انسان‌هایِ تک‌داستانی

در تفکر پاکیزه و موجز/نسخه‌های صوتی توسط

می‌توانید این نوشته را به صورت صوتی نیز گوش دهید:

شاید شما هم مثلِ من اغلبِ شب‌هایِ‌ کودکی‌تان را با قصه‌های پدر یا مادربزرگ به خواب رفته باشید. در این صورت است که تأیید می‌کنید دنیاهایِ‌ قصه‌ها جهان‌هایی رنگارنگ هستند که اگر چه گاه تم‌هایِ مشترکی دارند، اما اغلب منظومه‌هایِ اخلاقیِ متفاوتی را معرفی می‌کنند. جهان‌هایی که در آن برایِ کسب موفقیت گاه باید فروتن بود، گاه جسور؛ گاه ساده و گویا، گاه رِند و خاموش؛ گاه پرخاش‌جو و خشن و گاه مصالحه‌جو و ملایم. تنوعِ این قصه‌ها بیش از هر چیز یادآورِ این نکته هستند که دنیایِ پیرامون و تجربه‌هایِ مختلفِ زندگی ساده و یک‌دست نیستند و همیشه نمی‌توان با مراجعه به یک الگویِ داستانی معین به آن‌ها معنا بخشید. هر چه داستان‌هایِ بیشتری بلد باشید، معرفتِ شما در رویارویی با پیچیدگی‌هایِ دنیایِ پیرامون بیشتر خواهد بود.

اگر هیچ داستانی ندانید چطور؟ احتمالاً معناسازی از رویدادهایِ مختلفِ زندگی‌ برایتان دشوارتر خواهد بود، با این‌حال چون در تلاش برای ساختنِ معنا از طریقِ انطباقِ آن‌چه مشاهده می‌کنید با داستانی که از پیش در ذهن دارید نیستید، انعطاف‌پذیر و پذیرا خواهید بود و به این ترتیب، حسبِ شرایطِ واقعی می‌توانید رفتار و قضاوت کنید.

اما مشکل وقتی جدی خواهد بود که شما فقط یک داستان بدانید، یا به این معتقد باشید که فقط یک داستان است که می‌تواند الگویِ رفتاریِ شما در رویارویی با جهانِ پیرامون‌ را تعیین کند. در این صورت شما انسانی تک‌داستانی هستید. اگر نامِ داستان‌تان این یا آن آیینِ فکری یا اعتقادی باشد، راهِ حلِ شما تجویزِ الگوهایِ همان آیین خواهد بود: اگر مارکسیست باشید، انقلابِ طبقه‌ی کارگر را حلالِ نهاییِ همه‌ی مشکلات می‌دانید؛ اگر محافظه‌کار یا سرمایه‌دار باشید، گسترشِ نظامِ بازارِ آزاد را کلیدِ طلاییِ همه‌ی قفل‌ها می‌دانید؛ اگر دانشمند باشید، تحقیقِ علمی و آموزشِ بیشتر را کیمیا می‌دانید؛ و اگر یکی از میلیون‌ها انسانِ متوسطِ مدرن باشید، تک‌نسخه‌ای که ارائه می‌دهید «پیشرفتِ بیشتر» است.

اما جهان پیچیده و غیرِ منتظره است و تلاش‌هایِ تقلیل‌گرایانه‌ برایِ توصیفِ خود را ریشخند و غافل‌گیر می‌کند. هیچ راهِ حلی نمی‌تواند پاسخی موثر برایِ بیش از بخشِ کوچکی از نظامِ پیچیده‌ی جهان باشد. کسی که فقط یک داستان را دنبال می‌کند، شکست‌هایش در توصیفِ معنادارِ پدیده‌ها را نادیده می‌گیرد و به ناچار آن‌ها را مدام و مدام تکرار می‌کند. اما آن‌کس که داستان‌هایِ پرشماری بلد است و می‌داند چطور به کمکِ آن‌ها بیاندیشد، از پیچیدگی و غیرمنتظره بودنِ جهان نمی‌هراسد، بلکه با تشخیصِ الگویی که با آن مواجه شده است، بهترین داستان را برایِ توصیفِ آن انتخاب می‌کند و در نتیجه خطِ قضاوتی و رفتاریِ حکیمانه‌تری را پی‌ می‌گیرد.

شکست یک هدیه‌ است، فرصتی برایِ یادگیری؛ اما چنان‌چه با عواطفِ غلیظ ترکیب شود، به خشم تبدیل می‌شود. انسانِ تک‌داستانی نمی‌تواند، هدیه‌ی شکست، یعنی فرصتِ یادگیری، را بپذیرد. او از این‌که نمی‌تواند جهان را در روایتِ یگانه‌ی خود بگنجاند پریشان می‌شود و چون در حبابِ غرور و خودبینی محصور است، راهِ دیگری جز خشم نمی‌یابد.

پی‌نوشت: بعد از نوشتنِ این پست، متوجهِ این سخنرانیِ تد شدم که بسیار مرتبط با موضوعِ این یادداشت است.

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*