ما آدمها مهارت و علاقهی عجیبی در ایجادِ معنا از پدیدهها و رویدادهای پیرامونمان داریم. اینکه میگویند «انسان در جستجویِ معنا» حرفِ غریبی نیست. یکی از حوزههایی که در آن معناسازیِ زیادی انجام میشود، موضوعاتِ مربوط به تحولاتِ سیاسی، تروریستی و نظامی در مناطق مختلف جهان است. وقتی یک حملهی تروریستی رخ میدهد، از خود میپرسیم: «چرا؟ علت و معنای این واقعه چه بود؟» به همین ترتیب، وقتی در کشوری جنگِ داخلی رخ میدهد، صلحی آغاز میشود یا آتشبسی پایان مییابد، در قامتِ تحلیلگرانِ مستقر پشتِ میکروفونِ رسانهها یا فرمانِ تاکسیها از خود میپرسیم: «چرا؟ معنایِ این رویدادی که امروز در تلویزیون دیدیم چه بود؟» در ضمن اگر این امکان وجود داشته باشد که تحلیلهایِ امروزمان از وقایع را به تحلیلهای گذشتهمان وصل کنیم که چه بهتر. شعف و شادیِ ناشی از چنین اتصالی، که به نوعی خبر از قدرتِ «پیشبینی» و در نتیجه صحتِ تحلیلهایِ گذشتهی ما تحلیلگران مقیمِ دانشگاه یا خیابان میدهد، قابلِ وصف نیست.
صرفِ نظر از اینکه در کجایِ این جهان ایستاده باشیم، جایی در اعماقِ ذهن و قلبمان پیشفرضی نهفته داریم که بر اساسِ آن جهان مجموعهای نظاممند است که با اطلاعاتِ محدودی که در اختیارِ ماست به شکلِ معناداری قابلِ شناخت است. اینگونه است که با تکیه بر مشتی اخبار و شایعات که از فیلترِ ذهنِ راوی، قابِ دوربین، طبقهبندیِ اطلاعات و قیچیِ ممیز عبور کردهاند چنین میانگاریم که در جهانی که بخشِ روزافزونی از اطلاعاتِ آن محرمانه یا تحریفشده است قادریم درکی معنادار از اتفاقاتِ تروریستی یا جنگها یا سایرِ پدیدههایی که اینجا یا آنجا رخ میدهند به دست آوریم. غافل از اینکه آنچه نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم گاه آنچنان کلیدی است که بسته به اینکه کدام فرضِ دلخواه را انتخاب کنیم قادر به تولیدِ کلکسیونی از نظریههای متناقض خواهیم بود.
و تازه، اغلب به این هم بسنده نمیکنیم و در رویارویی با آنچه نمیفهمیم دل به نظامِ عادلانهی جهان میبندیم و گاه آگاهانه و گاه در خلوتِ ناخودآگاهمان میاندیشیم که «بارِ کج به منزل نمیرسد» یا «آدمِ بیگناه پایِ دار میرود، اما بالایِ دار نمیرود.» مادامی که این دستاویزِ معصومانه به منظورِ جلوگیری از فروپاشیِ عاطفیمان در رویارویی با پوچیِ جهانِ مدرن باشد انتقادی به آن وارد نیست؛ با اینحال نباید فراموش کنیم که معلوم نیست چرا ما باید معیارِ عدالت باشیم و در ثانی، بارِ کج، دستِ کم با معیارهایِ زمینی گاه به مقصد میرسد. نگاهی به تاریخچهی فتحِ آمریکا یا استقرارِ کشورِ اسرائیل به ما نشان میدهد که سیاستهایِ مبتنی بر تصفیهی نژادی یا تروریسم قادر به کسبِ موفقیتهایِ زمینی هستند.
اما رویدادها در اغلبِ موارد مسیرِ خود را طی میکنند، بیآنکه دلیلی قابلِ درک یا معنایی قابلِ وصف داشته باشند. اینجا نوزادی که تازه متولد شده در اثرِ بیماری جان میدهد، آنجا زنی فقیر در اثرِ گرسنگی روسپیگری میکند و جایی دیگر مردمانی زیرِ چکمههایِ سرد و بیمنطقِ مزدورانِ مسلح له میشوند. تلاشِ ما برایِ درکِ چرایی این رویدادها اغلب قابلِ درک و حتی ستایش است؛ اما نادیدهگرفتنِ این نکته که بخشِ بزرگی از تلاشهایمان برایِ معنادادن به رویدادها بینتیجه و بیمعناست ما را در موقعیتِ رقتانگیزی قرار خواهد داد.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.