گوشههایى که امروز، از صبح تا شام، با بدترین صداها و حالات مداحى (البته مداحى اصیل در جاى خود ایرادى ندارد) خوانده مىشود، با درک معنا و مفهوم آن گوشه و همراه با شعرى زیبا اجرا شود، کیفیت کار زمین تا آسمان فرق مىکند. در غیر این صورت، اگر کسى انتقاد کند که موسیقى سنتى فاقد نشاط و تحرک است، حق دارد. پس نحوهٔ کاربرد موسیقى مهم است، چون این شیوه که در آن تمام فشار را روى موسیقى سنتى گذاشتهاند، جوابگوى تمام نیازها در همهٔ ابعاد نیست؛ مگر اینکه، آهنگسازان خبرهاى باشند که براى لحظات مختلف آهنگ بسازند. از «چهارگاه» مىتوان آهنگهاى شاد و بىنظیرى ساخت، همینطور از «ماهور» و غیره …
گروهى معتقدند که اگر بخواهیم موسیقى ایرانى، سنتى باقى بماند، نباید به ترکیب آن دست بزنیم، نظر شما راجع به این موضوع چیست؟
نه، این فکر اصلاً درست نیست. باید ببینید نوآورى را به چه منظورى مىخواهید انجام دهید. نوآورى مىکنید که ساختمانى را به کلى خراب کنید یا مىخواهید ترمیمش کنید؟ البته اگر بخواهید ابنیهٔ تاریخى را ترمیم کنید، بعد ناگهان آنچنان تیشه به ریشهٔ آنها بزنید که اصالت و شناسنامهشان از بین برود و دیگر کسى نتواند تشخیص دهد که گچبریهاى این ساختمان مربوط به کدام دوران است و کاشىکاریهایش مربوط به کدام دوران، و یا اگر این کار طورى انجام شود که اصل بنا را تخریب کند و وقتى یک خارجى این موسیقى را گوش مىکند، نتواند تشخیص دهد که این موسیقى سنتى ایرانى است یا ترکى، یا هندى و … اینها غلط است، نوآورى باید به گونهاى باشد که خصوصیات اصلى کار را از بین نبرد و این سواد و حسن نیت مىخواهد، البته بعضى هم مىخواهند که این کار را انجام دهند، ولى چون انگیزهٔ شهرتطلبى و جلب توجه در میان است، تیشه به ریشهٔ هر چه سنت است مىزنند. از این رو چه کسى نوآورى کند و به چه انگیزهاى، خیلى اهمیت دارد.
اصلاً شما فکر مىکنید که زبان موسیقى ما براى جهانیان مطرح است؟ یعنى ما که یک تاریخ قدیمى داریم، کارى کردهایم که جهانیان موسیقى ما را بشناسند؟ و اصلاً برایشان خوشایند هست؟
از ظاهر و تکنیکش که بگذریم، زبان به نظر من، زبان روحى است. یعنى ارتباط، ارتباط روحى است. آدمها با هم ارتباط روحى و قلبى دارند و بالاخره آنها در همه جا آدمند. یک روح ملکوتى شما دارید، یک روح ملکوتى فرانسوى، ژاپنى و آمریکایى دارد. در نتیجه، قلب آدمها همدیگر را درک مىکنند. خوب، مثلاً شما چه کار مىخواهید بکنید؟ موسیقى سنتى را جهانى بزنید؟ مىخواهید با ارکستر سمفونیک بزنید؟ هارمونى به کار ببرید و …؟ هر اندازه که در این جهت پیش بروید، باز هم وقتى که فرنگى مىشنود، چندان با اهمیت تلقىاش نمىکند، چون او آن سمفونىهاى عظیم را داشته و شنیده است. شما هرکارى در این زمینه انجام دهید، یک قطرهاى است در مقابل دریا. هر خارجى ترجیح مىدهد که با همان حال و هواى عرفانیش موسیقى ما را گوش کند و آن را به همان شکل مىخواهد. یعنى او، آن احساس را درک مىکند، اگرچه شعر را نمىفهمد، گاهى من به حال خودم حافظ را خواندهام و او اصلاً نفهمیده که چیست؟ ولى آن حس معنوى را درک کرده و گفته است: «من، با این نوع خواندن شما یک حال و توجه دیگرى پیدا کردهام.» بنابراین مسألهٔ زبان، زبان روح است و ارتباطى روحى مطرح است. با قلب و روح موسیقى عرفانى است که مىشود جهان را تسخیر کرد نه فقط با تکنیک آن. تکنیک وسیله و ابزار کار است. براى وصول به هدف آن، هدف و پیام اهمیت دارد. اگر این پیام روحانى و معنوى شد، اثرى خواهد داشت که مىتواند انسانهاى همه جاى دنیا را منقلب کند. اما این مسألهٔ جهانى کردن به نظر من خیلى تازه و عجیب است. اروپایىها زبان ما را نمىفهمند. خوب، شما چه مىتوانید بکنید؟ او فارسى بلد نیست، شما هم به عنوان مثال ایتالیایى بلد نیستید.
منظورم از زبان، شعر نیست، زبان موسیقى است. البته شما معتقدید وقتى موسیقى ما را مىشنوند، علاقمند مىشوند.
مسأله، آن ارتباط روحى و درونى افراد با هم است. آنچه که در ظاهر است، به نظر من یک کالبد بىجان است اما آنچه که اهمیت دارد، جان و اثر موسیقى است.
عدهاى معتقد بودند که براى کار کردن روى موسیقى نیاز داریم موسیقىِ جهان را بشناسیم، بویژه با توجه به ضرورت آن نوآورى که به عقیدهٔ شما براى پیشبرد موسیقى باید انجام بگیرد، آیا با شناخت از موسیقى جهان ممکن است این کار بهتر و سریعتر صورت پذیرد؟
همانطور که گفتم، بله، مىتوان آشنا شد، ولى از این آشنایى مىخواهیم چه استفادهاى کنیم؟ استفاده در جهتِ ترمیم و پیشبرد، یا در جهت خراب کردن! این دو خیلى فرق دارند. بله، خوب لازم است که آدم تمام تکنیکهاى امروز را بداند. اصلاً باید بداند. براى اینکه انسان در حال پیشرفت است. زمان روز به روز پیشرفتهتر مىشود و تکنیکها تغییر مىکند. طبیعى است که نسل جوان هم با این پیشرفتها آشنا مىشود و نمىشود جلوى انتشار اینطور چیزها را گرفت. من مىفهمم، منتها این آشنایى باید براى همین باشد که در جهت اعتلاى موسیقى از آن استفاده شود، نه در جهت تخریب و غربزده کردن آن، این خیلى مهم است.
حتماً شنیدهاید که گفتهاند: «براى قیام علیه ظلم و جهل و سیاهى، ملت نیازمندِ شادى و نور و جرأت است و این چیزى است که موسیقى سنتى فاقد آن است»، نظرتان چیست؟
همانطور که گفتم، تمام این زمینهها در موسیقى ایرانى وجود دارد. یعنى برخلاف آنچه که گفتهاند، فاقد نور است، فاقد شادى و جرأت است، همهٔ اینها در موسیقى ایرانى وجود دارد، نمىتواند وجود نداشته باشد. مهم این است که افرادى موسیقى ایرانى را خوب بشناسند و بسازند. موسیقى ایرانى سرشار از ملودیهاى زیبا در دستگاههاى مختلف است که نظیر ندارد. منتها باید آهنگسازى باشد که از این ملودیها استفاده کند و آهنگ بسازد. کما اینکه قبلاً بود. مثلا قمر تصانیف زیبایى خوانده که هیجانِ لازم را هم به شنونده داده است. البته، در حال حاضر این مدیحهسرایى که در موسیقى سنتى پیدا شده، متاسفانه سبب رکود و رخوت آن شده است. اما، این نقص موسیقى نیست، نقص کار افرادى است که آن را به این شکل به کار مىگیرند والا در موسیقى سنتى زمینهٔ کار به حد وفور وجود دارد.
شاید علت عدم تمایل جوانان هم به موسیقى سنتى ایران در همین نکته نهفته باشد.
اگر اینطور باشد، به نظر من حق دارند. آن چیزى را که الان به عنوان موسیقى سنتى از رادیو و تلویزیون شنیده مىشود، خود من که دستاندرکار موسیقى هستم، حاضر نیستم گوش کنم؛ چه رسد به نسل جوان.
آیا در میان شاگردان شما، از نسل جوان هم کسانى هستند؟
خوشبختانه من بیشتر شاگردانم جوانند و اصلاً در مرکز حفظ و اشاعهٔ موسیقى سنتى شرط سنى داریم و بیشتر از ۳۰ سال را نباید قبول کنیم. در نتیجه بیشتر هنرجویان زیر ۳۰ سال هستند و حتى هنرجوى ۱۲ یا ۱۳ ساله هم داریم. بسیارى از جوانها را علاقمند مىبینم، یا حداقل آنهایى را که من مىبینم. به هر حال علاقمندند که دنبال این کار مىآیند، خیلى هم دوست دارند و پیگیرى مىکنند. جوان سرشار از انرژى و تحرک است و نوعى موسیقى مىخواهد که به او نشاط بدهد و هیجان داشته باشد. این نوع موسیقى، به این ترتیب که آن را به خورد نسل جوان مىدهند، واقعاً آنها را منزجر مىکند و آهنگسازها جداً باید با استفاده از موسیقى سنتى آهنگهاى مناسب جوانها بسازند. یعنى مىتوانند از موسیقى سنتى مایه بگیرند و مناسب با روحیه جوان، آهنگ جوان بسازند، ولى متاسفانه هر چه مىکشیم از کمبود افراد ذیصلاحیت است.
استقبال خانمها از کلاسهاى موسیقى با چه انگیزهاى است؟
اتفاقاً این سئوالى است که من معمولاً از شاگردانم مىکنم که: «خوب با اینکه ظاهراً هیچ امیدى نیست که شما جایى بخوانید، چرا مىخواهید آواز یاد بگیرید؟» و آنها مىگویند: «براى دل خودمان» و واقعاً شاگردان خصوصى من، عموماً درک آن قسمت معنوى موسیقى را کردهاند و معتقدند که در کلاس انرژى مىگیرند. به هر حال قطعاً براى آنها انگیزهاى وجود دارد که روزها را با آنچه که یاد مىگیرند، سر مىکنند. بعضىها حتى صدا هم ندارند. یعنى واقعاً نمىتوانند از عهدهٔ اجرا خوب بربیایند، ولى چون آن ارتباط روحى را با موسیقى برقرار کردهاند، براى ادامهٔ راه کشش پیدا مىکنند.
شما براى کسانى هم که از صدا بهرهاى ندارند، مایهاى مىگذارید؟!
مىتوانم بگویم که تقریباً بیشتر شاگردان، افرادى هستند که صداى فوقالعادهاى ندارند. یعنى از تعداد زیادى شاگرد که من دارم شاید فقط تعداد انگشتشمارى هستند که بشود روى آنها حساب کرد. بقیه افرادى هستند که مىخواهند موسیقى ایرانى را بشناسند و فقط ته صدایى دارند. اما با وجود آنکه سروکله زدن با افرادى که صـدا ندارند، خیلى زحمت دارد، من این امکان را به بسیارى از خانمها دادهام. با توجه به اینکه مىبینم علاقه دارند و نمىخواهم ناامیدشان کنم. نهایتاً ممکن است کار به جایى برسد که خودشان اظهار ناامیدى کنند که: «سخت است و نمىتوانم.» ولى من این امکان را مىدهم، که بیایند و حداقل بشنوند و اکثریت شاگردان کلاس در واقع از اینگونه افراد هستند.
مىخواهم ببینم با صداى ناجور هم مىشود آن ارتباط معنوى را برقرار کرد؟ بالاخره آدم خودش احساس مىکند که اشکالى وجود دارد.
وقتى خودش مىخواند نه، بلکه وقتى مىشنود. شاید خودش آنطور که باید نتواند اجرا کند، ولى وقتى مىشنود لذت مىبرد.
مشکل افرادى که فراگیرى موسیقى را شروع مىکنند و بعد آن را کنار مىگذارند، بیشتر در خودشان است یا در استاد؟
به نظر من دو طرفه است. یعنى هم به شاگرد مربوط مىشود و هم به استاد. آنچه که مربوط به شاگرد است، انگیزهٔ آغاز این راه است. اینکه چقدر مىخواهد براى کارش مایه بگذارد و چقدر برایش مهم است. براى اینکه اصولاً تحصیل کردن یک نوع ریاضت است. فراگرفتن هر کارى، همراه با یک مشقتى است و کار یک روز و دو روز نیست. یک شاگرد باید سالها زحمت بکشد تا کار را یاد بگیرد و در موسیقى هم خیلى بیشتر. افرادى هستند که از همان ابتدا، مىخواهند تمام ردیفها را یاد بگیرند. بنابراین، او که مىخواهد یک شبه، ره صدساله برود، و زود نتیجه بگیرد، زود هم رها مىکند. آموختن ساز و آواز مستلزم این است که عشق داشته باشید و سالها پشتکار. حالا یکى عشق دارد و حاضر است همهٔ این ریاضتها را هم قبول کند، اما استادش صبر و حوصلهٔ لازم را ندارد و مسئولیت لازم را در قبال شاگرد احساس نمىکند. من بارها دیدهام که بعضى از معلمها بسیار کم حوصلهاند و از کوچکترین اشتباه شاگردشان اغماض نمىکنند.
البته صرف شناخت هم ارزشمند است. یعنى انسان خودش نمىتواند بخواند، ولى همین که مىشنود و مىفهمد که دیگرى با خواندنش چه مىکند، برایش لذتبخش است.
دقیقاً همینطور است، خود افرادى که صدا ندارند، مىگویند: «دقیقاً از هنگامى که ما مثلاً «ماهور» را یاد گرفتهایم، هرگاه آن را از رادیو مىشنویم شاد مىشویم و مىگوییم این که الان خواند «درآمد» است و آن یکى «گشایش». «گشایش» را چقدر خوب خواند، یا «عراق» را چقدر خوب اجرا کرد. بالاخره سواد پیدا مىکنند. چرا باید افرادى را که علاقمند به یادگیرى هستند، به صرف اینکه صدا ندارند، محروم کنیم؟ البته گاهى شخص مىخواهد بخواند و نمىتواند و خودش تصمیم مىگیرد که رها کند. بنابراین در امر آموزش، هم شاگرد مطرح است و هم استاد.
در میان خوانندگان قدیمى هم کسانى را داشتهایم که بعضى معتقدند صدایشان زیبا نیست، مثلاً به نظر شما صداى «قمر» زیباست؟
البته بستگى به سلیقه دارد؛ برخى آن نوع صدا را نمىپسندند.
اصولا زیبایى صدا چه معیارهایى دارد؟
براى آواز خواندن، معیارهاى خاصى وجود دارد که تحریرها و صدا چقدر قدرت داشته باشد، که وقتى همهٔ اینها را کنار هم بگذارید، صداى قمر چندین امتیاز دارد؛ وسعت فوقالعاده دارد. تحریرها بىنهایت قوى است و تحریرهاى ریزِ بسیار زیبایى دارد و کمتر زنى را داشتهایم که با این قدرت بخواند. چون اصولاً آوازخوانى را مختص مرد مىدانند، در حالى که آواز خواندن زن، به نظر من به مراتب زیباتر از آوازخوانى مرد است.
خوب در صداى قمر، این عنصر زیبایى وجود دارد؟
البته قطر صداى قمر کلفت است و پرحجم؛ اما صدا قدرت دارد و به هر حال گروهى این صدا را مىپسندند و عدهاى دیگر نمىپسندند. من شخصاً همیشه سعى کردهام که از نوع تحریرهایش استفاده کنم. من سبک قدما را گوش مىکنم، به دلیل اینکه سبکشان به کلى با نوع آوازخوانى فعلى فرق مىکند ولى از نظر احساسى، خوب آدمها با هم فرق مىکنند.
خانم پریسا، از میان کسانى که الان آواز مىخوانند صداى چه کسى را بیشتر مىپسندید؟
سئوالات خطرناکى مىکنید! … البته در حال حاضر سبک آوازخوانى در حد زیادى به صورت مداحى درآمده و از قدیم هم گفتهاند: «گوش دزد است!» یعنى وقتى شما به طور مکرر به صدایى گوش مىکنید ناخودآگاه مىبینید که مثل فلانى مىخوانید. در نتیجه من چون همیشه این وسواس را داشتهام، ترجیح مىدهم که هر وقت مىخواهم موسیقى ایرانى بشنوم، موسیقىهاى خیلى قدیمى را گوش بدهم. چرا که چندین بار پس از گوش کردن صداهاى تازه، حالتى را گرفتهام و موقع خواندن همان را پیاده کردهام. در نتیجه چون این وسواس را دارم و دلم مىخواهد که همیشه سبک قدیمى و سنتى را در نوع آوازخوانى حفظ کنم، بیشتر نوارهاى قدیمى را گوش مىدهم و مرد و زن هم برایم فرق نمىکنند.
بالاخره در عرصهى موسیقى، در حال حاضر از کسى نام نمىبرید؟
روحیات مختلف در حالِ کار روى موسیقى هستند که خوب، زحمت هر کسى در جاى خودش محفوظ است. و همهٔ کسانى که صادقانه کار مىکنند مورد احترام من هستند. ولى من چون نمىخواهم چیزى را که غیرسنتى است بگیرم، این است که در واقع از شنیدن بسیارى نوارها امساک مىکنم.
باز هم من پاسخ خودم را نگرفتم! خوب دیگر چه نوع موسیقى گوش مىکنید؟
موسیقى کلاسیک را خیلى دوست دارم. خیلى زیاد.
موسیقى جاز و پاپ را. . . چطور؟
خوب، بله چون من دو دختر ۱۷ ساله و ۱۲ ساله دارم و دایم از هر اتاقى یک نوع صدا بیرون مىآید، به هر حال تمام موسیقىهایى را که به هر ترتیبى به دست جوانها مىرسد، مىشنوم.
دخترها به موسیقى سنتى علاقه دارند؟
بله، هر دو دخترم سه تار مىزنند. دختر بزرگم دف هم مىزند و یک پسر هم دارم که خیلى با استعداد است و علاقمند به آوازخواندن.
شما هم ساز مىزنید؟
بله، سه تار.
تدریس سه تار هم مىکنید؟
نه، در آن حد نیستم، هنوز به تعلیم احتیاج دارم.
راجع به کسانى که احتمالاً موسیقى حرفهشان است و از این راه زندگى مىکنند چه مىگویید؟
من خودم از این راه زندگى مىکنم و الان امرار معاشم از راه تدریس موسیقى است و تعارف هم ندارم. با این زندگى گران و پرخرج، تدریسى که من مىکنم در واقع براى امرار معاش است. گرفتن یک حقالزحمه ناچیز از شاگرد در واقع بهانه است که زندگى بگذرد. ولى، این نباید به اصل کار لطمه بزند، یعنى سطح کار را آنقدر پایین بیاورم که پول بیشترى بگیرم. جدى کار نکنم، سرهم بندى کنم و از وقت و کار بدزدم.
خطر دیگرى را در این زمینه احساس نمىکنید؟
به نظر من ریشه این است و تمام خطرات بعدى از آن ناشى مىشود. وقتى اخلاق خراب مىشود، مسائل دیگرى را در بر دارد. وقتى روحى فاسد مىشود و هنرمند در این زمینه نقص پیدا مىکند، دنبال خلافکاریهاى دیگر مىرود.
معمولاً شیوهٔ کار شما براى تدریس چگونه است؟
گوشهاى را مىگیریم و شاگرد تقلید مىکند. همانگونه که خودم یاد گرفتم. یعنى سینه به سینه. سر کلاس بارها تکرار مىشود. شاگردان هم زیاد هستند و یک گوشهاى را تکرار مىکنند. در نتیجه، در اثر تکرار شاگرد یاد مىگیرد و این را تقلید مىکند. خوب، بعضى مواقع گوشههایى سخت است و با یک بار گفتن شاگرد یاد نمىگیرد؛ ما ضبط مىکنیم و مىبرند خانه گوش مىدهند و یاد مىگیرند.
یادگرفتن نت هم لازم است؟
من سرکلاس یاد نمىدهم؛ ولى به هر حال اگر کسى واقعاً بخواهد خوانندگى کند، باید نت بداند، سولفژ بداند. بخصوص با یک ساز آشنایى پیدا کند، وقتى ساز را یاد بگیرد، خودبهخود نت را هم یاد مىگیرد. سولفژ هم یاد مىگیرد و اصلاً این ضرورى است.
شایع بود که قرار است براى خانمها کنسرتهایى از آواز خوانندگان زن ترتیب داده شود. یکى، دو کنسرت خصوصى هم برگزار شد. فکر مىکنید در چنین سطح محدودى نیازهاى علاقمندان پاسخ داده مىشود؟
خوب، مسلم است که کافى نیست. براى اینکه فعلاً آنقدر متقاضى زیاد است که در یک سطح محدود و به این شکل که خانه به خانه همدیگر را خبر کنند و بیایند و بشنوند، کافى نیست. لازم است که این امکان فراهم شود تا در یک سطح وسیعترى بتوان این کار را انجام داد و من البته خوشبین هستم که انشاءالله این قضیه حل شود.
در این زمینه پیشنهاد خاصى ندارید؟
من مدتى است که دنبال این قضیه هستم و پیگیرى مىکنم تا انشاءالله به نتیجه برسد. البته، مسئولین هم با خواندن زن براى زن مسئلهاى ندارند و هیچ سخن مخالفى نمىگویند! ولى هنوز در یک سطح عمومى این مسأله را حل نکردهاند. به هر حال امیدوارم که این موضوع به زودى به یک ترتیبى روشن شود. همانطور که گفتم، جنسیت اصلاً براى خدا مطرح نیست و اگر براى بعضى از بندگان خدا مطرح است، نقص خود بندگان است و به دلیل ضعیف بودن فرهنگ دینى است.
موسیقى یک علم است. مثل همهٔ علوم دیگر. آنچه که مطرح است و مهم است، نحوهٔ کاربرد آن است. شما مىتوانید با چاقوى جراحى آدم هم بکشید. اما نمىتوانید بگویید که چاقو وسیلهٔ بدى است، کاربرد آن مهم است. صداى زن مىتواند هم محرک و مفسدهآمیز باشد و هم سازنده.
به نظر شما، عمدهترین موانعى که مانع ورود زنان به جرگهٔ موسیقى و آواز است چیست؟
عمدهترین آنها همان طرز تفکر غلطى است که در جامعهٔ ما وجود دارد. عموماً خانوادهها مایل نیستند که دخترشان به چنین راهى برود، چرا که عاقبتى براى آن نمىبینند. مضافاً به اینکه در جامعه نسبت به زنهایى که وارد این راه مىشوند، دیدگاه خوشایندى وجود ندارد. مسألهٔ دیگر این است که بعضى مردها نمىپذیرند که این خانم، زن هنرمندیست که کار هنرى او خیلى ارزندهتر از ترشى انداختن و سبزى پاک کردن است. آنها متوجه نیستند که اگر این زن بنشیند و دو ساعت ساز بزند، اثر جدى و سازندهاى در روحیه و شخصیت او دارد. این زنان باید با اضطراب از وقت استراحتشان بزنند تا بتوانند دو ساعت تمرین کنند، البته در صورتى که خوراک و لباس آقا و بچهها آماده باشد!
خوب، همهٔ اینها ایجاد سد مىکند. من خانمهایى را دیدهام که لیسانسیهٔ موسیقى هستند و زحمت کشیدهاند اما الان که دوازده، سیزده سال از انقلاب گذشته، نتوانستهاند دست به ساز بزنند، در حالى که ما زن باسواد در رشتهٔ موسیقى کم داریم، در حال حاضر دیپلم هنرستان موسیقى آن ارزش سابق را ندارد. قبلاً بچهها از دوران ابتدایى در هنرستان موسیقى ساز زدن را یاد مىگرفتند بعد دیپلمه و تازه لیسانسیهٔ موسیقى مىشدند و بعضىها از آن نسل هستند که باید قدر و ارزش تک تک آنها شناخته و از آنها حمایت شود.
شما که از این مشکلات نداشتهاید؟
نه، خوشبختانه نداشتم، اگر این مشکل را داشتم نمىتوانستم پیشرفت کنم. خوشبختانه همسرم از نظر روحى و معنوى با من در یک راه است و اصولاً آدمى عاطفى است و موسیقى را همیشه دوست داشته است. در واقع موسیقى ارتباط روحى ما را تحکیم مىکند.
او از شما تعلیم آواز نمىگیرد؟
خیلى علاقه دارد، حتى چند روز پیش به من گفت: این خیلى بد است که من ماهور ندانم!
واقعا نمىداند؟
خوب نه به آن صورت.
زندگى مشترکتان چند ساله است؟
۱۸ ساله.
چشمانداز هنر آواز را در ایران، با توجه به حدود نقش زنها و حضور آنها را در این عرصه چطور مىبینید؟
نمىدانم چه باید گفت! فقط مىگویم که امیدوارم! من خیلى خوشبین هستم یعنى هنوز به آن درجه نرسیدهام که به کلى ناامید شوم و امیدوارم هرگز آن روز نرسد که من از این که زنها هم مىتوانند در این جامعه به نحو شایستهاى مطرح شوند، کاملا قطع امید کنم.
خانم پریسا، اگر خواننده نمىشدید …
اگر خواننده نمىشدم، خطاط یا نقاش مىشدم، اصلاً گویا اینها، با هم ارتباطى دارند. خط و نقاشى و موسیقى. من «پرتره» را خیلى خوب مىکشیدم و اصلاً نقاشى زیاد مىکردم البته این مربوط به قبل از ازدواج است؛ بعدها دیگر فرصت نشد، واقعاً زن کارش خیلى مشکلتر از مرد است و مشکلات خانه و بچه و شوهر …
خانم پریسا، معمولاً یک خواننده تا چه زمانى مىتواند بخواند و شما فکر مىکنید که چند سال دیگر امکان خواندن داشته باشید؟
بستگى به ساختمان صدا و نوع زندگى دارد. اینکه با چه اعصابى زندگى مىکند و چقدر آرامش دارد و به چه آلودگیها و اعتیادهایى مبتلاست.
شما که سیگار نمىکشید؟
نه. خوشبختانه من هیچوقت نه سیگارى بودم و نه آلودگیهاى دیگرى داشتهام.
فکر مىکنید که حداکثر تا چند سال دیگر بتوانید بخوانید؟
دیگر دارد دیر مىشود!
اگر ماه آینده براى شما یک کنسرت بگذارند، کار آمادهاى دارید؟ یا بداههخوانى مىکنید؟
من مدتهاست که مشغول هستم، با یک ارکستر کوچک بانوان کار مىکنم، مىخواهم لااقل کارهایى را ضبط کنم و براى خودم داشته باشم حالا اگر زمانى امکان پخش بود که پخش مىکنم. در واقع این کار باعث شده که یک انگیزه براى آنها پیدا شود و جنب و جوش و هیجانى پیدا کنند و سازى را که مدتها کنار گذاشته بودند، دوباره بزنند و من واقعاً خوشحالم که اینها وادار به حرکت شدند و به این انگیزه کار مىکنند.
آهنگساز هم خانم است؟
بله، اگر بگویم مىشناسید؛ ولى بهتر است که نگویم تا ببینم که آیا مىتوانیم در سطح وسیعى براى خانمها برنامه اجرا کنیم یا اینکه به ناچار باز هم در یک حد خصوصى خواهد بود.
به هر حال حتما باید بتوانید در سطح وسیعى براى خانمها کنسرت بدهید.
بله، من هم براى خودم ضربالاجلى تعیین کردهام، چون به قول معروف دیگر جوش آوردهام و مىدانید که بعضى از روحهاى پاکى که از وطن پرواز کردهاند، یا آلوده شدهاند و یا اندوهناکند! چون تنها در این فضاست که مىتوانند بپرند. این، طبیعى است زیرا انسان تاثیرپذیر است و متأسفانه خیلى زود رنگ محیط را مىگیرد. من اگر تا این لحظه مقاومت کردهام، از بیم همین بوده که تحت تأثیر قرار نگیرم و عوالم خودم را از دست ندهم. باید از اولیاءالله باشى تا تحت تاثیر محیطى که فقط به دلار فکر مىکند، قرار نگیرى و انسان باید خیلى محکم و قوى باشد و تلاش مضاعف به خرج دهد تا خودش را حفظ کند و هر جریانى او را با خود نبرد. من هم تا این لحظه، همهٔ مقاومتم به همین علت بوده است، ولى فشار را تا حدى مىتوان تحمل کرد! این را هم بگویم که انگیزهام به هیچ وجه دنیایى نیست. اگر ده سال پیش مىرفتم، انگیزه، صد درصد دنیایى بود، اما حالا که جوانى در حال زوال است، حقیقتاً دلم مىخواهد آنچه را که بر من گذشته و آنچه را که خودم درک مىکنم، به گوش مردم برسانم و مطمئن هستم که آنچه مرا منقلب کرده مىتواند دیگران را هم منقلب کند و آنها را وادار کند که بپرسند: «چه مىگویى و چه مىخوانى؟» آخر آدمیزاد که به دنیا نیامده تا چند صباحى را مثل یک حیوان زندگى کند بخورد و بخوابد و تولیدِ مثل کند و برود. این روحى که خداوند به ما داده، براى یک هدف عالى خلق شده و ما باید مسیرى را طى کنیم، اینکه از کجا آمدهایم و به کجا مىرویم و در این آمدنمان چه باید بکنیم و … این است آنچه که واقعاً در من جوشیده حل شده و درکشان کردهام و مىخواهم به گوش مردم برسانم و اگر واقعاً ببینم که به هیچ ترتیبى در اینجا هیچ پاسخى وجود ندارد شاید مجبور به ترک وطن بشوم، با وجود اینکه عاشق وطنم هستم، این درخت، این زمین، این خاک، این باد به زبان من سخن مىگویند. پس چرا باید بروم و به کجا؟!
این یادداشت توسطِ من نوشته نشده و عیناً اینجا بازنشر شده است. علتِ اینکه آنرا اینجا بازنشر کردهام اهمیتی است که یادداشت به صورتِ شخصی برای من داشته است. بازنشرِ آن برایِ دسترسی و مراجعهٔ راحتِ خودم به آن است.
ممنون روزبه عزیز که چندین جا تأکید کرده ای که مطلب از کجاست و نویسنده کیست.
این کار موجب آشنایی من با وبسایت شما هم شد.
شاید اگر این جمله “این مصاحبه به حدود ۲۱ سال پیش مربوط می شود[ا]” را حذف کنی، دیگر نیازی به این توضیح پایین هم نباشد چون تاریخ مصاحبه همان اول نوشته شده
و آبان سال ۱۳۷۰ است و اولین شماره مجله زنان هم بهمن ۷۰ منتشر شد.
موفق باشید.
خواهش میکنم و من باید از شما تشکر کنم که این مصاحبه را انجام دادهاید.
نکتهای که گفتید را در متن اصلاح کردم.
موفق باشید.
گفت وگوی ضعیفی بود و به نظرم بیشتر از این باید از ایشان اطلاعات می گرفتید به خصوص در دورهآی که در مرکز حفظ و اشاعه بودند