زندگی در این جهان هرگز ساده نبوده است. زندگی مجموعهای است از شادیها و رنجها، مبارزهای مستمر بینِ سائقهی حیات و نیروهایی که طبیعت و انسان را به سویِ دیگرشدنی دائمی سوق میدهند که طیِ آن تولد و مرگ، پیدایی و زوال رخ میدهد. انسان برایِ مقابله با چالشهایِ نهادینهی زیستن دست به دامنِ ابزارسازی شده است. او اغلبِ ابزارهایش را با هدفِ سادهتر کردنِ کارش ساخته است، اما همیشه نیمنگاهی به این امکان داشته که ابزارهایی بسازد که به جایِ اینکه کارِ او را سادهکنند، یکسره او را از قیدِ کار کردن برهانند: به جایِ او کار کنند.
شاید اینگونه بود که ایدهی بردهداری متولد شد. در برههای خیلی زود در تاریخِ تمدن، انسان متوجه شد که میتواند کارهایِ پر زحمت یا خوار را به بردهها واگذار کنند. به این ترتیب، ارباب کسی بود که نیازی نبود کار کند، یا دستِ کم، مجبور نبود کارهایِ سخت یا کثیف یا کمارزش انجام دهد. او قادر بود این نوع کارها را به بردههایش واگذار کند: برده ابزاری برای تسهیلِ کارها نبود، بلکه کارها را به جایِ ارباب انجام میداد. درست است که همه پادشاه و بردهدار نبودند و بخشِ عظیمی از جامعه رعیتهایی بودند که سطحِ زندگیشان به سختی از بردهها بهتر میبود، اما ایدهی داشتنِ برده به مثابهِ یک نُرم و یک آرمان که میتوانست انسان را از مشقتهایِ بزرگِ کارِ معیشتی رها کند متولد شد و در ذهنها و فرهنگها رسوخ کرد. اینطور شد که رعیتهای بینوا هم در دل رویایِ پادشاه یا ارباب شدن میپروراندند. شاید به این دلیلِ اصلی که پادشاه یا ارباب مجبور نبود کارهایِ کثیف و مشقتبار انجام دهد و میتوانست آنها را به بردگانش واگذار کند. ایدهی اصلی بردهداری این بود: «چه خوب میشود اگر بتوانم بخشِ بزرگی از کارهایم را به بردههایم واگذار کنم و خودم با فراغت و آسودگیِ بیشتری زندگی کنم، درست مثلِ یک ارباب!»
اما ایدهی بردهداری به انسانها ختم نمیشد. نوعِ دیگری از «واگذاریِ مشقتِ کار به دیگران» نیز وجود داشت که از دیرباز[آ]اگر چه اهلیسازی حیوانات به عنوانِ منابعِ غذایی و سایرِ اقلامِ موردِ نیاز (شیر، گوشت، پشم، استخوان، …) به دورانهای بسیار کهن باز میگردد، استفاده از آنها برایِ انجامِ کار متأخرتر است و به حدودِ ۶۰۰۰ سالِ پیش باز میگردد. به عبارتِ دیگر، بهرهکشی از بردههای انسانی کهنتر از بهرهکشی از بردههایِ حیوانی است. در جامعه ریشه دوانیده بود: حیوانهایِ اهلی. اگر فقط بخشِ کوچکی از جامعه آنقدر برخوردار بودند که امکانِ بهرهکشی از بردهها را داشتند، بخشِ بسیار بزرگتری از جامعهی انسانی قادر به بهرهبرداری از خدماتِ بردههای حیوانی بود. مهمتر از همه اینکه، بردههای انسانی گاه و بیگاه سرکشی میکردند و اربابانشان را به دردسر میانداختند. اما به نظر میرسید که بردباریِ بردههایِ حیوانی را حد و مرزی نیست. حیواناتِ اهلی به بخشِ بزرگی از جامعهی انسانی اجازه دادند که لذتِ بردهداری و پرهیز از انجامِ کارهایِ مشقتبار را بچشند. هر کس که گاو، اسب، الاغ یا قاطری میداشت، اربابی میبود که میتوانست هر طور که اراده و مصلحتش حکم میکند از او بهرهکشی کند. ایدهی اصلی بردهداریِ حیوانی این بود: «چه خوب میشود اگر بتوانم بخشِ بزرگی از کارهایم را به حیوانهایِ اهلیام واگذار کنم و خودم با فراغت و آسودگیِ بیشتری زندگی کنم، درست مثلِ یک ارباب!»
و انقلابِ صنعتی رخ داد و ماشینهای خودمحرکه واردِ معرکه شدند. به یاریِ نیرویِ زغالِ سنگ و نفت، و نوآوریهایی نظیرِ ماشینِ بخار و انواعِ موتورهای خودمحرکه، ماشینها نیرویِ عظیمی تولید میکردند و نیروی بازویِ هر برده یا حیوانی را به سخره میگرفتند. هر چه جامعه صنعتیتر میشد، بهرهکشی از بردگانِ انسانی یا حیوانی معنایِ خود را بیشتر از دست میداد، چرا که ماشینها به مراتب کارآمدتر بودند. به نظر میرسید اختراعِ ماشینهایِ خودمحرکه میتواند پایانِ ایدهی بردهداری باشد.
اما اینطور نشد! ایدهی بردهداری بسیار ریشهدار بود و سرِ جایش باقی ماند. البته مصداق و گستردگیِ کاربردِ آن عوض شد. انسان کماکان ارباب بود، اما بردهها دیگر از جنسِ انسان یا حیوان نبودند، بلکه موجوداتی فلزی بودند که به نظر میرسید کارآیی و استقامتشان را کرانهای نیست. علاوه بر این، تعدادِ روز افزونی از انسانها امکانِ تفییضِ کارهایشان به ماشینها را داشتند، به عبارتِ دیگر، تعدادِ روزافزونی از انسانها میتوانستند از بردگانِ ماشینی بهرهبرداری کنند. ایدهی اصلی ماشین-به-مثابه-برده این بود: «چه خوب میشود اگر بتوانم بخشِ بزرگی از کارهایم را به ماشینهایم واگذار کنم و خودم با فراغت و آسودگیِ بیشتری زندگی کنم، درست مثلِ یک ارباب!»
در آرزویِ حذفِ کاملِ کار، رویایِ انسانِ مدرن، جهانیکردنِ ماشینهاست تا حدی که انسان به اربابی تبدیل شود که همهی کارهایش را بردههایِ ماشینیاش انجام میدهند. اما ماشین با خود نظمِ نوینی به همراه میآورد. ریتمِ مکانیکی و الکترونیکیِ او با ریتمِ زیستهی انسان عمیقاً متفاوت است و گسترشِ ماشینها در جامعه و جهان، جامکانِ[۱]space-time نوینی ایجاد میکند. انسانِ مدرن، همچون نیاکانش، رویایِ ارباب بودن در سر دارد، اما متقاعد شده است که به مددِ فنآوریهایِ مدرن قادر به پیادهسازیِ آرمان «هر انسان، یک ارباب» است. چنین است که او، شیفتهی این سراب، اسیرِ منطقِ جبارِ ماشین میشود و بیهوده تلاش میکند که ریتمِ زیستهی خود را با ریتمِ صرصامآورِ ماشینهایش هماهنگ کند. او اغلب در این کار شکست میخورد، چرا که تن و جانش کاهل و کُند هستند و در برابرِ ماشینیزه شدنِ جامکانِ زیستهشان مقاومت میکنند؛ ولی حتی آنجا هم که ظاهراً موفق میشود به بهایِ گزافِ اجتماعی، زیستمحیطی و فرسودگیِ تن و جانش است.
انسانِ مدرن که در رویایِ کهنسالِ رهایی از کار و واگذاریِ کاملِ آن به بردههایِ ماشینیاش سیر میکند، از دیدنِ اینکه خود به بردهی نظمِ سخت و صُلبِ ماشینی تبدیل شده، عاجز است. او در ماشین، بردهای جهانی را جستجو میکرد، اما خداوندگاری آفرید که در نهایت او را به بندهی خود تبدیل ساخت.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
space-time ↩
آ) اگر چه اهلیسازی حیوانات به عنوانِ منابعِ غذایی و سایرِ اقلامِ موردِ نیاز (شیر، گوشت، پشم، استخوان، …) به دورانهای بسیار کهن باز میگردد، استفاده از آنها برایِ انجامِ کار متأخرتر است و به حدودِ ۶۰۰۰ سالِ پیش باز میگردد. به عبارتِ دیگر، بهرهکشی از بردههای انسانی کهنتر از بهرهکشی از بردههایِ حیوانی است. ↩