عصرِ کمیابیِ توجه

در حضور توسط

مبنایِ جوامعِ معاصر فرضِ کمیابی است، اما چند و چونِ این کمیابی در بازه‌های زمانیِ‌ مختلف فرق می‌کند. تا چند دههٔ پیش، فرضِ اصلیِ بسیاری از ابزارها و نهادهای معرفتیِ معاصر فرضِ کمیابیِ اطلاعات بود؛ اما در عصرِ‌ اینترنت این دیگر اطلاعات نیست که کمیاب به نظر می‌رسد، بلکه «توجه و تعمق» است که کمیاب گشته. پیشتر، در روزگارِ «کمیابیِ اطلاعات»، هدفِ روزنامه‌‌ها و مجله‌ها این بود که مخاطبان را از آن‌چه نمی‌دانند مطلع سازند، و واقعاً هم فرضِ مخاطبان این بود که دسترسیِ کافی به اطلاعات ندارند. اما امروز، در عصرِ «کمیابیِ توجه» تصورِ غالبِ افراد این نیست که به اطلاعاتِ کافی دسترسی ندارند، بلکه آن‌ها قادر نیستند به اندازهٔ کافی به اطلاعاتِ ارائه شده توجه کنند و در آن‌ها دقیق شوند.

این نکته که مخاطبان رسانه‌ها دیگر تحتِ فرضِ کمیابیِ اطلاعات رفتار نمی‌کنند، بلکه جملگی مبتلا به نقصانِ توجه هستند، برایِ اغلبِ مدیرانِ رسانه‌هایِ قدیم و جدید، اعم از وب‌سایت‌ها و شبکه‌هایِ خبری، روشن می‌شود. آن‌ها می‌فهمند که فراوانیِ خبر و اطلاعات به معنایِ کم‌ارزش شدنِ آن‌ها نزدِ مخاطب است، در عوض آن‌چه ارزش یافته توجهِ اوست. بنابراین هدف و شیوه‌‌شان را عوض می‌کنند: به جایِ سعی در ارائهٔ مهم‌ترین و گزیده‌ترین اطلاعات به مخاطبان، برایِ به دست آوردنِ آوردنِ توجهِ کمیابِ آن‌ها با یکدیگر رقابت می‌کنند. آن‌ها به تدریج از کسب و کارِ سنتیِ خود که ارائهٔ اطلاعاتِ پردازش شده و با کیفیت بود دورمی‌شوند و به تولید کنندهٔ انواعِ آگهی‌های تجاری با هدفِ جذبِ توجهِ مخاطب بدل می‌گردند. شاخصِ موفقیتِ آن‌ها دیگر این نیست که محتوایِ با کیفیتی تولید کنند، بلکه مهم میزانِ توجهی است که به مطالبشان می‌شود. توجه را هم با واحدهایِ لحظه‌ای قابلِ اندازه‌گیری نظیرِ «کلیک» یا «لایک» یا «هم‌خوان» می‌سنجند، چون تقریباً تنها متاعی است که در بازارِ «کمیابیِ توجه» عرضه می‌شود. این مراسمِ جفت‌یابی و تکدی‌گریِ «توجه‌-ثانیه»‌ها چنین می‌گوید: «ببین چه رنگ‌هایِ قشنگی دارم! ببین چه صداهای عجیبی دارم! ببین چقدر جالب تکان می‌خورم! ببین چقدر بامزه به نظر می‌رسم! یک لحظه، نیم لحظه حتی، چشم‌هایِ ویلانت را به سویِ من بگردان! به تیترها و تصاویرِ چشم‌گیرم نگاه کن! باور کن ابتدا و انتهایِ رابطهٔ من و تو در همین‌ خلاصه می‌شود!»

اما مخاطبان معمولاً یک پله عقب‌تر هستند. ظرفیتِ آدم‌ها برایِ توجه کردن و تصمیم گرفتن محدود است. اگر دو یا پنج بستهٔ اطلاعاتی به شما داده شود و فرصتِ کافی نیز داشته باشید، قادر خواهید بود آن‌ها را دانه دانه باز کنید، با دقت بخوانید، درباره‌شان تعمق کنید و تصمیم بگیرید که با آن‌ها چکار کنید؛ مثلاً چه وزنی به آن‌ها بدهید و در کدام قفسهٔ ذهنی قرارشان دهید. اما اگر توسطِ صدها بستهٔ تبلیغاتی بمباران شوید، دیگر قادر به توجه کردن به هیچ کدام از آن‌ها نخواهید بود. ظرفِ همان چند لحظهٔ اول، تواناییِ ذهنی‌تان در تمرکز کردن اشباع می‌شود و پس از آن هر چقدر هم اطلاعاتِ جدید به سمت‌تان سرازیر شود توفیری نخواهد کرد، چرا که آن‌ها بدونِ این‌که واردِ ذهن‌تان شوند از رویِ چشم‌هایتان سُر می‌خورند و به کناری می‌روند. آن‌چه از آن‌ها باقی می‌ماند تحریک‌هایی گذرا است که قبل از این‌که بخواهند به تجربهٔ زیسته تبدیل شوند جایی زیرِ آوارِ تحریک‌هایِ بعدی گم می‌شوند. اگر هوشیار باشید احتمالاً‌ حس خواهید کرد که مشکلی وجود دارد: مطالبی که می‌خوانید را به خاطر نمی‌آورید، حافظه‌تان ضعیف شده، دچار کم‌حواسی و کم‌توجهی شده‌اید، و نوعی اضطرابِ مزمن نسبت به همهٔ آن‌چه از کنارتان عبور می‌کند، بی‌آن‌که قادر به هضم و جذبش باشید شما را در بر گرفته است. اما، بر خلافِ وعده‌هایی که هر روز ابزارها و خدماتِ جدید به شما می‌دهند، چاره‌ٔ کارتان در این نیست که خود را در معرضِ اطلاعاتِ زیادتر و سریع‌تری قرار دهید؛ بلکه باید سعی کنید از سرعت و شدتِ دسترسی‌تان به اطلاعات بکاهید و در عوض ظرفیت‌تان برایِ توجه کردن را احیا کنید. فقط در این صورت است که ذهنِ بیچارهٔ اشباع‌ شده‌تان می‌تواند نفسی بکشد و تواناییِ ذاتیِ خود در توجه، تعمق و انتخاب را باز یابد.

1 Comment

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه