نامهٔ زیبا و عمیق هیو سنت ویکتور به دوستش[آ]نامه در اصل به لاتین است:
🖋
عشق[ب]در اینجا «عشق» را معادلِ charity انتخاب کردهام؛ این عشق، عشقِ مسیحی است؛ عشقِ خداوند به انسان، انسان به خداوند، و انسان به همنوعش. با در نظر گرفتن این معنی، میتوانید معادلهای احسان یا محبت را نیز به جای آن انتخاب کنید. هرگز به پایان نمیرسد. از طرفِ هیو، یک گناهکار، به برادرِ عزیزم رونولف. عشق هرگز به پایان نمیرسد. وقتی برای نخستین بار این عبارت را شنیدم، دانستم که حقیقت دارد. اما اکنون، ای برادرِ عزیزترینم، تجربهٔ مستقیمِ خودم هم همین را میگوید؛ حالا با یقین میگویم که عشق هرگز به پایان نمیرسد. چرا که من بیگانهای بودم که با تو در سرزمینی غریب آشنا شدم. اما آن سرزمین به واقع غریب نبود، چرا که در آنجا دوستانی یافتم. نمیدانم آیا این من بودم که دوستانم را به دست آوردم یا اینکه نخست خود دوست گشتم. اما در آنجا احسان یافتم و به آن عشق ورزیدم؛ از آن سیراب نمیشدم، چرا که برایم شیرین بود و قلبم را از آن لبریز ساختم و از اینکه قلبم فقط میتوانست اندکی از آنرا در خود جای دهد غمناک بودم. نمیتوانستم همهٔ آنچه را که آنجا بود در خود جای دهم—اما تا آنجا که میتوانستم اخذ کردم. همهٔ خالیهایم را لبریز کردم، اما نمیتوانستم همهٔ آنچه را که یافتم جای دهم. بنابراین هر آنچه گرفته بودم را پذیرفتم و زیرِ وزنِ این هدیههای بیبها خم گشتم. اما هیچ زحمتی احساس نکردم، چرا که قلبم مرا راه میبرد. و حالا که این سفر طولانی را طی کردهام، هنوز قلبم را گرم و تپنده مییابم. هیچکدام از آن هدیهها را از دست ندادهام: چرا که عشق هرگز به پایان نمیرسد. — هیو سنت ویکتور
🖋
To my dear Brother Ronolfe from Hugh, a sinner. Charity never ends. When I first heard this, I knew it was true. But now, Dearest Brother, I have the personal experience of fully knowing that charity never ends. For I was a foreigner and I met you in a strange land. But that land was not really strange for I found friends there. I don’t know whether I first made friends or was made one, but I found charity there and I loved it; and I could not tire of it, for it was sweet to me, and I filled my heart with it, and was sad that my heart could hold so little. I could not take in all that there was—but I took in as much as I could. I filled up all the space I had, but I could not fit in all I found. So I accepted what I could, and weighed down with this precious gift, I didn’t feel any burden, because my full heart sustained me. And now, having made a long journey, I find my heart still warmed, and none of the gift has been lost: for charity never ends. — Hugh of St. Victor
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
Reeds and Cranes, 19th century, Suzuki Kiitsu ↩