بالاخره فرایندِ عوض کردنِ آپارتمانم پایان یافت! پروژهای که بنا به برخی پیچیدگیهایِ عملیاتی بیش از یک هفته طول کشید و دستِ کم سه نفرِ دیگر را درگیر کرد. هر نقلِ مکان، بهانهای است برای سبک کردنِ زندگی از وسائلِ اضافه؛ اسبابهایی که با لباسِ مبدل، زندگیهایمان را به زبالهدانی زیبا تبدیل کردهاند. اینبار هم سعی کردم از این فرصت نهایتِ استفاده را ببرم تا آپارتمانِ جدیدم شباهتِ کمتری به زبالهدانی بَزَکشده داشته باشد. طیِ این فرایند بود که متوجه شدم دور ریختن چقدر ساده است. شاید سادهترینِ کارها.
دور انداختنِ اسباب و وسائلِ به دردنخور در شمارِ سادهترین کارهاست. کافی است زبالهها را پشتِ دربِ خانه یا درونِ اتاقکِ مخصوصِ گردآوریِ پسماندها قرار دهی و چند ساعت بعد ناپدید شوند. دستهایِ نامرئیِ جامعهی مدرن، مهارتِ روزافزونی در محوِ پسماندها از پیشِ چشمها و بینیهایِ حساسمان پیدا کردهاند. به لطفِ این سیفونِ عظیم و کارآمد است که «دور ریختن» به همان اندازه عادی شده که مستراح رفتن و به همان اندازه ساده گشته که فشردنِ یک کلید. چنین است که دور ریختن حتی از خرید کردن هم سادهتر شده است. همهی خلاقیتهایِ علمی-فرهنگی-سیاسیِ بازاریابانِ مدرن، که روز به روز شهروندانِ بیشتری را به تبدیل شدن به زامبیهای مصرفگرایِ بیدغدغه دعوت میکنند، نتوانسته است فرایندِ خرید را به سادگیِ فرایندِ دور ریختن کند. در نتیجه، ما، شهروندانِ دولتشهرِ اقتصاد، وقتِ بیشتری را به خریدِ کالاها و خدماتِ «نو» اختصاص میدهیم تا به دور ریختنِ زبالههایمان. در اینجا ما شاهدِ یک عدمِ توازنِ شوم هستیم که پاسخش را نباید در سادهتر کردنِ فرایندِ خرید جستجو کرد.
اما اگر این عدمِ تقارنِ شوم را با مسئولانهتر کردنِ فرایندِ دور ریختن بر هم زنیم چه میشود؟ فرضاً اگر هر کس خودش را مقید کند که دستِ کم همان اندازه وقت و وسواسی را که صرفِ «خریدن» میکند، صرفِ «پاکسازیِ پسماندهایش» کند. شاید به این وسیله جامعهی مسئولانهتری داشته باشیم. حتی اگر اینکار نتواند تغییری محسوس در هویتِ نظمِ دیوانهی موجود ایجاد کند، دستِ کم هویتِ اخلاقیِ ما، ساکنانِ عصرِ اقتصاد، را تغییر خواهد داد. برایِ خریدِ یک پیراهن ساعتها در خیابانها، مغازهها یا صفحاتِ مجازی چرخ میزنیم و همهی تلاشمان را میکنیم که گزینههای موجود را شناسایی و ارزیابی کنیم و ارزانترین یا با کیفیتترین انتخاب را انجام دهیم؛ حال آنکه پیراهنِ کهنه یا پاره را ظرفِ چند ثانیه دور میاندازیم، بدونِ اینکه کوچکترین زحمتی به خودمان بدهیم که به گزینههای مختلف بیاندیشیم و سعی کنیم انتخابِ مسئولانهتری برایِ دورانِ بازنشستگیِ پیراهنمان انجام دهیم. شاید با صرفِ کسری از وقت و وسواسی که صرفِ خریدِ پیراهنِ نو و ورودش به خانهمان کردیم، بتوانیم راهِ حلهای بهتری برایِ خروجش از خانهمان بیابیم. پیراهن را میتوان تعمیر کرد و برایِ مدتِ بیشتری از آن استفاده نمود؛ یا آنرا در اختیارِ سازمانهایی گذاشت که استفادهی مجدد از آنرا تسهیل میکنند. شاید هم با استفاده از همین منطق بتوان از خریدِ پیراهنِ نو پرهیز کرد. طبعاً این راهها مستلزمِ صرفِ وقت و انرژیِ شهروندیِ بیشتری هستند؛ نسبت به سپردنِ آنیِ آنچه قرار است زباله نام گیرد به ماشینِ محوِ پسماندها از حریمِ شهری. اما چه کسی گفته که همهی وقت و انرژی ما باید صرفِ خرید شود و دور ریختن نباید سهمی مهم از توجه ما را به خود اختصاص دهد؟
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.