آشوبها و اعتراضهای اخیر، دارای خصوصیتهایی است که تحلیل کردنِ آنرا دشوار میکند. با اینحال، فکر میکنم سکوت کردن هم رویهٔ مناسبی نیست و بهتر است دربارهٔ این روزهای مهم حرف بزنیم. در اینجا چند نکتهٔ مهم را، از زاویهٔ دیدِ خودم، با شما مطرح میکنم.
۱
شواهدِ متعددی وجود دارد که نشان میدهد شروعِ این اعتراضات به بخشهایی از یک جریانِ اصولگرای تندرو و ذینفوذ مربوط میشود و هدفِ اولیهٔ آنها این بوده که به وسیلهٔ آن به دولتِ آقای روحانی (دولتِ اعتدال) فشارِ بیشتری بیاورند. تظاهرات برگزار میشود، اما برخلافِ انتظار، دامنهٔ اعتراضها به دولتِ آقایِ روحانی محدود نمیماند و به سرعت به بخشهایِ مختلفِ نظام تسری مییابد. به نظرِ من به خاطر سپردنِ این نکته، یعنی اینکه نقطهٔ آغازینِ این اعتراضها به جناحِ اصولگرایِ منتقد (به نوعی معاند با دولت) باز میگردد و در بسترِ نارضایتیِ عمومی به سرعت رادیکال میشود، مهم است. نادیده گرفتنِ آن میتواند منجر به تحلیلهایِ یکسویه و بیتوازن شود: فرضاً میتوان همه چیز را به برنامهریزی و دخالتِ نهادها و دولتهایِ رقیب یا متخاصم نسبت داد. اما اگر این نکته را در نظر داشته باشیم، قطعاً باید ریشهٔ تحولات را در داخل جستجو کنیم. تحریکها و دخالتهایِ خارجی مثلِ خامهای هستند که به کیکِ تحلیلیمان اضافه میکنیم. بنابراین حداقل دو نتیجه میتوانیم بگیریم. اول اینکه ما با جناح یا جناحهایِ سیاسیِ ویژهای در ایرانِ امروز مواجه هستیم که «ثبات و امنیتِ ملی» را به شکلی کاملاً ابزاری در نظر میگیرند؛ هر گاه لازم بدانند از آن برای محدود کردنِ رقبایشان استفاده میکنند، اما نوبت به خودشان که میرسد با سهلانگاریِ ویژهای آنرا به مخاطره میاندازند. دوم اینکه بسترِ نارضایتیها در جامعهٔ ایران به مرحلهای بسیار خطرناک رسیده است، تا حدی که تظاهراتِ معمولیِ سیاسی و حکومتی میتواند به سرعت به آشوبِ سراسری منجر شود. با این اوصاف، معلوم نیست آیندهٔ راهپیماییها و تظاهراتِ مهمِ حکومتی در آینده چگونه خواهد بود.
۲
بسیاری میگویند این اعتراضها سر و ساختار ندارد. این حرف تا حدی درست است، چرا که هیچ کدام از جریانهایِ سیاسیِ کشور نمیتواند ادعا کند که تمامیتِ این اعتراضها را نمایندگی میکند. شاید بشود گفت که فصلِ مشترکِ این شعارها در نارضایتی است. ورایِ این ابرازِ ناهمگونِ نارضایتی، هماهنگیِ جامعی بینِ معترضان به چشم نمیخورد: برخی اعتراضشان به سیاستهایِ اقتصادی دولت است، برخی به همهٔ نظام؛ برخی نامِ گروههایی را به زبان میآورند که روزگاری نه چندان دور تفالههایِ سیاسی و اجتماعی تلقی میشدند و برخی دیگر کاملاً با آنها فاصله دارند و صرفاً دردِ دلشان را فریاد میکنند. این طور به نظر میرسد که بخشِ بزرگی از این اعتراضها، اصولاً سیاسی—به معنایِ محدودِ سیاست، یعنی طرفداری از این یا آن شخصیت یا جریان برای کسبِ صندلیهای مدیریتی—نیستند. با اینحال، به نظر میرسد با گذشتِ چند روز شدتِ اعتراضها کاهش یافته و در عوض شاهدِ افزایشِ آشوب و تخریبکاری هستیم که مصداقِ فتنهای نوظهور یا به تعبیرِ دوستی، اژدهایی بدونِ سر است. سادهتر میبود اگر این اژدها سری میداشت که میشد آنرا قطع کرد یا دستِ کم تقصیرها را گردنش انداخت! اما کشتن یا محکوم کردنِ اژدهای عصبانیِ بیسر ساده نیست.
اما جورِ دیگری هم میتوان به این فتنهٔ نوظهور نگاه کرد: این اژدها نه تنها بیسر نیست، بلکه هزار سر دارد و مدام سرهای جدید میرویاند. یک سرش اینجا، یک سرش آنجا؛ یک سرش پیدا، یک سرش ناپیدا؛ یک سرش خندان، یک سرش گریان؛ یک سرش مکار، یک سرش گول؛ یک سرش آسان، یک سرش دشوار، یک سرش آشنا، یک سرش بیگانه. سر و کله زدن با اژدهایِ بیسر دشوار است، اما وای از اژدهایِ هزارسر! اصلاً معلوم نیست از کجایش باید شروع کرد. خشکسالی و کمبودِ آب، گسترش کویر، تخریبِ جنگلها، از بین رفتنِ خاکهای سطحی، انقراضِ هزاران گونهٔ گیاهی و جانوری؟ آلودگیِ آب و خاک و هوا و نابودیِ همدارها؟ گسترشِ بیکاری، بیعاری، بیخیالی و انواع و اقسامِ اعتیادها و ناامیدیِ روزافزونِ جوانان؟ فروپاشیِ معنویت و اخلاق و اپیدمیِ ترسناکِ بیاعتمادی در جامعه؟ تخریبِ سنتها و زوالِ اجتماعات و شیوههایِ زندگیِ کهنآزمودهٔ بومی؟ تبعیدهای اجباری یا خودخواسته از روستاها به شهرها و از شهرها به خارج از کشور؟ ظلم، زورگویی، اقتدارگرایی و تحقیرِ نهادینهٔ حقِ انتخابِ مردم از سویِ مراکزِ قدرتِ رسمی؟ خودحقپنداریِ حاکمان و تحمیلِ نظاممندِ «راهِ رستگاری» بر نخبگان و تودهها؟ تحقیر و زورگویی و تبعیضِ نهادینه علیهِ زنان و اقلیتهای قومی، مذهبی و غیرمذهبی؟ ترویجِ فرهنگِ سانسور، خودسانسوری، تظاهر و ریاکاری؟ تحقیرِ نهادینهٔ هنر، خلاقیت و اندیشهٔ انتقادی و مستقل؟ گسترشِ فساد، نابرابریهایِ اجتماعی، و ناکارآمدی اداری و اجرایی و صنعتی و همزمان اقتصادزدگیِ روزافزونِ مناسبتهایِ کیفیِ زندگی؟ تهی شدن سیاست از معنا و همزمان سیاستزده شدنِ روزافزونِ ارکانِ زندگیِ اجتماعی؟ فرار از واقعیتهای تاریخی و جغرافیایی و گسترشِ فرهنگِ ندیدن، نشنیدن، نخواندن، نیاندیشیدن؟ مصرفگرایی و ترویجِ اسطورههایِ مبتنی بر دود کردنِ یک شبهٔ منابعِ طبیعی و اجتماعی؟ استحالهٔ انقلاب و انقلابیون و تبدیل شدنِ تدریجیشان به آنچه همهٔ این سالها قصدِ مبارزه کردن با آن را داشتند؟ یا حصر و تحقیر و سرکوبِ بصیرترین و صادقترین فرزندانِ انقلاب و حمایت و تشویقِ مشتی مردمفریبِ فاسدِ نالایق؟ و تازه اینها در حالی است که ما در منطقهای بسیار خطرناک زندگی میکنیم که در آن بردارهای سیاسیِ متعددی در جهتِ ایجادِ آشوب و ناآرامی در ایران وجود دارد و این نکته که آفتاب در سرزمینِ جاهطلبیهای ما غروب نمیکند نیز کارمان را دشوارتر ساخته است.
این سرزمین و ساکنانش فراز و نشیب کم به خود ندیدهاند. تاریخِ چند هزار سالهٔ ایران سرشار از نشانههایی است که میتوانند مایهٔ فخر و مباهاتِ بشریت باشند. در این شک ندارم. انقلابِ ایران به دریایی مواج میماند که ساحلِ آلودهای را شست و مرواریدهای زیادی به ارمغان آورد؛ مردانِ پاک و زنانِ پاکیزهٔ انقلابی، مخلص، صادق، صابر، شاهد و شهید. در این هم شک ندارم. اما ترسم از زوالِ خوبیها است چرا که آنطور که یک ضربالمثلِ لاتینی میگوید «بهترین چو فاسد شود، بدترین است» (Corruptio optimi pessima). به سختی میتوانم واقعیتی اجتماعی را تصور کنم که از یک «انقلابِ بزرگِ گندیده» زشتتر باشد، همانطور که منظرهای غمانگیزتر از درغلطیدنِ خوبانِ خدا به ورطهٔ ظلم و فساد برایم متصور نیست.
۳
ظاهراً امروز ما در نوعی وضعیتِ جنگی به سر میبریم که هم با جنگِ داغ (نظیرِ جنگ ایران و عراق) فرق میکند، هم با جنگِ نیابتی (نظیرِ جنگِ قدرتهایِ منطقهای و جهانی با یکدیگر در سوریه)، و هم با جنگِ سرد به معنایِ کلاسیکِ آن. دبیرِ شورایِ عالیِ امنیتِ ملی آنرا «جنگِ نیابتی اینترنتی» مینامد، که مکملِ «جنگِ نیابتیِ رسانهای» است. کمی دقت در پوششهایِ معمولی خبری رسمی و غیررسمی ابعاد این جنگِ رسانهای علیهِ ایران را فاش میکند. مثلاً به این فکر کنید که در شبِ سالِ نوی میلادی، تقریباً همزمان با اعتراضاتِ سراسری در ایران، آشوبگران در کشورِ فرانسه حدود ۱۰۰۰ خودروی شخصی را به آتش کشیدند و با اینحال هیچ رسانهای را پیدا نمیکنید که اوضاعِ فرانسه را در «آستانهٔ انقلاب» گزارش کند. اما اعتراضاتِ اخیر در ایران به صورتی اغراقآمیز منعکس میشوند؛ تا حدی که گاه برای افزایشِ تأثیرگذاری تصاویر و ویدئوهایی از تظاهراتِ مردمی در آرژانتین یا بحرین به عنوانِ اعتراضات در ایران عرضه شده یا صحنههایی از فیلمِ سینمایی به عنوانِ نمونههایی از خشونتِ پلیس در ایران جا زده میشود. اینها مشتی نمونهٔ خروار هستند. در عصرِ نمایش زندگی میکنیم. چشمها خیره بر صفحههایِ نمایش است و تصویرها و فیلمها و تیترها دنیا و آخرتِ آدمها را میسازند.
جامعهٔ ایران در برابرِ این جنگِ رسانهای تقریباً بیدفاع است. چندی پیش شاهدِ دست به دست شدنِ قسمتهایی از بودجهٔ پیشنهادی سالِ آینده در فضاهایِ مجازی بودیم و با حیرت هزینههایِ کلانی را که جمهوریِ اسلامی صرفِ انواعِ فعالیتهایِ عقیدتی-تبلیغی میکند ملاحظه نمودیم. اگر این بودجههایِ هنگفت منجر به قدرتِ رسانهای ایران شده بود دستِ کم میشد نوعی توجیهِ منطقی برایِ آنها آورد. اما افسوس که ضعفِ رسانهای ایران در اتفاقاتِ اخیر دوچندان آشکار شد. از شبکههایِ تلویزیونی نظیرِ منوتو و بیبیسی فارسی که بگذریم، ظاهراً باید بپذیریم که یک کانالِ تلگرامی نظیرِ آمدنیوز نیز میتواند امنیتِ کشور را به خطر بیاندازد و آشوب ایجاد کند. به نظر میرسد جمهوریِ اسلامی در همهٔ آن سالهایی که موفق شد قدرتِ بازدارندگی و تواناییِ نظامیِ بومیِ خود را افزایش دهد، در عرصهٔ رسانهای میدانِ جنگ را به کلی به حریفانش واگذار کرد. اگر قرار است واردِ بازیهایِ مدرن شویم، که عمیقاً شدهایم، باید قواعدشان را نیز درست یاد بگیریم و سعی کنیم آنها را با مهارت بازی کنیم. تخصیصِ منصفانه و هوشمندانهٔ بودجه البته کارِ مهمی است، اما این همهٔ داستان نیست. بودجهها باید به شکلی کارآمد صرف شوند و برای کارآمد بودن در چیزی باید اول شیوهٔ فعل و تأثیرِ آنرا شناخت و تبدیل به فن، اعم از ساختارها و رویهها، نمود. اما فنْ قاعدهٔ خودش را بر ما تحمیل میکند، همانطور که بر همهٔ جهانِ صنعتی تحمیل کرده است. با بودجهٔ چاق و شعارهایِ خودفریب نمیشود با ماشینهای رسانهای کارآمد—یعنی آنها که فنِ رسانه را به کار میگیرند—رقابت کرد!
۴
اما جنگِ نیابتیِ اینترنتی همهٔ داستانی نیست که بر ما میگذرد. اگر کسی در چند دههٔ اخیر در خوابِ زمستانی نبوده باشد، یا خودش را به خواب نزده باشد، قطعاً نمیتواند از ارادهٔ نیرومندی که در منطقه و جهان علیهِ مردمِ ایران و نظامِ جمهوریِ اسلامی عمل میکند بیخبر باشد. نهادها و دولتهایِ خارجی به شکلهایِ مختلف در اموراتِ داخلیِ ایران دخالت میکنند؛ اما هدفها، وسائل و تأثیراتِ این دخالتها بسیار متفاوت است. نفسِ این دخالتها عجیب نیست، چرا که بخشی نانوشته از منطقِ مدرنِ روابطِ بینالمللی هستند؛ منطقی که ما هم آنرا کاملاً پذیرفتهایم—اگر شک دارید، سعی کنید شخصیتی سیاسی را پیدا کنید که صادقانه منکر این باشد که ایران باید در کشورهای همسایه جاسوس یا عواملِ نفوذی داشته باشد؛ یا اینکه کشورهای دیگر در ایران جاسوس و عوامل نفوذی دارند. هر جا لازم بدانیم، در سطحِ توانمان، در امورِ کشورهایِ دیگر دخالت میکنیم و طبعاً اینکار را با علم به اینکه کشورهایِ دیگر نیز در کارِ ما دخالت میکنند انجام میدهیم. هر جا از دخالتی سرباز زدهایم، بیشتر از جنبهٔ مصلحتی بوده است تا اصولی. در واقع، منطقِ حاکم بر روابطِ بینالمللی چنین میگوید: اگر میخواهی در بازیِ دولت-ملتسازی موفق باشی، باید تا جایی که میتوانی نفوذ کنی و تا جایی که میتوانی جلوی نفوذِ دیگران را بگیری. با این منطق، که ما هم آنرا پذیرفتهایم، باید فرض را بر این بگیریم که بخشی از آشوبها و اعتراضهایِ اخیر به واسطهٔ دخالت و تحریکهایِ بیگانگان شکل میگیرد. آنچه مهم است درکِ این دخالتها و داشتنِ ایمنیِ کافی در برابرِ آنهاست. اما این ایمنی با شعار و دستور ایجاد نمیشود. برای ایمن بودن باید تنی سالم و نیرومند داشت و ذهنی با نشاط که آمادهٔ رنج کشیدن باشد. جامعهای که از درون بیمار باشد و دارای ذهنیتِ اجتماعیِ پژمرده و عافیتطلبی که رویایش «خوش گذرانی» است، به سختی میتواند در برابرِ عواملِ بیماریزا مقاوم باشد؛ همانگونه که قادر به رنج کشیدنِ با عزت نیست.
بنابراین، این درست که بخشی از مشکلاتِ امروزِ جامعهٔ ایران به فشارهایِ ناجوانمردانهای باز میگردند که قدرتهایِ «شبهاستعماری» بر ما وارد میکنند تا عزم و ارادهٔ تاریخیمان برای بالندگی را خُرد کنند یا به صورتِ یکجانبه در خدمتِ منافعِ خود بگیرند؛ مشکلاتی که نوعاً «برونزاد» هستند. اما توهمِ بزرگی خواهد بود اگر پذیرفتنِ این واقعیتِ کلیدی ما را از ملاحظهٔ واقعیتهایِ مهمِ دیگر، یعنی بلاهایی که خودمان بر سر خودمان میآوریم، یعنی مشکلاتِ «درونزاد» بازدارد. فکر میکنم اینکه مشکلاتِ درونزادی که جامعهٔ ایران با آنها روبهروست بزرگ و عدیده هستند جایِ بحثِ چندانی نداشته باشد. اما همهٔ ما باید از خودمان این سؤال را بپرسیم که در رویارویی با تهدیدهایِ برونزاد و درونزاد چه میکنیم؟ همانطور که همهٔ مشکلاتِ ما به عواملِ خارجی و دوردست مربوط نمیشود، همهٔ مشکلاتِ داخلیمان نیز مربوط به حکومت و نظامِ سیاسی نیست. من و شما، اینجا و اکنون، چه میکنیم؟ شیوهمان در این جهان کدام است؟ آیا در دایرهٔ وسوسهها و نیازهایی اسیر هستیم که تأمینِ آنها در سرزمینی که تجربهٔ صنعتی شدن را به تمامی طی نکرده کارِ هیچ دولتِ زمینیای نیست یا میخواهیم و میتوانیم بر وسوسهها و نیازهایمان افسار بزنیم؟ آیا مشتریانِ عافیتطلب، ثروتدوست و قدرتدوستِ نظامِ تولیدِ رفاه، ثروت و قدرت هستیم و دعوایمان فقط این است که سهمِ بیشتری از رفاه، ثروت و قدرت داشته باشیم یا اینکه مجهز به برندهترین سلاحِ وجودی هستیم که ما را بینیاز و بینهایت نیرومند میسازد؟ فقیرِ علی و مریدِ حافظیم یا بندهٔ دیوانسالاران، کارشناسان، اُمرا و سرمایهداران؟
۵
مادامی که اعتراضات محدود به تظاهراتِ صلحآمیز باشند شری بر آنها متصور نیست و برعکس، میتوانند سرچشمهٔ حضورِ فعالِ اجتماعی، عبرتآموزی و تغییراتِ تدریجی در نظامِ سیاسیِ کشور باشند. اما اگر اعتراضات به خشونت کشیده شود «دروازههای جهنم» باز خواهند شد و اژدهای هزارسر فربهتر و خطرناکتر از قبل خواهد گردید. در اینجا منظورم از خشونت یک امرِ انتزاعیِ نظری نیست. به طورِ مشخص از سیاستِ ترویجِ خشونت در اعتراضات سخن میگویم که تا امروز شاهدِ دامن گرفتنِ جدیِ آن نبودهایم—هم از سویِ عمدهٔ معترضان و هم از سویِ حاکمیت؛ اما نمیتوانیم به این امرِ شکننده دل خوش کنیم چون اولاً ادامهٔ ناآرامیها میتواند زمینه را برای گسترشِ خشونت فراهم کند و ثانیاً دلیلی ندارد که دخالتهایِ خارجی محدود به حوزهٔ رسانهای باشد و همیشه احتمالِ تزریقِ گروهکهایِ مسلح بینِ جمعیتهایِ متعرض وجود دارد. اما حتی اگر اعتراضات با آرامشِ نسبی فرو بنشینند (علیرغم خسارتها و کشتههایی که تا این لحظه رخ داده) مشکلاتِ اصلی سرجایشان خواهند ماند. همانطور که گفتم خطرهایی که تمامیت و امتدادِ تاریخی، اقلیمی و مدنی ایران را تهدید میکند جدی و متعددند.
تا جایی که چشمهایِ کمسویِ من اجازه میدهند در چشماندازهایِ اصلیِ رسمی و غیررسمیِ جامعه نشانهای جدی از حکمت و دوراندیشیِ پایا و مبتنی بر عقلانیتِ تاریخی و بومی دیده نمیشود. ظلم و فساد و بیکفایتی هست، نیتِ خوب و ارادهٔ خیر هم هست، اما عمدهٔ ارادههای نیک نیز انگار در صندوقچهای از سردرگمی و کوتهاندیشی حبس شدهاند. این سردرگمیها البته بخشی از تجربهٔ انسان بودن است. ما هستیم تا خطا کنیم و عبرت بگیریم و انشاءالله راهِ نیکو را برگزینیم.
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل (حافظ)
پینوشت:
چند نوشتهٔ خوب که به صورتِ مستقیم یا غیرمستقیم به اعتراضهای اخیر مربوط میشوند و به نوعی در شکلگیریِ این نوشته نقش داشتهاند:
- دیالکتیک خشم و هراس: در فقدان ایده و اراده تغییر در سیاست رسمی ایران—آرمان ذاکری
- آیا ممکن است ایران سوریه شود؟—مهرداد فرهمند
- «صدای خیابان» (چند نکتهی پراکنده دربارهی تجمعات اعتراضیِ این روزها)—محسن حسام مظاهری
- اعتراضات دی ۹۶ چه آیندهای دارد؟—رضا علیجانی
- موج بی ریشه فرو می نشیند، اما!؟—عطاءالله مهاجرانی
- ایران، اندکی اعتراض، مقداری آشوب، آمریکا برای مرحلهٔ بعدی آماده میشود—ماهِ آلاباما (انگلیسی)
- چرا المیادین فارسی از نان شب واجبتر است—حسین درخشان
- مجموعهٔ بیانیههای میرحسین موسوی پیرامونِ انتخاباتِ ۱۳۸۸
- نفوذ؛ ابعاد و مصادیق آن—گفتگوی بیژن عبدالکریمی و شهریار زرشناس در برنامه زاویه (فیلم این گفتگو هم موجود است)
بهروزرسانی:
این نوشتهها را هم به فهرست بالا اضافه میکنم:
- ما سه پارهایم—جواد کاشی
- میشود بر میخ کوبید اما نمیتوان روی آن نشست—سعید مدنی
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.