خانم گونیلد استوردالن[۱]Gunhild Stordalen، فعال محیطی[۲]environmental activist، دوستار درختان[۳]tree hugger و به ویژه فعال در کارزار کاهش مصرف گوشت در جهان است. او گیاهخوار است و به همه توصیه میکند مصرفِ گوشت خود را کاهش دهند و در عوض از غذاهای مبتنی بر حبوبات و میوههای مغزدار استفاده کنند تا آسیب کمتری به محیط زیست برسد. با این حال بسیاری جدیت و صداقت خانم استوردالن را زیر سوال میبرند، چرا که زندگی پرتجمل و پر ریختوپاش او قرابتِ چندانی با توصیههایی که به دیگران میکند ندارد. آن ها به هواپیمای خصوصی او اشاره میکنند و این که او چندین بار در سال به اقصا نقاط جهان سفر میکند. او جشن عروسیاش را با شرکت ۲۳۷ میهمان در مراکش، یعنی در فاصلهٔ چند هزار کیلومتری از محل زندگیاش برگزار کرد؛ مراسمی که در شمار گرانقیمتترین عروسیها در تاریخ کشورهای اسکاندیناوی قرار گرفته است. او طی چند ماه عکسهایی در صفحهٔ اینستاگرامش منتشر کرد که او را در حال آفتاب گرفتن در مکزیک، به آغوش کشیدن درختان در کاستاریکا، مراقبه در سواحل جنوبی فرانسه و خوشگذرانی در کوبا نشان میدهند. در پسزمینهٔ یکی از عکسهای او آسمانخراشهای شهر نیویورک دیده میشوند. منتقدان، خانم استوردالن را به نفاق و ریاکاری متهم میکنند و میگویند تعهد او به محیطِ زیست صرفاً به زمانی محدود میشود که سر میزِ غذا نشسته و به محضِ صرفِ غذا به زندگی پر مصرف خود که ردپایِ اکولوژیک[۴]ecological footprint عظیمی دارد باز میگردد. از نظر آنها چنین زندگی پر ریختوپاشی با موعظههای او دربارهٔ کاهش مصرف گوشت و تلاش برای حفاظت از محیط زیست هماهنگی ندارد.
اما خانم استوردالن تنها ثروتمندِ مدافع محیط زیستی نیست که به ریاکاری متهم میشود. در کنار او میتوانید نامهایی نظیر لئوناردو دیکاپریو[۵]Leonardo Dicaprio، وودی هارلسون[۶]Woody Harrelson، جیمز کامرون[۷]James Cameron، جان تراولتا[۸]John Travolta، مَدونا[۹]Madonna Louise Ciccone، ال گور[۱۰]Al Gore، دیوید سوزوکی[۱۱]David Suzuki و صدها و بلکه هزاران سلبریتی، کارآفرین، سرمایهدار و ثروتمندی را که با جتهای شخصی به این سو و آن سوی جهان سفر میکنند تا دیگران را به کاهش مصرفِ سوختهای فسیلی دعوت کنند اضافه کنید. مدافعان این افراد میگویند اینها به واسطه شهرتی که دارند میتوانند بسیار تأثیرگذار باشند، بنابراین پیامی که به دیگران میدهند مهمتر از رفتار شخصیشان است. چه اشکال دارد کسی ثروتمند باشد و سوار جتِ شخصی شود و در عین حال از نفوذ خود برای آگاهیبخشی در راستای کاهشِ تأثیراتِ نامطلوب بر محیط زیست استفاده کند؟ مهم این است که تأثیر او در مجموع مثبت است. چرا وقتی کسی میتواند صدها نفر را به سوی مراقبتِ بیشتر از محیط زیست هول دهد، باید رویِ شخصِ خودش متمرکز شویم؟ در ضمن، مگر نه این است که تقریباً همهٔ ما کموبیش ریا کار هستیم؟ این درست که بیشترِ ما سوارِ هواپیماهای اختصاصی نمیشویم، اما در عوض خیلی کارهای دیگر را انجام میدهیم: بیدغدغه و با آسودگی از منابع فسیلی و سایر محصولات و خدماتِ صنعتی که فشارِ زیادی بر محیطِ زیست وارد میکنند بهره میجوییم و الگوهای زندگیمان عموماً ناپایاست، مگر آنجا که برخی مصداقهای فرعیِ زیستِ پایا را با جسارتِ اندک و سروصدایِ زیاد در زندگیِ خود تزریق کردهایم. در میانِ اطرافیانتان چند نفر را میشناسید که خود را دوستار محیطِ زیست بدانند و در عین حال خودروی شخصی داشته باشند، از منابع ناپایا[۱۲]unsustainable استفاده کنند، دل به سفرهای توریستی و عمدتاً هوایی به کشورهای دور و نزدیک سپرده باشند و به طور خلاصه زندگیشان سرشار از نمونههایی باشد که از نظرگاه پایایی[۱۳]sustainability قابلِ نقد هستند؟ باید انصاف بدهیم که وقتی صحبت از زندگیِ کممصرف و پایا میشود، اغلبِ ما کاملاً صادق و یکرنگ نیستیم، یعنی حرف و عملمان یکی نیست. بنابراین، چطور میتوانیم امثال خانم استوردالن را به ریاکاری متهم کنیم؟
تردیدی نیست که امثال خانم استوردالن جلوهگر پدیدهای متناقض و آزاردهنده هستند که نه میتوان از کنار آن به سادگی عبور کرد و نه میتوان موضعِ همهپسندی در قبالِ آن اتخاذ نمود. بنابراین رویکرد ما آدمهای معمولی که نه ثروتمند و مشهور هستیم، نه قدرت تأثیرگذاری زیادی داریم و نه میتوانیم شیوهٔ زندگیمان را کاملاً سازگار با محیطِ زیست تلقی کنیم در رویارویی با چنین پدیدههای متناقضی چه باید باشد؟ شما را نمیدانم، اما من نه میتوانم نسبت به این پرسش بیاعتنا باشم، نه آنقدر بیگناهم که بتوانم «نخستین سنگ را بردارم» و امثالِ خانم استوردالن را به کلی محکوم کنم و نه آنقدر زوداقناعم که بتوانم مُهر تأییدی بر چنین رفتارهای تناقضآمیزی بزنم. تا همین چند سالِ پیش پاسخِ من به پرسشِ بالا روشن بود: «خانم استوردالن و امثالِ او سرمایهدارانی ریاکار، نادان یا شرور هستند و من و امثالِ من صادق، آگاه و شریف—ولو اندکی هم گناهکار.» اما چیزی بُنیادی در من تغییر کرده است که نمیتوانم آن را در قالبهایی نظیر نسبیگرایی، تکثرگرایی یا میانهروی خلاصه کنم. واقع فکر میکنم از برخی جهات رادیکالتر شدهام؛ آنقدر رادیکال که دیگر نمیتوانم با قلبی مطمئن پشتِ سنگرهای مقبول و آشنای گذشتهام پنهان شوم و به سوی دشمنانِ ریاکار و شریرِ انسان و طبیعت یکی پس از دیگری تیر بیاندازم. اما ناتوانی من در ارائهٔ پاسخی روشن به این معنی نیست که به کلی از نزدیک شدن با این پدیدهٔ متناقض عاجز هستم. اگر پاسخی ندارم، در عوض ذهنم سرشار از پیشپاسخهایی است که شاید بتوانند طرحی تقریبی و تصویری مبهم از پاسخهایی احتمالی را ارائه دهند.
به یادِ این جملاتِ رالف والدو امرسون[۱۴]Ralph Waldo Emerson میافتم که میگوید «چیزی مگو! کیستیات از تو بالاتر است و چنان بلند میغرد که نمیتوانم صدای مخالفگوییهایت را بشنوم.[۱۵]“Don’t say things. What you are stands over you the while, and thunders so that I cannot hear what you say to the contrary.” from Emerson, Ralph Waldo. Letters and Social Aims. Boston [Mass.] : Houghton, Mifflin and Company, 1883. p.95 فارغ از قضاوتها—محکومیتها یا بخششها—چه بپسندیم چه نپسندیم، باید به این قانونِ کهن توجه داشته باشیم که «کیستیِ افراد»—تاریخشان، جایگاه و مسیرشان، دوستیها و دشمنیهایشان، تصمیمهایشان، چیزهایی که میپوشند و مینوشند و میخورند و آنچه برای خود و نزدیکانشان میخواهند—به مراتب رساتر و بلندتر از حرفهایی است که با هزینهٔ اندک در اختیار دیگران قرار میدهند. هواپیمای شخصی و زندگی پر ریختوپاشِ خانم استوردالن چیزهایی را دربارهٔ کیستی او به دیگران میگویند که هیچکدام از کارزارها و سخنرانیهایش نمیتوانند بگویند. این درست که ما نیز فرزندانِ زمانهمان هستیم و کمیابیش گزیر و گریزی از تکیه کردن بر تاروپودِ ناپایای تمدنهای معاصر نداریم. اما در عین حال میتوانیم بپرسیم که آیا برای یک فعال محیطی استفاده از هواپیمای اختصاصی ضروری است؟ آیا یک فعالِ ثروتمندِ محیطِ زیست نمیتواند دستِ کم برخی از افراطیترین شیوههای ریختوپاشِ منابع و اعمالِ خشونت بر طبیعت را کنار بگذارد؟ واضح است که استفاده از هواپیمای اختصاصی کارزارِ هیچ مدعیِ حمایت از محیطِ زیستی را مشروعتر نمیکند.
میگویند رفتار تناقضآمیزِ امثالِ خانم استوردالن به واسطهٔ شهرت و ثروتی که دارند موثرتر است و تأثیر مثبتِ کارزهای ایشان بر محیط زیست به مراتب بر تأثیراتِ منفی زندگی شخصیِ آنها میچربد. در اینجا صحبت از ارزشی ابزاری است که در نهایت به نوعی محاسبهٔ «فایده و زیان» باز میگردد. قطعاً میتوان با اتخاذ این یا آن رویه به نوعی محاسبهٔ فایده و زیانِ تاریخی دست زد و عددهایی هم به دست آورد، اما اولاً هیچکس نمیتواند آگاهانه و صادقانه ادعا کند که میتواند به شکلِ معناداری تأثیر بلندمدتِ یک کارزارِ اجتماعی را اندازه بگیرد و ثانیاً این نوع نگرش همچون مهی غلیظ دیدهٔ ما را به روی خوبیها میبندد. محاسباتِ ارزشی—فایدهوزیان با در نظر گرفتن هر معیار ابزاری و نسبی—پیش از آنکه بتوانند چیزی دربارهٔ واقعیتِ یک کارزارِ اجتماعی به ما بگویند، منعکس کنندهٔ اولویتها، ترسها و آرزوهای فردِ محاسبهکننده هستند. بنابراین گاهی برای قضاوتِ پدیدهها بهتر است چُرتکهها را کنار بگذاریم و سعی کنیم بدونِ اینکه زیرِ سایهٔ ارزشها قرار بگیریم به «خوبی» بیاندیشیم. برخلافِ ارزشها که صرفنظر از پوششِ ظاهریشان عموماً از جنسِ «فایده و زیان» هستند و باید با معیارهایی عینی اندازهگیری شوند، «خوبی» ذاتاً مطلوب است. همانطور که ایوان ایلیچ تأکید میکند آنچه خوب است، همیشه خوب است؛ در حالی که ارزشِ یک چیز فقط در مقایسه با آنچه ارزشِ کمتری دارد معنا مییابد. «ما در دنیایی زندگی میکنیم که حس و درکش را برای خوبی—امرِ خوب—از دست داده است. ما اعتمادمان به معنادار بودن جهان به این دلیل که چیزها با هم جور و هماهنگ هستند را از دست دادهایم؛ اینکه چشمهای ما مشتاقِ پذیرایی از نور هستند، نه صرفاً دوربینهایی بیولوژیک که پدیدهای اُپتیکی را ثبت میکنند. ما این حس را که رفتارِ با فضیلتْ در هماهنگی و تناسب با انسان است از دست دادهایم؛ حسی که در قرنهای هفدهم، هجدهم و نوزدهم همراه با ظهور مفاهیم و تجربههایِ مربوط به ارزش از دستِ ما رفت. خوبیْ مطلق است: نور و چشم برای یکدیگر ساخته شدهاند و این خوبیِ بیچونوچرا عمیقاً تجربه میشود. اما به محضِ اینکه بگویم چشم برای من ارزشمند است چون به من اجازه میدهد که ببینم یا راهم را در جهان بیابم، دربِ جدیدی را گشودهام… جایگزین شدنِ ایدهٔ ارزش به جایِ «خوبی» با فلسفه شروع شد و به تدریج در حوزههای روزافزونی از اقتصاد ابراز شد که زندگیِ مرا از طلبِ آنچه برایم خوب است—که فقط میتواند در شخصِ دیگری باشد—به جستجویِ ارزشها تبدیل میکند.»[۱۶]Cayley, David, and Charles Taylor. The Rivers North of the Future: The Testament of Ivan Illich. Toronto, Ont. : New York: House of Anansi Press, 2005. p. 62-63
ارسطو یکی از نمایندگانِ جهانِ پیش از قرنِ هفدهم—یعنی جهانِ موردِ اشارهٔ ایلیچ است—روزگاری که راحتتر و بیواسطهتر میشد به «خوبی» اعتماد کرد و دربارهٔ آن اندیشید و حرف زد. او خوبیِ انسان را مرادف با «فعالیتِ قوای روحی و وجودیِ او در هماهنگی با فضیلت یا کمال» میداند.[۱۷]“The Good of man is the active exercise of his soul’s faculties in conformity with excellence or virtue.” From Aristotle. Aristotle, XIX, Nicomachean Ethics. Translated by H. Rackham. 2nd edition. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 1934. در اینجا صحبت از چرتکهاندازی نیست، بلکه سخن از هماهنگی و تناسب و زیستِ با فضیلت است. اجازه دهید برای لحظهای از ارزشهای ابزاری عبور کنیم و حسابِ فایده و زیان را کنار بگذاریم. آیا رفتارِ انسانی که سوار بر هواپیمای اختصاصی نیمی از کرهٔ زمین را طی میکند تا با نیتی خوب—و چه بسا متفرعنانه—به دیگران بگوید باید مصرف سوختهای فسیلیشان را کاهش دهند، تجسمِ هماهنگی و تناسب با زندگیِ با فضیلت است؟ آیا این رفتار، نمایشگرِ امرِ خوب—خوب؛ مطلق—است؟ پاسخ برای من روشن است، اما در عین حال میدانم که خوب شدن، خوب بودن، و خوب ماندن بسیار دشوار است؛ شاید دشوارتر از دورانهای گذشته—هر چه باشد، امروز حتی نمیتوانیم بدونِ درآوردنِ چرتکههایمان از «خوبی» حرف بزنیم. بنابراین اگر چه نمیتوانم حرفهای خانمِ استوردالن را جدی بگیرم، اما رفتارش هشداری و دعوتی جدی است: هشدار است نسبت به ناخوبیهای خودم که باید خوب شوند و دعوت است به اتخاذِ فروتنی و گذشتِ هر چه بیشتر نسبت به ناخوبیهای دیگران.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
Gunhild Stordalen ↩
environmental activist ↩
tree hugger ↩
ecological footprint ↩
Leonardo Dicaprio ↩
Woody Harrelson ↩
James Cameron ↩
John Travolta ↩
Madonna Louise Ciccone ↩
Al Gore ↩
David Suzuki ↩
unsustainable ↩
sustainability ↩
Ralph Waldo Emerson ↩
“Don’t say things. What you are stands over you the while, and thunders so that I cannot hear what you say to the contrary.” from Emerson, Ralph Waldo. Letters and Social Aims. Boston [Mass.] : Houghton, Mifflin and Company, 1883. p.95 ↩
Cayley, David, and Charles Taylor. The Rivers North of the Future: The Testament of Ivan Illich. Toronto, Ont. : New York: House of Anansi Press, 2005. p. 62-63 ↩
“The Good of man is the active exercise of his soul’s faculties in conformity with excellence or virtue.” From Aristotle. Aristotle, XIX, Nicomachean Ethics. Translated by H. Rackham. 2nd edition. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 1934. ↩