دربارهٔ پیش-از-نوشتن

در به سوی دانایی توسط

من به نوشتن علاقه و نیاز دارم، اما معمولاً آن‌را کاری دشوار می‌یابم. این پرسش که چرا نوشتن دشوار است و چطور می‌توان آن‌را ساده‌تر کرد، از جمله دغدغه‌هایی است که سال‌هاست با آن کلنجار می‌روم. شاید شما هم چالش‌ها و دغدغه‌های مشابهی را تجربه کرده باشید.

وقتی دربارهٔ «نوشتن» حرف می‌زنیم، معمولاً ذهن‌مان به سراغِ فنونِ نگارش واژه‌ها می‌رود. اما نوشتن به چیدمانِ هدفمندِ واژه‌ها محدود نمی‌شود، بلکه فرایندی است که از مدت‌ها پیش آغاز می‌گردد و شامل مجموعهٔ مهارت‌هایی است که فرد را قادر می‌سازند خوانده‌ها، دیده‌ها، شنیده‌ها، اندیشه‌ها، عواطف و مجموعاً تجربه‌هایش را به آن‌چه قابلِ نوشته شدن است تبدیل سازد. به این فرایند «پیش-از-نوشتن» می‌گویم. برخلافِ آن‌چه در کارگاه‌های داستان‌نویسی یا آموزه‌های مربوط به فنِ نوشتن مرسوم است، فکر می‌کنم بزرگ‌ترین چالش‌های نوشتن را باید در پیش-از-نوشتن جستجو کرد. اگر نوشتن را دشوار می‌یابیم، احتمالاً به این خاطر است که پیش‌نیازهای آن‌ را فراهم نساخته‌ایم. اما پیش-از-نوشتن چیست و چرا دشوار است؟ در این جُستار به سه ویژگیِ مهم دوران معاصر که پیش-از-نوشتن—و به تبعِ آن نوشتن—را دشوارتر می‌کنند اشاره می‌کنم.

🔹
چرا می‌نویسیم؟ افراد به دلایل مختلفی می‌نویسند. طبعاً یکی از این دلایل امرار معاش است. مثلاً در میان دانشگاهیان اصطلاحی هست که می‌گوید «منتشر کن یا تباه شو!»[۱]Publish or Perish!. اما امرار معاش لزوماً مهم‌ترین دلیل نوشتن نیست. گاهی می‌نویسیم تا به دیگران چیزی بیاموزیم، بر سیاست و جامعه تأثیر بگذاریم، محصولی خلق کنیم که از عمرِ کوتاه ما بادوام‌تر است، یا این‌که به همه نشان دهیم چه انسان مسئول، خوش‌فکر یا خوش‌احساسی هستیم. گاهی می‌نویسیم برای این‌که سبک شویم، گاهی هم می‌نویسیم تا سیاه‌چالهٔ آشتی‌ناپذیرِ درون‌مان را مدتی رام نگاه داریم، به این امید که ما را در خود نبلعد.

اما صرف‌نظر از دلیلی که برای نوشتن داریم، نمی‌توانیم مستقیماً به سراغِ آن برویم، مگر این‌که خطرِ نوشتن چیزی بی‌مایه و نامطلوب را به جان بخریم. برای خوب نوشتن، باید حرفی برای گفتن داشت. برای حرف داشتن، یا باید زندگیِ غنی و پرماجرایی داشت که لبریز از تجربه‌های عمیق یا شدید باشد، یا باید زیاد خواند، شنید، دید، حس کرد، اندیشید، بازاندیشی کرد و آموخت. ورودی‌هایِ خامِ زندگی را نمی‌توان مستقیماً به نوشته تبدیل کرد، بلکه لازم است که آن‌ها طی فرایندی به آن‌چه نوشته‌شدنی است تبدیل گردند. این همان فرایند «پیش-از-نوشتن» است.

بنابراین ما با دو فرایندِ به هم مرتبط روبه‌رو هستیم: «نوشتن»—به معنای محدود کلمه—که فرایند انتخاب و نگاشتن واژه‌ها است؛ و «پیش-از-نوشتن» که فرایندی است که طی آن تجربه‌های خام، آموخته‌ها، احساسات، افکار و بازتاب‌های فردی به آن‌چه قابل نوشتن است تبدیل می‌گردند. این دو فرایند به کلی از هم جدا نیستند؛ همان‌طور که دارای ترتیبِ معینی نیستند[۲]sequential؛ که فرضاً ابتداً پیش-از-نوشتن به کمال انجام شود و بعد نوبت نوشتن برسد. با این‌حال در این‌جا من از آن‌ها به عنوان دو نوع فعالیت نسبتاً متمایز یاد می‌کنم. معتقدم داشتن مهارت‌هایِ مربوط به پیش-از-نوشتن و استفادهٔ موثر از آن‌‌ها، نوشتن را ساده‌تر، فرح‌بخش‌تر و موثرتر می‌کند.

🔹
«متنِ کتابی»[۳]bookish text اختراعی بسیار قدرتمند و تأثیرگذار است که شیوهٔ نگرشِ افراد به خود و جهان را به شکلی ژرف تغییر داده است. متن به مراتب از «کتابت»[۴]writing، که اختراعی باستانی است، جدیدتر است: به گفتهٔ ایوان ایلیچ[۵]Illich, I., 1996. In the Vineyard of the Text: A Commentary to Hugh’s Didascalicon. University Of Chicago Press, Chicago.، نخستین طلیعه‌های آن‌ در اروپا را می‌توان در اواسط قرنِ دوازدهم میلادی جستجو کرد، دورانی که مجموعه‌ای از اختراع‌های کلیدی و تغییرِ عادت‌ها در حوزهٔ نوشتن، به ظهورِ کتابِ مدرن انجامید. دفترنامه‌[۶]codex در مدرسه‌های رُهبانی[۷]Monastic school وجود داشت، اما راهبان صفحاتِ آن‌را به مثابهِ «سخنانِ ضبطشده‌ای»[۸]recorded speech در نظر می‌گرفتند که می‌بایست شنیده می‌شدند. خواننده با مراجعهٔ خط‌به‌خط به این سخنانِ مکتوب آن‌ها را به صورت صوتی بازتولید می‌کرد؛ خواه برای خودش، خواه برای شنوندگانِ خطابه‌اش. دفترنامهٔ یک خوانندهٔ رُهبانی برای دسترسی دلبخواهی و تصادفی به محتوای‌ آن طراحی نشده بود—اگر چه ساختار صفحه‌ای آن تا حدی این امکان را فراهم می‌کرد. به مراتب ساده‌تر بود که خواننده آن‌‌را به مثابه طوماری که به تدریج باز می‌شود بخواند؛ همچون راهرویی که او را دعوت می‌کرد مسیر بین ورودی تا خروجی را گام‌به‌گام و به تمامی طی کند. خواندنْ فرایندی خطی و پشت‌هم‌آیند[۹]sequential بود؛ تقریباً شبیهِ گوش دادن به یک سخنرانیِ زنده.

اما طی کمتر از یک قرن، دفترنامه‌ و عادتِ استفاده از آن‌ به شکلی شگرف تغییر کرد. محتوای دفترنامه‌ دیگر «سخنِ ضبط‌شده» نبود، بلکه به «سیاههٔ اندیشه»[۱۰]record of thought تحول یافته بود. علاوه بر نوع و عادت خواندن که تغییر کرده بود، دفترنامهٔ جدید شاهدِ نوآوری‌هایی نظیر فهرستِ الفبایی[۱۱]index، راهنمای موضوعی، شمارهٔ صفحه، فصل و بخش و عنوان و بند، علامت‌گذاری و نقطه‌گذاری و انواع ابتکارعمل‌های مربوط به صفحه‌آرایی نیز بود. مجموعهٔ این نوآوری‌ها و تغییرِ عادت‌ها، امکان دسترسی دلبخواهی و تصادفی[۱۲]random access به مطالبِ دست‌نوشته را به خواننده می‌داد و خواندن به فرایندی خصوصی تبدیل شد که در خلوت و سکوت انجام می‌گرفت. خواننده علاوه بر این‌که دیگر واژه‌ها را زیر لب تکرار نمی‌کرد، بلکه مقید به خواندنِ خط‌به‌خط و صفحه‌به‌صفحهٔ نوشته‌ها نیز نبود. این تغییرات در مفهوم و فنِ «صفحه»[۱۳]the page مقارن بود با ظهورِ فلسفهٔ مَدرَسی[۱۴]Scholasticism در اروپا.

با ظهورِ متن می‌شد ایده‌ها، مفاهیم، تعریف‌ها، روایت‌ها و اندیشه‌ها را به شکلی جستجوپذیر، فهرست‌شده و قابلِ دسترسی نوشت. ریشه‌های انقلابِ موردِ اشارهٔ مارشال مک‌لوهان و ظهور آن‌چه او کهکشانِ گوتنبرگ می‌خواند[۱۵]McLuhan, M., 1965. The Gutenberg Galaxy; the Making of Typographic Man, First Edition edition. ed. University of Toronto Press. را باید نه در قرنِ پانزدهم و گسترشِ چاپ سربی[۱۶]movable type، بلکه در قرن دوازدهم و ظهور متن جستجو کرد.

اما دسترسی دلبخواهی به محتوای متن کتابی خصوصیتی ویژه‌ داشت، چرا که خوانندهْ بسته به تمایلش می‌توانست آن‌را به صورت خطی و پشت‌‌هم‌آیند، یا دلبخواهی و تصادفی مطالعه کند. به عبارتی، تصادفی بودن محتوای کتاب محدود بود. اگر چه می‌شد از روی فهرست‌های الفبایی و شماره‌گذاری‌ها به صورت تصادفی به ایدهٔ معینی در کتاب دست یافت، اما کتاب در کلیتِ خود هنوز یک روایتِ همبسته و خطی را ارائه می‌کرد که می‌شد آن‌را خط‌به‌خط و صفحه‌به‌صفحه خواند.

در دورانِ معاصر، به خصوص در چند دههٔ اخیر که مصادف با ظهورِ اینترنت و عصر سیبرنتیک بوده است، ما شاهد نوع دیگری از نوشتن بوده‌ایم که «اَبَرمتن»[۱۷]hypertext مهم‌ترین شاخصش است. حالا دیگر خصوصیت دسترسی دلبخواهی و تصادفیْ در همهٔ جهات گسترش یافته است. اَبَرمتن یک مصنوعِ گسترده و چندبعدی است، شبکه‌ای از متن‌ها، تصویرها و انواع دیگر اشیاء که توسط اَبَرپیوندها[۱۸]hyperlink به هم وصل شده‌اند. اَبَرمتن را نمی‌توان به صورت خطی و پشت‌هم‌آیند مطالعه کرد؛ در واقع حتی نمی‌توان آن‌را به تمامی در ذهن مجسم نمود. ساختار اَبَرمتن به گونه‌ای است که به دشواری می‌توان آن‌را به این یا آن روایت‌ِ خطی تقلیل داد.

ظهورِ اَبَرمتن شیوهٔ خواندن، تجربه و تفسیر کردن واژه‌های نوشته‌شده‌‌ را تغییر می‌دهد و به همین دلیل تأثیری جدی بر فرایند پیش-از-نوشتن می‌گذارد. هر چه ذهن ما بیشتر در وضعیت اَبَرمتن قرار بگیرد، فاصله‌اش با متنِ کتابی بیشتر می‌شود. این اولین تنشی است که به آن می‌پردازم: ما در جهانی زندگی می‌کنیم که اَبَرمتن یکی از مهم‌ترین نُمادهای آن است، اما قصد داریم متن‌هایی اندیشیده و با کیفیت بنویسیم. به گمانِ من وجودِ این تنش یکی از مهم‌ترین عواملی است که خواندن مقاله‌های علمی را دشوار می‌کند: ارجاع‌های[۱۹]citations متعدد به ایده‌هایی که به کفایت در قالب روایی متن پرورده نشده‌اند، احاطهٔ ذهنی به مجموعهٔ آن‌چه در مقاله ارائه شده را دشوارتر می‌کند. به واقع بسیاری از مقاله‌های علمی، بیشتر اَبَرمتن هستند تا متن؛ و در برابر خوانشِ کتابی مقاومت می‌کنند.

این‌که بتوان متنی را به صورت دلبخواهی و تصادفی مطالعه کرد خصوصیت بسیار جالب و مهمی است. همان‌طور که گفتم این خصوصیت در متنِ کتابی نهادینه است؛ اگر چه به اندازهٔ اَبَرمتن گسترده، چندبعدی و غیرقابل مهار نیست. با این‌حال، برخی عادت‌های قدیمی‌تر مربوط به خواندن دفترنامه‌های دورهٔ رُهبانیت به شکلی خفیف‌تر در دانشگاه‌های مَدرَسی و حتی تا دوران شکوفایی تمدن صنعتی در اواخر قرن‌ نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادامه داشت. خواننده‌های مدرسه‌های رُهبانی می‌دانستند که رمزگشایی و فهم واژه‌های مکتوب فرایندی آهسته و دشوار است. آن‌ها به آهستگی در میانِ رج‌های موازی کلمات گام بر می‌داشتند تا بتوانند به حقیقت درونیِ مکتوب راه یابند. آموخته بودند که خوانندگانی صبور، محتاط، نکته‌سنج و آهسته باشند که با پای پیاده و همچون زائرانی مشتاق در کوچه‌باغ‌هایِ واژه‌ها گام بر می‌دارند. آن‌ها به کلمه‌ها نزدیک می‌شدند، به حدی که می‌توانستند آن‌ها را لمس کنند، طعم‌شان را حس کنند و از حلاوت‌شان لذت ببرند.

اما خواننده‌های معاصر فرق می‌کنند. آن‌ها دیگر به آهستگی و حوصله همدم و مأنوس واژه‌ها نیستند، بلکه سوار بر ماشین از میانِ آن‌ها—و در اغلبِ موارد، از کنارشان—به سرعت عبور می‌کنند. به زبانِ ایوان ایلیچ:

🖋
مطالعهٔ مدرن، به ویژه از نوعِ دانشگاهی و حرفه‌ایِ آن، دیگر کارِ عابران و زائران نیست، بلکه فعالیتی است که توسط مسافرانِ هر روزه[۲۰]commuters و توریست‌ها انجام می‌گیرد. سرعتِ ماشین و کسالتِ جاده و حواس‌پرتی ناشی از بیلبوردها راننده را دچارِ محرومیتِ حسی می‌کند که وقتی به میز کارش می‌رسد و شتابناک به سراغِ مجله‌ها و راهنماهایش می‌رود نیز ادامه می‌یابد. مانند یک توریستِ دوربین به دست، دانش‌جویِ امروزی برای گرفتن عکس‌های یادگاری‌اش به سوی دستگاه تکثیر [یا چاپگر] خیز بر می‌دارد. او در جهانی از عکس‌ها، نگاره‌ها و نمودارها حضور دارد که خاطرهٔ چشم‌اندازهایِ مزین به حروفِ تذهیب‌شده را از دسترسش دور نگاه می‌دارد.

و این تنشِ دیگری است. ما سوار بر ماشین و با سرعت در میانِ چشم‌اندازهای متنی می‌رانیم، بی‌آن‌که فرصت و توجه کافی برای درگیر شدن با ایده‌ها، ظرافت‌ها و مفاهیمِ عمیق‌تر نهفته در آن‌ها داشته باشیم. ناگهان این‌طور به نظرمان می‌رسد که مطالعه کاری پیش‌پاافتاده است که باید بتوان آن‌را به سرعت و سهولتِ راندنِ یک ماشین انجام داد. خوانندهٔ ناشکیبای معاصر انتظار دارد که معنیِ درونی متن را به همان سرعتی که در حالِ راندن در چشم‌اندازهای آن‌ است دریابد. اما رانندهٔ ماشین هم نمی‌تواند رازِ یک چشم‌انداز را دریابد، مگر فقط نمایی ظاهری و شتابناک از آن‌را. این ذهنیتِ یک توریست است؛ کسی که فهرستِ طویلِ توقعاتش باید به سرعت برآورده شوند، اما به ندرت چنین می‌شود و اگر هم شود رضایت‌بخش نیست. اما زائر بی‌توقع، ولی لبریز از خواسته است و به ندرت دلسرد می‌شود.

🔹
تا این‌جا به دو تنشِ مختلف،که می‌توانند فرایند پیش-از-نوشتن را به مخاطره بیاندازند، اشاره کرده‌ام: «نوشتنِ متن در عصر اَبَرمتن» و «نوشتنِ متن در عصرِ سرعت». تنشِ اول را می‌توان با شناخت ویژگی‌های رسانه‌های مختلف و به کارگیری مهارت‌های مناسب برای هر رسانه تخفیف داد.

تنشِ دوم اما دشوارتر است، چرا که ما به سادگی نمی‌توانیم سرعت و تأثیراتِ آن‌ بر خودمان را مهار کنیم. ما در شبکه‌ای از رژیم‌های سرعت-محورِ تولید و مصرف زندگی می‌کنیم که شیوه‌های آهسته‌تر تجربه و زندگی را محدود ساخته‌اند. همهٔ فرایندهایی که سرعت و فاصلهٔ بیشتر را ترغیب می‌کنند، خواه‌ناخواه بر ضد آهستگی و نزدیکی هستند و مطالعهٔ با کیفیت و فرایندِ پیش-از-نوشتنِ موثر را دشوارتر می‌سازند. اما مادامی که عرصه و امکانِ راه رفتن آزادانه و بی‌اضطراب به هر سوی در یک جامعه وجود داشته باشد، می‌توان در باغستان‌های کلمات نیز قدم زد و از عطر و صدای آن‌ها بهره برد.

🔹
پیش-از-نوشتن به کیفیتِ توجه نیاز دارد و این نکته ما را به تنشِ سوم می‌رساند. ما در عصرِ صفحه‌های نمایش[۲۱]the age of display screens زندگی می‌کنیم. صفحه‌های نمایش به تلویزیون‌ها، تلفن‌های همراه یا مونیتورها محدود نمی‌شوند؛ بلکه از آن‌ها هم فراتر می‌روند. مردم وضعیت آب‌وهوا را از طریق صفحه‌های نمایش می‌فهمند، راننده‌ها جاده را از طریق شیشهٔ قابدارِ خودرو—که بی‌شباهت به پردهٔ سینما نیست—تماشا می‌کنند، پزشکان بیمارانشان را از طریق صفحه‌های نمایش پیچیده‌ای که در اختیار دارند معاینه می‌کنند.

هر روز بیشتر از دیروز، جهانْ خود را به صورتِ مجموعه‌ای از تصاویر، خبرها، رویدادها، فکت‌ها، نمودارها و برنامه‌ها به ما می‌نمایاند؛ آن‌هم به صورتِ استریم[۲۲]stream، جریانی تصادفی و مدام به‌روز‌شونده. این ریزبمبارانِ بی‌وقفهٔ حواس، احتمالاً یکی از دلایل کاهشِ بازهٔ زمانی توجه[۲۳]attention span افراد است؛ ناخوشیِ همه‌گیری که شاید روزی به آن یک عنوانِ مناسبِ پزشکی هم بدهند؛ اما تا اطلاع ثانوی می‌توانیم آن‌را «اختلال ماهی‌قرمز»[۲۴]goldfish attention disorder بنامیم. به این ترتیب تنشِ سوم چنین می‌شود: «آیا کسی که بازهٔ زمانی توجه‌اش در حد یک ماهی قرمز است، می‌تواند فرایند پیش-از-نوشتن و نوشتنِ با کیفیتی را تجربه کند؟»

اما علاوه بر بازهٔ زمانی توجه، نگاهِ ما نیز تغییر کرده است. وقتی خواب نیستیم، چشم‌های ما به روی جهانی از تصویرهای نمایش‌داده شده گشوده است که به سوی ما هجوم می‌آورند و بر ذهن و قلب‌مان رخنه می‌کنند، بی‌آن‌که ما کنترل چندانی بر آن‌ها داشته باشیم. ما دیگر با چشم‌هایی که ژرف‌بین و موشکافند نمی‌نگریم؛ بلکه اغلب گیرنده‌هایی منفعل هستیم که جریانی تصادفی از عکس‌ها، کلیپ‌ها و عنوان‌های خبری را دریافت می‌کنند. اگر برای به دست‌آوردن—یا نگهداری از—توانایی نگریستن و کیفیتِ نگاه تلاش نکنیم، خیلی ساده ممکن است کنترل خود را بر آن‌چه می‌بینیم، آن‌چه می‌توانیم ببینیم، آن‌چه می‌خواهیم ببینیم و شیوه‌ای که می‌خواهیم ببینیم از دست بدهیم.

به نظر من بخش مهمی از چالش‌های نوشتن در عصر نمایش را باید در همین تحلیل رفتن کیفیت توجه و نگاه جستجو کرد.

🔹
سه تنشی که معرفی کردم به هم مرتبط هستند و می‌توانند در کارِ پیش-از-نوشتن و نوشتن اختلال ایجاد کنند. اما راهِ حل چیست؟ مهم این است که هر فردی بتواند راه‌کاری را که با خصوصیت‌های متمایز خودش سازگار است ابداع کند. با این‌حال فکر می‌کنم بتوانیم به چند اندرز مهم توجه کنیم.

خیلی ساده می‌توانیم به دستاوردهایِ بزرگِ جهان صنعتی نگاه کنیم و دچار این توهم خطرناک شویم که ما، انسان‌های معاصر، در مجموع از آن‌ها که در سده‌های پیشین می‌زیستند باهوش‌تر و عاقل‌تر هستیم و با آن‌ها فرق می‌کنیم. به دنبالِ این توهم، ممکن است به این باور غلط برسیم که ما می‌توانیم به شکلِ معجزه‌آسایی از میانِ فرایند‌های خواندن، آموختن، اندیشیدن، پیش-از-نوشتن و نوشتن میان‌بر بزنیم. اما ما نیز انسان هستیم و از این لحاظ با اجدادمان فرق نمی‌کنیم—اگرچه ذهنیت‌ها، عادت‌ها، ارزش‌ها، رویکردها و محیط‌هایمان با آن‌ها فرق می‌کند. بنابراین این‌ نکته که نیاکان ما به آهستگی و دقت مطالعه و تأمل می‌کردند شاید این آموزهٔ مهم را برای ما داشته باشد که توجه کردن به «نزدیکی» و «آهستگی» بسیار کلیدی است.

وقتی در میانِ واژه‌ها گام می‌زنید، به آن‌ها نزدیک هستید. می‌توانید آن‌ها را ببویید، لمس کنید، بچشید، یا بشنوید. اما اگر با ماشین از میان آن‌ها رد شوید سرعت و فاصله‌ همچون حجابی بین شما و واژه‌ها کشیده می‌شوند. در این صورت، بهترین کاری که می‌توانید انجام دهید این است که تلفن همراه‌تان را درآورید و چند عکس فوری از چند نقطهٔ مشهور بگیرید و بعد عکس‌ها را جایی در کامپیوترتان ذخیره کنید. می‌شود گفت که طیِ این فرایند، شما ذهن، قلب و دست‌هایتان را دور زده‌اید؛ اما شما برای پیش-از-نوشتن و نوشتن بیش از هر چیز به این‌ها نیاز دارید.

اما چطور می‌توانیم نزدیکی و آهستگی را با جهان سریع، دوردست و انتزاعی کامپیوترها، واژه‌پردازها[۲۵]word processors، صفحات گسترده[۲۶]spreadsheets، دیسک‌های سخت[۲۷]harddisks و فضاهای ذخیره‌سازی ابری[۲۸]clouad storages آشتی دهیم؟

طبعاً می‌توان در استفاده از فن‌‌آوری‌هایی که سریع و دوردست هستند صرفه‌جویی کرد. ساده‌ترین روش این است که با مداد و قلم و کاغذ آشتی کنیم. حتماً در عصر دیجیتال هم می‌توان بخش قابل‌ِ توجهی از فرایند نوشتن و به خصوص پیش-از-نوشتن را با قلم و کاغذ انجام داد. مثلاً می‌توان برخی از یادداشت‌ها، سرفصل‌ها یا پیش‌نویس‌ها را با دست نوشت.

اما بخش مهمی از فرایندِ پیش-از-نوشتن به مطالعه و یادداشت‌برداری و آماده‌کردن آن‌ها برای نوشتن مربوط می‌شود. خیلی از ما عادت داریم حین مطالعهٔ مقاله یا کتاب بخش‌هایی را علامت می‌زنیم، یا زیر بعضی قسمت‌ها خط می‌کشیم. از آن بهتر، گاهی در حاشیهٔ صفحه چیزهایی می‌نویسیم که معمولاً پرسش‌ها، تفسیرها یا ایده‌هایی هستند که در ارتباط با آن قسمت به ذهن ما رسیده‌اند. این حاشیه‌نگاری‌ها[۲۹]marginalia بسیار مهم هستند، اما تعدادشان به سرعت زیاد می‌شود و اگر فکری به حالشان نکنیم، دیر یا زود جایی در میان پوشه‌ها، دیسک‌ها یا ابرهای دیجیتال به حالِ خود رها—یا حتی گم—می‌شوند.

بنابراین بهتر است که بعد از چند روز، یا چند هفته، به آن‌ها بازگردیم و گزیده‌‌ای از آن‌ها را انتخاب کنیم و به صورتِ چند «یادداشت‌ِ کِیفی» مختصر و مفید بازنویسی کنیم. این یادداشت‌های کِیفی را می‌توان به شیوه‌های متعددی نوشت و نگهداری کرد؛ مثلاً روی فیش‌های تحقیق کاغذی[۳۰]index cards، اسلایدهای پاورپوینت[۳۱]PowerPoint، و یا نرم‌افزارهای مشابه یا مفصل‌تری که قابلیت‌های جستجو و دسترسی آتی را آسان‌تر می‌کنند. تا جایی که به حاشیه‌نویسی و یادداشت‌نویسی مربوط می‌شود، تجربهٔ شخصی‌ام این بوده که معمولاً روش‌هایِ ساده‌تر—که آهسته‌تر و نزدیک‌تر هم هستند—در مجموع مؤثرترند. می‌توانیم با الهام از اصلِ امساک[۳۲]principle of parsimony چنین بگوییم که فقط وقتی سراغِ ابزارهای پیچیده‌تر، سریع‌تر و دوردست‌تر بروید که نمی‌توانید به شیوهٔ موثری همان کار را با ابزارهای ساده‌تر، آهسته‌تر و نزدیک‌تر انجام دهید. در این‌جا منظورم از دوری و نزدیکی میزانِ نزدیکی شما به یادداشت‌هایتان است و این‌که چقدر بتوانید به صورت بی‌واسطه و ملموس به همهٔ آن‌ها دسترسی داشته باشید. از این نظر، درست کردن یک کوزه با مقداری گل نزدیک‌تر از این است که کوزه را از طریق یک نرم‌افزار طراحی کنید. با این معیار فیش‌های تحقیق یا دفترچهٔ سخنان قصار[۳۳]commonplace books نزدیک هستند؛ نرم‌افزارهای دارای صفحات گسترده، اسلایدساز یا واژه‌پرداز در فاصلهٔ متوسط قرار دارند؛ و نرم‌افزارهای مفصل نگهداری، مدیریت و تحلیل اطلاعات در فاصلهٔ دورتری قرار دارند.

به هر حال، مهم این است که این یادداشت‌های کِیفی نگاشته شوند و حاشیه‌نگاری‌های شما در همان وضعِ خام و پراکندهٔ اولیه به حال خود رها نشوند. اما صرف‌نظر از این‌که از چه روشی برای نگهداری یادداشت‌هایتان استفاده می‌کنید، بهتر است آن‌ها را طوری بنویسید که در آینده به سهولت و به شکلِ مستقل قابل استفاده باشند. برای این‌کار لازم است که هر یادداشتِ کیفی حاوی حداقل این موارد باشد: (۱) «ایدهٔ اصلی» که به زبانِ خود شما و به شکلی موجز و تمیز بازنویسی شده است. اگر نقلِ قولی را یادداشت می‌کنید، مشخصاً آن‌را با گیومه نشان دهید؛ (۲) «مرجعی» که ایده یا نقل قول را از گرفته‌اید، که بهتر است مرجعِ دستِ اول باشد، یعنی اگر مطلبی را به نقل از «الف» در «ب» می‌خوانید، بهتر است نشانیِ «الف» را بدهید—واضح است که اگر ایده از خود شما باشد ارائهٔ مرجع موضوعیت ندارد؛ و (۳) «موضوع» که به دسته‌بندی یادداشت‌هایتان کمک می‌کند. شیوه‌های متعددی برای نوشتنِ یادداشت‌های کِیفی وجود دارد. اما معمولاً همهٔ آن‌ها در سه نکتهٔ بالا مشترک هستند. علاوه بر این‌ها می‌توانید موارد زیر را نیز اضافه کنید: «تاریخی» که در آن برای اولین بار به موضوعِ یادداشت برخورد کرده‌اید؛ «شمارهٔ سریال» یا «شناسهٔ خودساخته‌ای» که دسته‌بندی‌ها و ارتباطات با سایر یادداشت‌ها را تسهیل کند؛ و «عنوان»، اگر یادداشت‌تان طولانی است.

نوشتن یادداشت‌هایِ کیفی روی فیش‌های کاغذی این حسن را دارد که گاه و بی‌گاه می‌توانید با آن‌ها سر‌و‌کله بزنید—البته این‌کار را ولو به شکلی دورتر (ناملموس‌تر) در برخی نرم‌افزارها نیز می‌توان انجام داد. می‌توانید همه، یا منتخبی از آن‌ها را مرور کنید، بُر بزنید و روی میز بچینید. این‌کار نه تنها شما را با محتوای یادداشت‌ها مأنوس‌تر و آشناتر می‌کند، بلکه گاه منجر به شناسایی خوشه‌ها، الگوها، حُفره‌ها، ارتباط‌ها و روایت‌های غیرمنتظره‌ای نیز می‌شود. این‌ رویدادهای غیرمنتظره بسیار راه‌گشا هستند، چرا که از دلِ آن‌ها سرنخ‌هایی برای تحقیق یا مطالعهٔ بیشتر به دست می‌آید و ثانیاً ایده‌های خوبی برای نوشتن به دست می‌دهند. استفاده از فیش‌های کاغذی به هیچ‌وجه محدود به کار تحقیقی نمی‌شود؛ مثلاً مشهور است که ولادیمیر ناباکاف[۳۴]Vladimir Nabokov عادت داشت که رُمان‌هایش را به صورتِ مجموعه‌ای از فیش‌های کاغذی[۳۵]index card بنویسد. سپس او فیش‌هایش را به صورتِ دلخواه مرتب می‌کرد تا فصل‌بندی و ساختار رُمانش را شکل دهد. هنگام نوشتن، او فیش‌هایش را به حد نیاز بسط می‌داد تا به بندهایی به هم پیوسته تبدیل شوند.

شاید بتوان درون‌مایهٔ فرایند پیش-از-نوشتن را چنین خلاصه کرد: (۱) تجربه و مطالعهٔ با کیفیت، (۲) عادت به یادداشت‌برداری و حاشیه‌نویسی، (۳) تبدیل یادداشت‌های خام به یادداشت‌هایِ کیفی به گونه‌ای که در آینده قابل دسترسی و استفاده باشند، (۴) بازبینی مداوم یادداشت‌های کیفی و پی‌گیری متناسب سرنخ‌های ایجاد شده. اگر این فرایند را به صورتِ آهسته‌تر و نزدیکتری انجام دهید، ذهن و قلب و دست‌های شما بیشتر درگیر می‌شوند. عاقبت آن‌چه می‌خوانید و می‌نویسید به دانسته‌هایی عمیق و آشنا تبدیل خواهند شد که نوشتن‌شان راحت‌تر و باکیفیت‌تر‌ خواهد بود.

 

 

  • نقاشی انتخابی نور در تاکستان نام دارد و اثر رابرت آنتونی مونتسینو، هنرمند آمریکایی است.[۳۶]Light in the Vineyard, Robert Anthony Montesino

  1. Publish or Perish! 

  2. sequential 

  3. bookish text 

  4. writing 

  5. Illich, I., 1996. In the Vineyard of the Text: A Commentary to Hugh’s Didascalicon. University Of Chicago Press, Chicago. 

  6. codex 

  7. Monastic school 

  8. recorded speech 

  9. sequential 

  10. record of thought 

  11. index 

  12. random access 

  13. the page 

  14. Scholasticism 

  15. McLuhan, M., 1965. The Gutenberg Galaxy; the Making of Typographic Man, First Edition edition. ed. University of Toronto Press. 

  16. movable type 

  17. hypertext 

  18. hyperlink 

  19. citations 

  20. commuters 

  21. the age of display screens 

  22. stream 

  23. attention span 

  24. goldfish attention disorder 

  25. word processors 

  26. spreadsheets 

  27. harddisks 

  28. clouad storages 

  29. marginalia 

  30. index cards 

  31. PowerPoint 

  32. principle of parsimony 

  33. commonplace books 

  34. Vladimir Nabokov 

  35. index card 

  36. Light in the Vineyard, Robert Anthony Montesino 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه