دربارهٔ اصالت

در حضور توسط

روز به روز علاقه‌ام را به حرف‌های تازه و دنبال کردنِ قالب‌های نو، شکل‌های نو، افکارِ نو، محصولاتِ نو، خانه‌های نوساز، روش‌های زندگیِ نو—و حتی روابط و دوستانِ نو—و اصولاً هر آن‌چه خود را به عنوان «نو» و «جدید» و «بی سابقه» به من معرفی می‌کند از دست می‌دهم. به این نتیجه رسیده‌ام که نو بودن یا تازگی ظاهری چیزها برایم چندان ارزشی ندارد. بر عکس، نسبت به هر آن‌چه ادعا می‌کند نو است دافعه‌ای اولیه پیدا کرده‌ام که فقط وقتی برطرف شد می‌توانم ارزشی برایش قائل شوم. همین حرف را می‌توانم دربارهٔ آن‌چه نو نیست نیز بزنم؛ یعنی به سمتی حرکت کرده‌ام که اصولاً نو بودن، نو نبودن یا کهنگی را چندانِ معیارِ مهمی برای سنجشِ قدرِ چیزها نمی‌دانم؛ اگر چه وقتی با چیزی کهنه مواجه می‌شوم که هنوز قوامِ خود را حفظ کرده است با پیش‌داوریِ مثبت‌تری به سراغش می‌روم، چرا که دستِ کم از آزمونِ زمان سربلند بیرون آمده است. اما دربارهٔ چیزهای نو این دلیل را نیز ندارم، بنابراین می‌توانم با سردی و بی‌علاقگی هر چه تمام‌تر با آن‌ها مواجه شوم و از آن‌ها انتظار داشته باشم ابتدا ارزشِ خود را ثابت کنند.

در عوض، هر چه تجربهٔ ناچیزم در زندگی بیشتر می‌شود و از آن خامی و وضعیتِ آسان‌پسندی و همیشه‌پسندی و فله‌ای‌پسندیِ شایع در بینِ افرادِ خام اندکی فاصله می‌گیرم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که آن‌چه برایم مهم است اصالت است. پدیده‌های اصیل می‌توانند شایستهٔ احترام و توجه باشند، حتی اگر تکراری به نظر برسند یا معلوم شود زنگی را در قلبم به صدا در نمی‌آورند و چراغی را در ذهنم روشن نمی‌کنند. اصالت قدری دارد که آن را از نسبتی که می‌تواند با حقیقت داشته باشد اخذ می‌کند. به یک عبارت، اصالت پیش‌نیازِ حقیقی بودن است؛ چون امرِ حقیقی نمی‌تواند جعلی و دروغین باشد. بنابراین، اصالت چیزی است که صداقت در سطحِ وجودی را امکان‌پذیر می‌سازد و چه بسا بتوانیم اصالت و صداقتِ وجودی را یک چیز بدانیم. اما اصالت یعنی چه؟

اصالت را که در انگلیسی به آن authenticity می‌گویند به معنایِ کیفیتی در نظر می‌گیرم که در آن بود‌ها و نُمود‌های یک پدیده به هم نزدیک می‌شوند تا حدی که—به چشمِ من—دیگر فاصلهٔ غیرقابلِ پذیرشی بینِ آن‌ها وجود نداشته باشد. پدیدهٔ اصیل با اصلِ ناپیدایِ خود پیوندی سالم دارد و به آن وفادار است، یعنی نُمودِ ظاهری‌اش با آن‌ بودِ باطنی‌ای که ادعا می‌کند با آن پیوند دارد هماهنگ است. بر عکس، پدیدهٔ نااصیل چیزی است که بر خلافِ آن‌چه نُمودِ ظاهری‌اش نشان می‌دهد، ماهیتاً پیوندی با اصلِ موردِ ادعایش ندارد و هر چه این ناهماهنگی بینِ نُمودِ ظاهری و بودِ باطنی عامدانه‌تر، برنامه‌ریزی‌شده‌تر و آگاهانه‌تر باشد آن پدیده جعلی‌تر و دروغین‌تر است. با این‌حال شکی نیست که ناآگاهی یا بی‌قصدی نمی‌تواند آن‌چه نااصیل است را اصیل کند—در بهترین حالت می‌توانیم بگوییم جعلی و دروغین نیست. برخلافِ نو بودن یا نو نبودن که معیاری سطحی و عمدتاً غیرکاربردی است، معیارِ اصالت چنان مبنایی و همه‌شمول است که کمتر پدیده‌ای را می‌توانیم خارج از قلمروِ هنجاریِ آن در نظر بگیریم و تقریباً هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کند. به این ترتیب، به جای صحبتِ توخالی دربارهٔ حرف‌های نو، دوستانِ جدید، سیاست‌هایِ نوین و امثالهم به مراتب معنادارتر است اگر از حرف‌های اصیل، دوستانِ اصیل و سیاست‌های اصیل بگوییم. من چه کار دارم که یک روشن‌فکر حرف‌های جدید می‌زند یا دردهای کهنه را تکرار می‌کند؟ در هر دو حالت شاید حرف‌هایش ارزشمند یا بی‌ارزش باشند. اما روشن‌فکری که از مخالفت با مجازاتِ اعدام سخن می‌گوید و همزمان از سیاست‌هایِ جنگ‌افروزانه جانب‌داری می‌کند به چشمم اصیل نمی‌آید. همین‌طور نویسنده‌ای—مولف یا مترجم فرقی نمی‌کند—که آن‌چه می‌نویسد را ابتدا «ازآنِ خود» نکرده است و حرف‌هایی می‌زند که حرف‌های خودش نیستند و نمی‌توانند هم باشند به چشمم اصیل نیست. همین‌طور نظریه‌پرداز یا سیاست‌مداری که به کلی از عواقبِ احتمالاً نامطلوبِ نظریه‌ها یا سیاست‌هایش ایمن است به نظرم اصیل نیست. این‌ها کسانی هستند که با احتیاطِ زیاد مراقبند که دامنشان خیس نشود، ولی خودشان حتی نیمی از آن احتیاط را در حرف‌ها و سیاست‌هایی که برای دیگران تجویز می‌کنند رعایت نمی‌کنند.

اما اصالت فقط دربارهٔ حرف‌ها و ایده‌ها و سیاست‌ها نیست. همان‌طور که گفتم، محکِ اصالت را می‌توان دربارهٔ تقریباً همه چیز به کار گرفت. خانه‌ای نوساز که سازنده‌ یا فروشنده‌اش ادعا می‌کند می‌تواند «خانهٔ من» باشد، اما کیفیتِ ساخت، معماری و محیطِ آن هماهنگ با هم‌شاد‌زیستن[۱]convivial نیست به چشمم اصیل نمی‌رسد. همین را می‌توانم دربارهٔ محله‌ها و شهرهای نوسازی بگویم که ظاهرشان با واقعیتِ تاریخی‌، اقلیمی و فرهنگی‌شان هماهنگ نیست؛ یا مثلاً دربارهٔ جهان‌گردی که برای دیدنِ شهری که در دوردست‌ها واقع شده سفر می‌کند، اما تجربه‌اش منحصر می‌شود به اقامت در هتل، خرید در چند فروشگاهِ زنجیره‌‌ای، ملاحظهٔ گذرایِ چند ساختمان و موزه، چرخیدن در فضاهایی نااصیل که برای خوش‌آیندِ جهان‌گردان آماده شده‌اند، خریدِ سوغاتی‌های نااصیلی که برآمده از آن دیار نیستند، و گرفتنِ تعدادی عکسِ یادگاری که عملاً فرقی با هم ندارند.

کسی که تمنایِ اصالت ندارد احتمالاً نخواهد نتوانست اصیل را از نااصیل تشخیص دهد. اما اصیل بودن عیان است و نیازی به توضیحاتِ اضافه ندارد. پرنده‌ای که پرواز می‌کند اصیل است، با این‌که درکی از قواعدِ فیزیکی حاکم بر پرواز ندارد و مسلماً نمی‌تواند دربارهٔ مزایا یا خطراتِ پرواز سخنرانی کند. یک پرنده برای نشان دادنِ اصالتِ خود در پرواز نیازی ندارد عینکِ خلبانی به چشم بزند و با پس‌زمینهٔ ابرها عکس‌های بیننده‌کُش بیاندازد. پرواز او بخشی از بودِ اوست و بودِ او در پرواز کردنش نُمود می‌یابد. بود و نُمودِ او مثل شب‌و‌روز با هم جور می‌شوند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند چنان‌که یکی بدونِ دیگری معنایی ندارد. آیا همین را می‌توانیم دربارهٔ بود و نُمودِ یک نویسنده، سیاست‌مدار یا فعالِ اجتماعی نیز بگوییم؟ این افراد درست به همان اندازه‌ای اصیل هستند که بود و نمودشان بدونِ یکدیگر ناقص می‌ماند: نویسنده‌ای که وجودش را نمی‌توان از نوشته‌هایش جدا کرد و سیاست‌مداری که منش‌اش در زندگی در تار و پودِ روی‌کردش به سیاست تنیده شده است اصیل هستند. طبعاً اگر در عینِ اصالت روی‌کردی نوین نیز داشته باشند، دیگر نمی‌توان از کنارِ آن نویی و تازگی به سادگی عبور کرد.

زمانه زمانهٔ چیزهای نو است. دورانِ نوعی اقتدارگراییِ فنی-اقتصادی که می‌خواهد به همه بفهماند که چیزهای نو ارزشمند هستند و چیزهای کهنه کم‌ارزش—مگر به عنوان عتیقه. این فریبی است که پیکانِ زمان را با پیکانِ ارزش یکی انگاشته؛ تو گویی جبرِ فیزیکی زمان تضمین کنندهٔ این است که چیزهای جدید از چیزهای کهنه ارزشمندتر باشند. با این‌حال، اجازه دهید واژه‌های زیبایِ «نویی» و «تازگی» را از چنگالِ این فریب خارج کنیم و شأن‌شان را به آن‌ها باز گردانیم. پس جور دیگری هم می‌توانم حرفهایم را تکرار کنم. راستش را بخواهید من به چیزهای «نو» چندان هم بی‌علاقه نیستم. در واقع، اگر چیزی حقیقتاً نو باشد مرا به خودش جلب می‌کند. منتها چه کنم که وقتی چیزی اصیل نیست، به چشمم نو نمی‌آید بلکه همچون یک جعلیِ تکراری دیگر، یکی میان این همه دروغ و جعل که پیرامون‌مان را فرا گرفته است بر من آشکار می‌شود. چیزهای نااصیل نمی‌توانند تازه باشند و این صفت اصلاً به آن‌ها نمی‌چسبد، همان‌طور که صحبت کردن از تازگی میوه‌هایِ پلاستیکی بی‌معناست، حالا هر چقدر هم که نو باشند. این یادداشت را با اشاره‌ای به داستانِ موسی و شبان به پایان می‌برم. یکی از برداشت‌هایی که می‌توان از این داستان کرد این است که در نزدِ مولوی نیایشِ آن شبانِ ساده‌دلی که با زبانِ خودمانی با خدا سخن می‌گوید اصیل‌تر از دستورها و ترتیب‌هایِ تجویز شده توسطِ بزرگانی است که می‌خواهند رابطهٔ انسان با خداوند را به امری قاعده‌مند، قابلِ پیش‌بینی و تکراری تقلیل دهند و به واسطهٔ این تحمیل آن را نااصیل سازند. شبان اصیل است و وجودش با طراوت، قاعده‌گریز و نوشونده. اگر نویی این چنین اصیل است، من نسبت به آن سراپا ارادت هستم.

  • نقاشی انتخابی «چوپان» نام دارد و کار آلتین فراشری هنرمند آلبانیایی است.[۲]Altin Frasheri, Shepherd, Oil Painting, 2017

  1. convivial 

  2. Altin Frasheri, Shepherd, Oil Painting, 2017 

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه