ایام همهگیری کروناست و بیش از یک سال است که جامعه در وضعیت شهربندان (lockdown) قرار دارد. اما شهربندان برای آقای راضی و خانوادهاش که در یکی از کشورهای غربی زندگی میکنند چندان هم بد نبوده است. او حقوقبگیر است و سر ماه حقوقش را دریافت میکند. ماههاست که از خانه کار میکند و اتاقِ کار شخصی و مرتبی در خانه دارد. خدمات و مزایای شهری و اجتماعی او نیز سرجایش هستند. غذا و سوخت و مایحتاجش را از فروشگاهها و پمپبنزینها تأمین میکند، برق و آب و اینترنت خانهاش برقرار است، پسماندهایش جمعآوری میشوند و ورزش و تفریح و امنیت خاطرش هم منظمتر و بهتر از پیش شده است.
آقای راضی صادقانه نمیتواند بفهمد که چطور عدهای به این وضعیت اعتراض میکنند. چرا در خیابانها حاضر میشوند و گاه با پلیس درگیر میشوند، یا پلیس با آنها درگیر میشود. او نمیتواند بفهمد که شهربندانِ طولانی و نامحدود برای همهٔ افراد به اندازهٔ او خوشایند نبوده است. مربیها و معلمهایی بودهاند که باید در مدرسه یا مهدکودک حاضر میشدهاند، کادر درمانی که باید در درمانگاهها و بیمارستانها میبودهاند، کارگرانی که باید پسماندها را گردآوری میکردهاند، افسرهای راهنمایی و رانندگی که باید در معابر حاضر میبودند، و کارکنان مربوط به دهها و صدها حرفهٔ دیگر که در سراسر دورانی که آقای راضی در خانهاش زندگی نزدیک به آرمانی داشت، مثل سابق، و حتی شدیدتر از سابق، مشغول به کار بودهاند و در عین حال در وضعیت شهربندان به جز کارشان که به واسطهٔ «حساس و ضروری» بودن تعطیلبردار نبوده تفریح و سرگرمی اجتماعی دیگری نداشتهاند. در ضمن، آقای راضی که حقوقبگیر است، متوجه نیست که خیلی از صاحبان کسبوکارهای کوچک که معیشتشان مرتبط با باز بودن جامعه است نیز از این وضعیت متضرر شدهاند. از هنرمندی که گالری کوچکی در شهر داشته بگیر تا رستورانداری که درآمدش وابسته به حضور پیوستهٔ مشتریان است. و تازه همهٔ حقوقبگیران نیز به اندازهٔ او خوشاقبال نیستند؛ فرضاً والدینی هم هستند که بچههای خردسال و خانههای کوچکی دارند و کار از خانه برایشان اگر نه ناممکن، که تجربهای طاقتفرسا و تنشآلود بوده است. و افراد مسنی هم هستند که ماههای متوالی با وحشتِ مرگِ در انزوا دست و پنجه نرم کردهاند. آقای راضی اینها را درک نمیکند و صادقانه میپرسد، «چرا راضی نیستند؟»، «چرا همراهی نمیکنند؟».
تنها چیزی که به عقلِ میانمایهاش میرسد این است که اینها مُشتی ضدعلم و خرافاتی و دیوانه هستند. نمیتوانند ببینند که دولتها در تلاش برای جلوگیری از مرگ و میر گسترده در جامعه هستند. نمیتوانند ببینند که شهربندان سیاستی ضروری بوده است. میخواهند نظم را به هم بزنند. میخواهند امنیت و سلامتی جامعه را به خطر بیاندازند. این که میگویند پلیس با آنها با خشونت برخورد میکند حرفی اغراقآمیز و بیاساس است. بر فرض هم که پلیس با آنها با خشونت برخورد کند. حقشان است. چون نظم و امنیت عمومی را به هم میزنند. دیوانهها میخواهند این رفاه خوبی که در جوامع غربی برقرار است را مخدوش کنند!
هیچ استدلال و منطقی نخواهد توانست آقای راضی را «روشن» کند. او نمیتواند خود را به جای «دیگری» بگذارد. مگر این که سرنوشت با او یک شوخی کوچک انجام دهد. شغلش را از دست بدهد، درآمدش از بین برود، حقوق ماهیانه سر ماه به حسابش سرازیر نشود. در این صورت مطمئن باشید خیلی زود دوزاری آقای راضی خواهد افتاد و چه بسا یک روز او را هم در جمع معترضان ببینید. جلوی صف. با صدایی که از همهٔ صداهای دیگر بلندتر است و صادقانه نمیتواند بفهمد چطور عدهای ممکن است از این وضعیت غیرمنصفانه و نامطلوب راضی باشند!
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
سلام جناب آقای فیض گرامی،
درست است. آقای راضی بیخبر است و بععلاوه، قدرت همدلی و تصورِ خود به جای دیگری را ندارد. اخلاق فقط با این شگرد میتواند سریعا درک و فهم شده و به عمل تبدیل شود.
بسیار ممنونم.