این مطلب نوشتهٔ سَم کریس[۱]Sam Kriss است که به زبانِ انگلیسی در مجلهٔ آمریکاییِ «بَفلِر»[۲]The Baffler منتشر شده و من آنرا به فارسی ترجمه کردهام. نویسنده با اشاره به یک ماجرایِ واقعی که اخیراً رخ داده، دربارهٔ اسلامهراسی و بیگانههراسی مینویسد. اصلِ آنرا میتوانید در اینجا یا اینجا مطالعه کنید.
در یک روزِ سرد و طوفانی در جنوبِ لندن، مردی را دیدم که وسطِ خیابانِ خالی ایستاده بود و فریاد میزد «اگر نمیتوانی انگلیسی صحبت کنی، به کشورِ خودت برگرد!». باد، پاسخِ او را با واژگانی لطیف و بیاحساس داد. پاسخِ باد به انگلیسی نبود. باد کشوری ندارد.
هفتهٔ پیش، اعضایِ یک گروهِ افراطیِ راستگرا در فیسبوک[آ]نامِ گروه Fedrelandet viktigst به معنایِ «اولویت با سرزمینِ پدری» است. لحظهای مشابه را تجربه کردند. عکسی در این گروه منتشر شد که سه ردیف کاملاً خالی از صندلیهایِ یک اتوبوس را نشان میداد. صندلیها قوسهایِ ارگونومیک و پوششِ پارچهای آبی داشتند و با ظرافت رویِ شاسیهای زردرنگ نصب شده بودند. تصویری واقعاً فراموش نشدنی بود: بیجان، بیروح، همراه با آرامش و بیتفاوتی قُطبی؛ جایی که برایِ انسانها طراحی شده، اما هیچکس در آن ننشسته است. این تصویر معنادار است. خوانندگانِ گروهِ فیسبوکی، به نوبهٔ خود، خشمگین شدند: «این اتفاق هرگز نباید رخ دهد. صحنهٔ واقعاً ترسناکی است. نفرتانگیز است. تراژیک است. هولناک است.» سیزدههزار مدافعِ خودانگاشتهٔ تمدنِ غرب شروع کردند به رجزخوانی و لگدپرانی علیهِ شش صندلیِ خالیِ اتوبوس: «این نشان دهندهٔ همهٔ چیزهایِ نادرست در جامعهٔ ماست، برایِ همین است که باید مبارزه کنیم.» آنها، آزاداندیشانی که میتوانند دروغها و چرندیاتِ جامعهٔ لیبرالی را ببینند، صندلیهایِ اتوبوس را با زنانِ مسلمانِ بُرقهپوش اشتباه گرفته بودند[ب]هر دو واژهٔ بُرقع یا بُرقه در فارسی به کار برده میشوند. در این متن از «بُرقه» استفاده کردهام. م..
پاریدولیا[۳]Pareidolia نامِ تمایلی است که باعث میشود فرد در میانِ الگوهایِ بیگانه چهرههایی آشنا تشخیص دهد. به همین دلیل است که ماه شبها به تو مینگرد یا منظرهها با چشمانی درشت و حسود تو را میپایند. اما این فرق میکند. زنِ مسلمان، مانندِ همهٔ «دیگریهایِ منفور»، به آرامی غایب میشود و از دیدهها پنهان میگردد، در خالیِ ترسناکی که میتواند از هر چیزی بروز کند. اما این نکته به خصوص در موردِ زنهایِ بُرقهپوش صادق است: چرا که صورتهایشان را نمیتوان دید—صورتهایشان به صورتِ مطلقاً شفاف و بیواسطه در معرضِ دید قرار ندارد— و به همین دلیل به علامتهایی بیشکل تبدیل میشوند. نکتهٔ اصلی این نیست که راستگرایانِ افراطیِ نروژی صرفاً چیزی را دیدند که وجود نداشت. این عجیب نمیبود، چون آنها به دیدنِ چیزهایی که وجود ندارد عادت دارند. مجموعهٔ عملکردِ آنها در راستایِ دفاع از اروپا در مقابلِ تهاجمِ مسلمانهاست. اما چنین تهاجمی وجودِ خارجی ندارد. علاوه بر این آنها نگرانِ دسیسهای شیطانی و جهانی هستند که آنهم وجود ندارد. اما اینبار فرق میکرد. اینطور نبود که ناگهان در میانِ صندلیهایِ خالیِ اتوبوس صورتهایی بر آنها ظاهر شوند؛ بلکه آنها صورتهایی پوشیده را دیدند، صورتهایِ افرادی که حتی اگر واقعاً هم در آنجا نشسته بودند زیرِ بُرقه قرار داشتند و در نتیجه دیده نمیشدند. این نروژیها «نبود اندر نبود» را دیدند. اینطور بود که آنها در نهایتِ وحشت فهمیدند که زنانِ مسلمان «خالیها» را فتح کردهاند.
دشمن پنهان شده است، لشگرهایش را تجهیز میکند و قوایش را متمرکز. او در ترسناکترین جایِ ممکن نهان شده: در لاوجود، آنجا که وجود ندارد.
روزگاری، نژادپرستان در رویاهای دروغین خود تصور میکردند که هیچ چیز از حملهٔ مسلمانان ایمن نیست. که مسلمانها—در نقشِ همسایه، پزشکِ محله و معلمِ مدرسه—آمادهاند که پرچمهای سیاه را در سراسرِ اروپا بیافرازند. آنها به دیگران هشدار میدادند «مسلمانها به زودی به خانههایتان خواهند ریخت تا ماشینهایِ ظرفشویی، چمنزنها و همسرانتان را با خود ببرند. با تُفنگ سراغِ یخچالهایتان میروند تا اطمینان یابند همهٔ بِیکِنها[پ]بیکن را از نمکسود کردن گوشت خوک در حوض شوراب با مقدار زیادی نمک تهیه میکنند. بیکن به گوشت خوکی که آن را خشک کرده اند نیز اطلاق میشود.—از ویکیپدیا با کالباسِ بوقلمونِ کمچربی عوض شدهاند. تازه این در حالی است که همه جا با همان سرعتی که درختها قطع میشوند مَنارهٔ مسجد بالا میرود.» اما امروز اوضاع به مراتب بدتر شده، به حدی که هیچکس قبلاً تصورش را هم نمیکرد. مسلمانان موفق شدهاند نوعی سلاحِ هستیشناسیکِ[۴]ontological weapon جدید اختراع کنند که به آنها اجازه میدهد در غیبتْ پنهان شوند. آنها دارند جهانِ نا-چیزها[۵]un-things را فتح میکنند. دیگر هیچچیز، حتی خودِ هیچی، ایمن نیست.
اکنون تمدنِ غرب از هر جایی که ناکجاست تهدید میشود، هر جا که وجود ندارد منشأ تهدیدی است. پلیسِ مرزی را باید برای گشت و پاسداری به همهٔ مخفیگاههای متداول فرستاد؛ پلیسها و سگها باید مراقبِ تکتکِ روزنههایِ ترسناکی باشند که زیرِ سطحِ زندگی پدیدار میشوند. آن بُعدِ اسرارآمیزِ دیگری که زیرِ تختها وجود دارد، جایی که هیولاها در آن پنهان میشوند و کمونیستها لایِ روبالشیهای کهنه و شَبَهِ لباسهایی که هنوز نمیخواهی دور بیاندازیْ نقشههایِ شوم میکشند؛ آن منطقههایِ تاریک و پرآشوب در نقشهٔ جهان، جنوبِ مدیترانه، بین دریایِ خزر و رشتهکوههایِ هیمالیا، جایی که همهٔ کشورها را با اسپریِ رنگپاش و از فاصلهٔ دور نقاشی کردهاند؛ حُفرهای که در مغزِ تو جرقجرق میکند.
اما هرچه بیشتر نگاه میکنید، مکانهایِ خالیِ ترسناکتری پدیدار میشوند؛ جاهایی که مسلمانها ممکن است در آنها باشند یا نباشند. هر لحظه ممکن است مردانِ کوچکی که به زبانی نامفهوم حرف میزنند از سوراخِ وسطِ دونات[۶]doughnut بیرون بیایند؛ از خالیِ وسطِ شیرینی سرازیر شوند و جای پایِ کوچک و خصمانهشان را بر پوششِ نازکِ خامهای آن بگذارند. شاید چیزی مرموز دارد لایِ جدارههایِ عایقِ فلاسکِ قهوهتان میچرخد و حینِ این آمدوشدِ بیرنگ و بیروحش، نَشیدهایِ[۷]nasheeds بیصدا زمزمه میکند. هر بار که ساختمانی کهنه تخریب میشود یا جایی در خیابان را برایِ تعمیرات میکنند، نا-کجایی ایجاد میشود که هر آن ممکن است به جهادگری علیهِ ما تبدیل شود. اما فضایِ خارج از زمین چطور؟ مگر نه اینکه در سورهٔ الاعرافِ قرآن آمده که «پروردگارِ شما الله است که آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه و ستارگان را در حالی که مسخّر و رام فرمان او هستند بیافرید.»[ت]متنِ کاملِ آیهٔ ۵۴ سورهٔ الاعراف: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (همانا پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر تخت سلطه و استیلا یافت. شب را بر روز میپوشاند به گونهای که شب پیوسته روز را میطلبد و روز هم همواره شب را میجوید و خورشید و ماه و ستارگان را در حالی که مسخّر و رام فرمان او هستند بیافرید. آگاه باش که آفرینش و فرمان از آن اوست. ثابت و دائم و پربرکت است خداوند که پروردگار جهانیان است.) آیا سیارات میتوانند اسلامی باشند؟ آیا ماه واقعاً به ارزشهای جامعهٔ غربی وفادار است؟ اگر چنین است، چرا مدام شکلِ خود را به شیوهای غیرقابلِ اعتماد تغییر میدهد؟ خالیِ موجود در عمقِ فضا چطور؟ این هیچِ گستردهای که میانِ سواحلِ تارانکبوتیِ کهکشانهایی که جُملگی، کوچک و میرا، در جستجویِ گرما هستندْ کشیده شده است. آیا ممکن است این نوعی مسلمانِ عظیم باشد؟
نبودن[۸]non-being انواعِ بسیار زیادی دارد. نوعِ اول، شکلی از نبودن است که برایِ توصیف هر چیزی که وجود ندارد به کار میرود. خیلی چیزها وجود ندارند. دایناسورها مردهاند؛ ماموتها نیز؛ گونههایِ متعددی هم هر روز میمیرند و منقرض میشوند؛ آنوقت شما در این دنیایِ گرسنهٔ بیحرمتِ گمشدهٔ بیجانی که جایِ خالیشان را پر میکند از مسلمانها میترسید. در ضمن عدالت و صلح هم وجود ندارد؛ ناهارِ مجانی هم همینطور. هیچ گنجی بدونِ رنج مسیر نمیشود، هیچچیز توی سینیِ نقرهای به شما تعارف نمیشود. حالا شما، در این میانه که اندوهِ فقدانِ یک جامعهٔ بهتر و عادلانهتر از هر طرف به آدم هجوم میآورد، از مسلمانها میترسید. اما نوعِ دومی از نبودن هم هست که از نوعِ اول ظریفتر است. شکافِ نامرئیِ بینِ خودِ شما و همهٔ افرادِ دیگر، ترکِ نازکی از جنسِ نبودنِ مطلق، مغاکِ درک نکردن، دامچالهٔ امکان، فضایی که بتوانید در آن دوست بدارید و دوست داشته شوید، سکوتی که در آن بتوانید حرف بزنید، تُهیِ بیثُباتی، و نیازی که از درونش قادر به کمککردن باشید. و آنها فوجفوج واردِ این خالیها میشوند: صد هزار مسلمانِ ترسناک، بیچهره، و چندشآور. آنها این شکاف را با چیزی که از آن میترسید پر میکنند، تا شما را منزوی و ایمن سازند.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
آ) نامِ گروه Fedrelandet viktigst به معنایِ «اولویت با سرزمینِ پدری» است. ↩
ب) هر دو واژهٔ بُرقع یا بُرقه در فارسی به کار برده میشوند. در این متن از «بُرقه» استفاده کردهام. م. ↩
پ) بیکن را از نمکسود کردن گوشت خوک در حوض شوراب با مقدار زیادی نمک تهیه میکنند. بیکن به گوشت خوکی که آن را خشک کرده اند نیز اطلاق میشود.—از ویکیپدیا ↩
ت) متنِ کاملِ آیهٔ ۵۴ سورهٔ الاعراف: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (همانا پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر تخت سلطه و استیلا یافت. شب را بر روز میپوشاند به گونهای که شب پیوسته روز را میطلبد و روز هم همواره شب را میجوید و خورشید و ماه و ستارگان را در حالی که مسخّر و رام فرمان او هستند بیافرید. آگاه باش که آفرینش و فرمان از آن اوست. ثابت و دائم و پربرکت است خداوند که پروردگار جهانیان است.) ↩
درستش برقع است نه برقه.
ممنون. باور من این بوده که هر دو کاربرد درست است. اما، از طرفی شخصاً برقه را بیشتر میپسندم، چون به ریشهٔ کلمه که «پرده» بوده نزدیکتر است. البته توجه کنیم که منظورم این نیست که باید نگاهی کهنگرا و ریشهمحور به واژههای زندهٔ زبانی داشته باشیم. صرفاً میگویم چون هر دو واژهٔ «برقع» و «برقه» ظاهراً به کار برده میشوند، دومی را به آن دلیلی که عرض کردم ترجیح میدهم.
دربارهٔ کامنت شما بیشتر فکر کردم. تصمیم گرفتم متن را اصلاح کنم و زیرنویس اضافه کنم. باز هم ممنون.