سرگشتگیِ انسانِ معاصر را حد و مرزی نیست. موضوعِ مهم، همهگیر و ناخودآگاهِ عصرِ حاضر را باید در ناتوانیِ عمومی در درکِ واقعیتهایی دانست که دنیا آشکار میکند. مردم از مشاهده و درکِ اجزایِ واقعیِ دنیایی که در آن زندگی میکنیم عاجز هستند. این ناتوانی به ویژه در حوزهی فکری و ذهنی محسوس است. تو گویی مکانیسمی نامرئی در کار است که مانع از آگاهی میشود و مردم را به طردِ ناخودآگاهِ واقعیت یا فرار به دنیایِ غیرِواقعی وادار میکند. یکی از خطرناکترین خصوصیتهایِ دورانِ معاصر این نکته است که مردم روز به روز از واقعیتها فاصله میگیرند و به چیزی جز «نُمودها» توجه نمیکنند. آنچه میبینند نُمود است، آنچه میشنوند نُمود است، آنچه به آن باور دارند نُمود است. آنها در نُمودها و با نُمودها زندگی میکنند و به خاطرِ نُمودها میمیرند. واقعیت ناپدید شده است؛ واقعیتِ خودِ مردم و واقعیتِ چیزهایِ پیرامونشان.