در یادداشت قبلی به آراء ایوان ایلیچ مراجعه کردم و دربارهٔ دو مفهوم مسئولیت (responsibility) و تیمار کردن یا احساس مسئولیت کردن (care) نوشتم. در همین امتداد، قصد دارم کمی دربارهٔ «ریسک» (risk) از منظر او صحبت کنم.
در این جُستار به صورتی کاملاً خلاصه و فشرده به موضوع جبر و اختیار در سطحِ فرد و جامعه میپردازم. تزِ کلی من این است که افراد و جوامع، هر دو، همیشه قدری مختار و قدری مجبور هستند، ولی وزن و کیفیتِ اجبارها و اختیارهایشان در زمانهایِ مختلف فرق میکند.
جامعهای را تصور کنید که در آن همهٔ افراد—دستِ کم از لحاظِ نظری—میتوانند موفق باشند، بدونِ اینکه موفقیت عدهای به معنایِ نابودی و شکستِ دیگران باشد. افرادی را تصور کنید که موفقیتِ خود را در شکستِ دیگران جستجو نمیکنند… این تصویری آرمانی است، اما لزوماً فریبنده و کاذب نیست. همه چیز به این بستگی دارد که «موفقیت» را چطور تعریف کنیم: آیا آنرا به صورتِ پدیدهٔ «کمیابی» تعریف میکنیم که فقط از طریقِ رقابتِ اقتصادی با سایرِ افراد و شکست دادنِ آنها به دست میآید، یا موفقیت را پدیدهای اساساً «غیرکمیاب» میدانیم که هر فرد میتواند خارج از مسیرِ رقابت با دیگران به آن دست یابد؟ اگر اقتصاد را در عامترین شکلِ خود به عنوانِ «علم و مهارتِ مدیریتِ آنچه از نظرِ اجتماعی کمیاب تلقی میشود» تعریف کنیم، آیا موفقیت پدیدهای اقتصادی یا غیراقتصادی است؟
در جهانِ معاصر فردِ متعلق به توده در دریایِ نُمودها—از یکسو پدیدهها و از سویِ دیگر اسطورههایِ روشنگر—غرق میشود. اما وضعیتِ روشنفکر نیز چندان بهتر از او نیست. تجربهی روشنفکرِ معاصر تلفیقی از ناامیدی از درکِ واقعیت، تسلیم به فنمحوری و ناتوانی در ارتباط و درکِ دیگری است.