سلبریتیها
یادداشتی کوتاه دربارهٔ سلبریتیها و اینکه چرا واقعیتِ درونی تُنک و بیمایهای دارند.
یادداشتی کوتاه دربارهٔ سلبریتیها و اینکه چرا واقعیتِ درونی تُنک و بیمایهای دارند.
دو ساعت پیش از تهران حرکت کردهاید و قرار مهمی در رشت دارید. سرتان حسابی گرم خواندن متنی است که باید دربارهاش صحبت کنید. تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته است: تأخیری در کار نبوده؛ قرارها به دقت تنظیم شدهاند و همهٔ ضروریات سفر سر جایشان قرار دارند. از خواندن خسته میشوید. سرتان را بلند میکنید و نگاهی به بیرون میاندازید. تابلوی کنار جاده به چشمتان میخورد: «کاشان ۳۰ کیلومتر». متوجه میشوید که سوار اتوبوس اشتباهی شدهاید. بلافاصله تصویر دیگری در ذهنتان نقش میبندد: هیچچیز سفرتان سرجایش نیست؛ هیچکدام از ضروریاتی که به دقت مهیا کرده بودید دیگر اهمیتی ندارد؛ هیچچیز خوب پیش نرفته است. در این یادداشت ضمن استفاده از این تمثیل، دربارهٔ اهمیت توجه به نشانهها و آماده بودن برای غافلگیر شدن مینویسم.
افراد معمولاً برایِ کسی که مخصلانه برای دفاع از آرمانهایِ یک جامعه مبارزه میکند و در این راه از جان و مال و آبرویش میگذرد احترامِ زیادی قایل هستند. اما همین مبارز، چنانچه به آن آرمانها خیانت کند از چشمِ همگان میافتد و سرزنش و طرد میشود. اما چطور ممکن است یک مبارزِ مخلص، کسی که تا دیروز حاضر بود جان و آبرویش را برایِ رسیدن به آرمانها به جامعه تقدیم کند، ناگهان به یک خیانتکار تبدیل شود؟
عکس، خبر و یادداشتهایی دربارهٔ عصرِ نمایش
«بینهایت» که اغلب آنرا با علامتِ ∞ نشان میدهند یکی از شگفتانگیزترین مفاهیمی است که در ریاضی به کار برده میشود. اما آیا رابطهای میانِ بینهایتبودگی و انقلابیگری وجود دارد؟ در این نوشته دست به یک تجربهٔ فکری میزنم و نشان میدهم که پذیرفتن اینکه بزرگی پیچیدگیهای جهان از جنسِ بینهایت است، به نتایجی عمیقاً انقلابی منتهی میشود.
... صحنه را مجسم کنید که حتماً به لطف این خلاقیتهای ظریف معرکهای تماشایی بوده است. علاوه بر اشراف، تودهها نیز جمع میشدند تا با چشمی ترسان و چشمی مشتاق مراحل آنرا دنبال کنند: حالا محکوم را آوردند، حالا او را وارد گاو برنزی میکنند، حالا درب فلزی گاو را میبدند، حالا در دماغ گاو عود کار میگذارند، حالا آتش را زیر گاو روشن میکنند، حالا باید منتظر صدای موسیقی گاو باشیم. آیا صدای محکوم شنیده خواهد شد؟ اگر از هوش رفته باشد چطور؟ و … و … و …
در جهانِ معاصر فردِ متعلق به توده در دریایِ نُمودها—از یکسو پدیدهها و از سویِ دیگر اسطورههایِ روشنگر—غرق میشود. اما وضعیتِ روشنفکر نیز چندان بهتر از او نیست. تجربهی روشنفکرِ معاصر تلفیقی از ناامیدی از درکِ واقعیت، تسلیم به فنمحوری و ناتوانی در ارتباط و درکِ دیگری است.
بنیادِ زبان و تفکر استعاره است و نادیده گرفتنِ این نکته به بنیادیترین نوعِ اسارت میانجامد.
سرگشتگیِ انسانِ معاصر را حد و مرزی نیست. موضوعِ مهم، همهگیر و ناخودآگاهِ عصرِ حاضر را باید در ناتوانیِ عمومی در درکِ واقعیتهایی دانست که دنیا آشکار میکند. مردم از مشاهده و درکِ اجزایِ واقعیِ دنیایی که در آن زندگی میکنیم عاجز هستند. این ناتوانی به ویژه در حوزهی فکری و ذهنی محسوس است. تو گویی مکانیسمی نامرئی در کار است که مانع از آگاهی میشود و مردم را به طردِ ناخودآگاهِ واقعیت یا فرار به دنیایِ غیرِواقعی وادار میکند. یکی از خطرناکترین خصوصیتهایِ دورانِ معاصر این نکته است که مردم روز به روز از واقعیتها فاصله میگیرند و به چیزی جز «نُمودها» توجه نمیکنند. آنچه میبینند نُمود است، آنچه میشنوند نُمود است، آنچه به آن باور دارند نُمود است. آنها در نُمودها و با نُمودها زندگی میکنند و به خاطرِ نُمودها میمیرند. واقعیت ناپدید شده است؛ واقعیتِ خودِ مردم و واقعیتِ چیزهایِ پیرامونشان.
روزی که زادن به کاریِ ترسناک تبدیل شود چگونه روزی است؟