اگر به خاطر داشته باشید، در قسمت اول این یادداشت نوشتم که میخواهم برخی از تجربیاتم دربارهٔ رویکردهای ناکارآمد و چه بسا اشتباه نسبت به مقولهٔ انتخاب و خواندنِ خبر و تحلیل را با شما به اشتراک بگذارم. به صورت شهودی منابعِ خبری را به چهار گروه تقسیم کردم و مضرات و مزایای افراط و تفریط در اعتمادکردن یا نکردن به مطالب هر گروه را شرح دادم. در قسمت دوم (و پایانی) این یادداشت به هشت اشتباهِ دیگر میپردازم.
اشتباه شمارهٔ ۹: نگاه گفتمانی به اخبار
رسانهها، حتی رسانههای رسمیِ تمامحرفهای، معمولاً در چارچوب گفتمانهایی بزرگتر قرار دارند که حتی اگر کیفیتِ آنچه تولید میکنند را مستقیماً تحتِ تأثیرِ خود قرار ندهند—که در عمل در بسیاری از موارد چنین میکنند—دستِ کم کیفیتِ اولویتدهی و توجهشان به انتخابِ مطالب را شکل میدهند. یک رسانهْ نگاه محافظهکارانهتری به اوضاع دارد و دیگری موضعی انتقادیتر؛ یکی به حوزهٔ سرزمینیِ یا ملیِ خود وفادارتر است و دیگری نگاهی جهانوطنانه به موضوعات دارد؛ یکی بیشتر رویکردِ توصیفی دارد و دیگری تجویزی؛ یکی تخصصیتر است و دیگری عمومیتر؛ یکی وظیفهٔ خود میداند در مقولههای حساس—و چه بسا دردسرسازی—نظیرِ انتقاد از اسرائیل و هر آنچه به صهیونیسمِ سیاسی مربوط میشود وارد شود و دیگری به دقت دربارهٔ این موضوعاتِ حساس سکوت میکند. مخاطبان نیز چنین هستند و بسته به شخصیت و سلیقهشان به گفتمانهایی خاص گرایش دارند. بنابراین عجیب نخواهد بود اگر به این نتیجه برسند که صرفاً سراغ منابعِ خبریِ همسو با گفتمانِ مطلوبشان بروند. اگر مخاطبی در این رویکرد افراط کند، یعنی گفتمانِ رسانهای خود را به شکلی انعطافناپذیر انتخاب کند و بر اساس همان هم به دستچین کردنِ خبرها، تحلیلها یا منابعِ خبری بپردازد، به واقع گفتمانِ موردِ علاقهٔ خود را بر حقیقتِ حاکم بر رویدادهای جهان ترجیح داده و با اینکار زمینه را برای خودفریبی و درکِ نادرست از تحولاتِ پیرامونش فراهم کرده است.
بهترین رویکرد—به ویژه در حوزههایی که تضادهای گفتمانی بارز هستند—این است که منابعی از دو سوی مختلف را در نظر بگیریم و تحلیلها و رویدادها را در مقابل هم و در کنار یکدیگر قرار دهیم و قضاوتِ شخصیِ خود را از آنها استخراج نماییم. به عنوانِ نمونه، در سالهای نخستینِ جنگِ داخلی در سوریه، کسانی که فقط به رسانههای غربمحور و منتقد جمهوری اسلامی ایران—چه فارسی و چه انگلیسی—اکتفا میکردند تصویر کاملاً یکجانبهای از تحولاتِ سوریه داشتند. این افراد به واسطهٔ اینکه از لحاظ گفتمانی با حکومتِ بعثِ بشار اسد تضاد داشتند، رسانههای حامی بشار اسد یا حتی رسانههای بیطرف را نادیده میگرفتند و صرفاً به دستچین کردنِ هر آنچه در نکوهش دولتِ اسد بود میپرداختند. نتیجه این بود که برخی از این افراد به شکل رقتانگیزی نسبت به واقعیت وحشیگریها و خشونتهای ضدمردمی بسیاری از شورشیان ضدِ دولتی بیاطلاع مانده بودند، علیرغم اینکه به صورت مستمر اخبار و تحلیلهای منطقه را دنبال میکردند و خود را افراد مطلعی تصور میکردند. شاید بگویید عکس این قضیه هم صادق است؛ یعنی کسانی که صرفاً به منابع طرفدار حکومت اسد توجه میکردند نیز نگاهی یکجانبه به تحولات سوریه داشتند و نمیتوانستند خشونتها و اشتباههای دولت اسد را در برخورد با معترضان به درستی ببینند. این حرف در نظر درست است، اما در عمل چندان محلی از اعراب ندارد. چرا که با توجه به همسویی اغلبِ رسانههای رسمیِ تمامحرفهای در غرب و تعداد قابلِ توجهی از رسانههای فارسیزبان با گفتمانِ انتقاد از جمهوری اسلامی و به تبعِ آن دولتِ اسد، خطر واقعی در این نبود که کسی صدای معترضان به بشار اسد را کم بشنود، بلکه باید مراقب میبود اسیر پروپاگاندای یک جانبهای که علیهِ دولتِ سوریه شکل گرفته بود نگردد.
اشتباهٔ شمارهٔ ۱۰: نگاه غیرگفتمانی به اخبار
اما اگر داشتن نگاهِ گفتمانی به خبرها و تحلیلها میتواند اشتباه باشد، آیا بهتر نیست به کلی از نگرش گفتمانی فاصله بگیریم و سعی کنیم از یک منظر غیرگفتمانی به موضوعات نگاه کنیم؟ اتخاذ نگاه غیرگفتمانی اگر به معنای این باشد که ما چند گفتمانِ ناهمگون را در نظر داشته باشیم و سعی کنیم روایت و گفتمانِ تقریباً منحصر به فردِ خودمان را از وقایع و تحولاتِ جهان خلق کنیم نه تنها بلامانع است، بلکه راهگشاست. اما اگر منظور از نگاه غیرگفتمانی طردِ همهٔ گفتمانهای اصلی و فرعی باشد، در این صورت خودمان را آمادهٔ افتادن به دامِ دیگری کردهایم. اولاً ذهنِ انسان نمیتواند به کلی خارج از گفتمانها سیر کند و کسی که خود را خارج از همهٔ گفتمانها میداند، معمولاً بیآنکه خود متوجه باشد اسیرِ یک گفتمانِ متعصبانه است و سعی میکند هر چه میبیند را در همان گفتمان جای دهد. دوم اینکه بر فرض کسی موفق شود ذهنِ تحلیلی خود را حقیقتاً از هر نوع گفتمانی تهی سازد، در این صورت ثبات ذهنی و تفسیریِ خود را از دست میدهد و در ریزخبرها گم خواهد شد. او به خود اجازه میدهد که با دیدنِ هر ریزخبرِ جدیدی تصویری به کلی متفاوت از تحولات جهان به دست بیاورد. با دیدن چند خبر خوب به این نتیجه میرسد که اوضاع در حال بهتر شدن است و چند هفته بعد با دیدن چند خبر بد به این نتیجه میرسد که اوضاع در حال بدتر شدن است. اما این سردرگمی و آشفتگی به مراتب از جهل بدتر است. کسی که نسبت به موضوعی به کلی بیاطلاع است، دستِ کم میتواند یادگیرندهٔ خوبی باشد و به کمکِ یک یا چند گفتمانِ نظری به نوعی ثباتِ ذهنی و تحلیلی دست یابد و ذهنش همچون قطرهای جیوه که بر سطحی صاف چکیده شده باشد به صورت تصادفی و بیمعنا به این سوی و آن سوی نجهد.
اشتباه شمارهٔ ۱۱: اعتماد به کارشناسان
کارشناسان عرصهٔ خبر و تحلیل که در زبان انگلیسی به آنها پاندیت[۱]pundit میگویند، کسانی هستند که با استفاده از انواع اعتبارسازیهای نهادی نظیر سِمت، رتبه، مدرک یا مدال این باور را در ذهن مخاطبان به وجود میآورند که درکِ درست و دقیقی از موضوعات مختلف دارند و آن چه میدانند را با جسارت و صداقت در اختیار آن ها قرار میدهند. اما اکثریت قریب به اتفاق کارشناسانِ رسانهای شایستهٔ چنین اعتمادی نیستند: دستِ کم به چهار دلیل که در اینجا قصد بسط دادنِ آنها را ندارم و صرفاً به آنها اشاره میکنم.
اول اینکه آنها معمولاً از دریچهٔ تنگِ حوزهٔ تخصصی یا حرفهای خود به موضوعات مینگرند و با ایجاد دستهبندیهای انتزاعی از واقعیت آن را به قسمتهای ظاهراً مجزا از هم تفکیک میکنند و تقلیل میدهند. به این ترتیب آنها معمولاً از درک پیوستگی و پیچیدگی طبیعی تحولاتِ اجتماعی عاجز میمانند. کارشناس محیطی روی موضوعات محیطی تمرکز میکند، کارشناس اقتصادی روی موضوعات اقتصادی و کارشناس سیاسی روی موضوعات سیاسی، در حالیکه همهٔ اینها در یک واقعیت پیوستهٔ اجتماعی و تاریخی جریان دارند و آکروباتبازیهای نظری یا حرفهای بیشتر کارشناسان را به سُخره میگیرند. دوم اینکه تنوع تحلیلها و ظاهرِ متمایز و رنگارنگِ بیشتر کارشناسان گولزنک است، همانطور که تنوع پُفکها در قفسههای سوپرمارکتها حسی کاذب از تنوع و انتخاب در ذهن مشتری ایجاد میکند. کارشناسان خروجیهای استانداردِ خطوطِ تولیدِ دانشگاهی هستند و افق ذهنی و خلاقیتِ تحلیلیشان به ندرت از بستههای آموزشی استانداردی که دریافت کردهاند فراتر میرود. علاوه بر این، عمدهٔ این کارشناسان شبیهِ «کارمندهایی» هستند که خواسته یا ناخواسته مجبورند در چارچوبهای تنگِ سازمانِ استخدامکنندهشان حرکت کنند. آنها که زیرکترند به این محدودیتها واقف هستند ولی البته هرگز به آن اعتراف نمیکنند، اما از بیشتر کارشناسان حتی نمیتوانید این را انتظار داشته باشید که بدانند چقدر به واسطهٔ رابطهٔ کارمندیشان محدود هستند. این دسته از کارشناسان حقیقتاً فکر میکنند متفکرانی خلاق، مستقل و منحصر به فرد هستند و درست به همین دلیل مراجعهٔ گاهبهگاهی به آنها مفرح است. سوم اینکه بیشتر کارشناسان به واسطهٔ ماهیتِ انتزاعی و دوردستی که با واقعیتهای میدانی دارند ارتباط خود را با امرِ ملموس از دست میدهند و در عینِ حال هزینهای برای اشتباهات تحلیلی خود پرداخت نمیکنند. یک خلبان هزینهٔ اشتباهاتش را با سقوط هواپیمایی که خود در آن نشسته است پرداخت میکند، بنابراین انگیزهٔ زیادی دارد که نسبت به ایمنی پرواز مسئولانه و واقعگرایانه عمل کند. خلبانهای ناشی یا بیمسئولیت خیلی زود کشته (یا اخراج) میشوند و در نتیجه فقط خلبانهای ماهر و مسئولیتپذیر باقی میمانند. اما کارشناسها چطور؟ اغلبِ کارشناسها سوارِ هواپیمایی که خود خلبانش هستند نیستند، بلکه از روی زمین دربارهٔ شیوههای مختلف خلبانی نظریهپردازی میکنند و در صورت سقوط هواپیما نیز تحلیلهای مفصل و رسانهپسندی ارائه میدهند که همهٔ عوامل دیگر—و نه نظراتِ اشتباهِ خودشان را—متهم میکنند. اما چهارمین دلیل برای اعتماد نکردن به کارشناسان این است که بسیاری از آنها خود را موظف به ارائهٔ صادقانهٔ آنچه میدانند نمیبینند. آنها بر خلافِ ادعاهایشان نمایندهٔ خیرِ عمومی نیستند، بلکه منافعِ گروهی اقلیت را نمایندگی میکنند و در مسیری گام بر میدارند که با دقت از شما پوشیده نگاه داشته میشود. تعدادی از کارشناسهای مرتبط با رسانههای بزرگ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با نهادهای دولتی یا امنیتی دارند و به هیچ عنوان تصور نکنید که این پدیده در جوامع غربی وجود ندارد. علاوه بر این، تعداد قابل توجهی از کارشناسان نیز وجود دارند که بیشتر در پی منافعِ شخصی، صنفی یا نهادی خود هستند، اما برای اینکه بیطرف و حرفهای جلوه کنند سوگیریهایشان را پشتِ ادبیاتِ تخصصی و اصطلاحاتِ فنی پنهان نگاه میدارند.
برای روشنتر شدنِ این بحث اجازه دهید به یک مثالِ کلیدی توجه کنیم: پروندهٔ جولیان آسانژ و پوشش خبری و تحلیلی آن در رسانههای رسمیِ تمامحرفهای. به یادداشتها و مقالههای متعددی که توسطِ به اصطلاح «کارشناسان بیطرف» و ظاهراً در خدمتِ اطلاعرسانیِ عمومی نوشته میشوند دقت کنید. ببینید که چطور اکثریت قریب به اتفاق این کارشناسان واقعیتهای کلیدی پروندهٔ آسانژ که حاکی از بیگناهی او هستند را پنهان میکنند و در عوض با تکرار ادعاهای مشکوک علیه وی به فرایند مخوفِ مجرمسازی و قربانی کردنِ وی توسط دولتِ آمریکا و برخی متحدانش کمک میکنند. شکی نیست که بسیاری از این کارشناسان از سر نادانی یا زبونی چنین میکنند، اما در این هم شکی نیست که تعدادی از آنها ضمن آگاهی از بیگناهی آسانژ او را قربانی میکنند، چون برخلافِ ادعایشان در خدمتِ عموم نیستند، بلکه برنامههای پنهان دیگری را نمایندگی میکنند. کارشناسی که اتهامِ (رد شده و ثابت نشده) آسانژ دربارهٔ «تجاوز» یا «آزار جنسی» را تکرار میکند و تأکید میکند که رابطهٔ جنسی با زنی که چند ساعت قبل با او عمل جنسی رضایتمندانه داشته ولی اکنون نیمهخواب است تجاوز یا آزار جنسی تلقی میشود را باید با دقت مضاعفی زیر نظر بگیرید. این موضع در نگاه اول معقول به نظر میرسد. اما عجله نکنید. آیا این کارشناس در کنار پرداختن به اتهامهایی که علیه او وجود دارد، به صورت کاملاً واضح و بیپردهای مهمترین کاری که آسانژ از طریق ویکیلیکس انجام داده—یعنی افشای بخشی از جنایتهای هولناک ارتش آمریکا در جنگ عراق و همینطور فساد سیستماتیک حزب دموکرات در مراحل منتهی به انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ در آمریکا—را شرح میدهد؟ آیا او به شما میگوید که چنین تعریف سختگیرانهای از تجاوز یا آزار جنسی تقریباً در هیچ کشوری وجود ندارد و قوانین سوئد در این زمینه کاملاً متمایز هستند؟ آیا او طی سالها فعالیت رسانهای خود حتی یک «جمله» در حمایت از سختگیرانهتر شدنِ قوانین مربوط به تجاوز—به گونهای که به تعریفِ سوئدی آن نزدیک شود—خطاب به سیاستمداران و فعالانِ کشور خود نوشته است؟ اگر پاسخ این پرسشها منفی است، میتوانیم تقریباً مطمئن باشیم که این کارشناسِ ظاهراً معقول و منصف موجودی ریاکار است که آگاهانه در قربانی کردنِ آسانژ مشارکت میجوید و از آن حمایت میکند.
اشتباه شمارهٔ ۱۲: بیاعتمادی به کارشناسان
راهِ پرهیز از اشتباهِ شمارهٔ ۱۱ (اعتماد به کارشناسان) این نیست که یکسره به کارشناسان پشت کنیم. به هر حال عمدهٔ خبرها و تحلیلها توسط همین کارشناسان تولید میشود و در عمل چارهای جز مراجعه به آنها نیست. علاوه بر این، بیاعتمادی کامل به کارشناسان دلیلی جز بدبینی شدید نمیتواند داشته باشد و بدبینی افراطی همانقدر میتواند فرد را از واقعیت دور کند که سادهلوحی. قطعاً کارشناسان قابل اعتمادی نیز وجود دارند. اما چطور میتوان آنها را شناسایی کرد؟ در تحلیل نهایی هیچ راه مناسبی به جز دنبال کردن مواضع کارشناسان مختلف برای مدتی نسبتاً طولانی و دربارهٔ موضوعات گوناگون وجود ندارد. تنها در این صورت است که میتوانید به تدریج با شیوهٔ گفتمانی یک کارشناس فرضی آشنا شوید. به همین دلیل است که با چند مراجعهٔ معدود—آن هم دربارهٔ موضوعاتِ ثابت یا فاقدِ حساسیت—نمیتوانیم به اندازهٔ کافی یک کارشناس را بشناسیم و او را جدی بگیریم. برای من بارها پیش آمده که مواضع کارشناسی را در رابطه با یک موضوع مشخص (فرضاً مقولهٔ آلایندههای محیطی) معقول یافتهام، اما کمی بعد متوجه شدهام همین کارشناس دربارهٔ برخی موضوعات حساس و از نظر من کلیدی کاملاً از مرحله پرت است، یا اینکه عمداً خود را به نفهمی میزند. ممکن است بگویید چه اشکالی دارد یک کارشناس در برخی زمینهها کماطلاع باشد؟ آیا همین که در حوزهٔ تخصصیِ خود با اطلاع باشد کافی نیست؟ واضح است که نمیتوانیم از یک کارشناس انتظار داشته باشیم در همهٔ حوزهها مطلع باشد، اما میتوانیم از او انتظار داشته باشیم که «چرند» تحویل ما ندهد و اگر دربارهٔ موضوعی به اندازهٔ کافی نمیداند، این نکته را به صداقت و صراحت بیان کند و از ارائهٔ تحلیلهای چرند پرهیز کند. به همین نحو، یک کارشناس ممکن است نسبت به حوزهٔ حساسِ ویژهای معذوریتهایی داشته باشد؛ فرضاً به واسطهٔ ارتباطاتِ نهادیاش نتواند دولت یا نهاد خاصی را نقد کند. طبعاً ما نمیتوانیم از او انتظار داشته باشیم که امنیتِ شغلی، جانی و مالیِ خود را به خطر بیاندازد، اما قطعاً از او انتظار خواهیم داشت که تا حد امکان ما را از محدودیتهایی که دارد آگاه سازد. محدودیتها میتوانند کارشناسی را وادار به سکوت کنند، اما هیچ محدودیتی نمیتواند یک کارشناسِ شایستهٔ اعتماد را به ریاکاری و ارائهٔ تحلیلهای غیرمنصفانه و دروغین وادارد.
من اندکی با هنر عکاسی آشنا هستم. دوستان گاهی از من میپرسند فرق یک دوربینِ گرانقیمت و دوربینِ کوچکی که روی یک تلفنِ همراه نصب شده چیست؟ آنها گاه عکسهای زیبایی که با دوربینِ تلفنِ همراه خود گرفتهاند را به من نشان میدهند و میپرسند آیا یک دوربین گرانقیمت میتواند عکسِ بهتری بگیرد؟ پاسخِ من همیشه این است که خیر. وقتی نور کافی در محیط باشد (مثلاً یک منظرهٔ آفتابی)، سوژه کمحرکت باشد و در فاصلهای نه زیاد دور و نه زیاد نزدیک قرار داشته باشد و هدفِ ما نیز از گرفتن عکس قرار دادنِ آن در اینستاگرام باشد فرقِ چندانی بین خروجیِ دوربینِ تلفن همراه و یک دوربین حرفهای نیست. فرقِ یک دوربینِ حرفهای و یک دوربین ارزان اما وقتی عیان میشود که از این شرایطِ معمولی فاصله بگیریم. وارد نورهای خیلی کم یا خیلی زیاد شویم، به سوژه زیاد نزدیک شویم یا از آن فاصله بگیریم؛ سرعتِ حرکتِ سوژه زیاد شود و هدفمان از عکس این باشد که آن را با کیفیت بالا در یک مجلهٔ معتبر منتشر کنیم. در این صورت قطعاً به یک دوربین خوب نیاز داریم. به همین ترتیب یک کارشناس خوب و یک کارشناسِ دوزاری را نمیتوانید در شرایط «معمولی» از هم تشخیص دهید. بهترین تحلیلگران همانطور اخبارِ هواشناسی را روایت میکنند که ضعیفترین تحلیلگران. اما اگر از شرایطِ معمولی فاصله بگیریم و به حوزههای «کلیدی و حساس» وارد شویم، فرقِ بینِ روزنامهنگارانِ خوب و روزنامهنگارانِ دوزاری واضحتر میشود. به واقع، حوزههای کلیدی و حساس سنگِ محکِ روزنامهنگاران و تحلیلگران هستند.
چند موضوع کلیدی و حساس که دربارهٔ آنها اطلاعاتِ نسبتاً خوبی دارید را انتخاب کنید تا بتوانید به کمکِ آنها کارشناسانِ مختلف را محک بزنید. هر وقت با یک «کارشناس» ظاهراً منصف و مطلع مواجه شدید، خود را در یک گفتگوی فرضی با وی قرار دهید که طی آن قرار است با نظرات کارشناس مربوطه دربارهٔ موضوعاتِ کلیدیِ مورد نظرتان آشنا شوید. به عنوانِ مثال، در این گفتگوی فرضی از او بخواهید دربارهٔ «رابطهٔ آپارتاید و اسرائیل»، «بیگناهی جولیان آسانژ»، «نقش دولتهای غربی و عربی در تشدید و امتداد جنگ داخلی در سوریه»، «حمایت عملی کشورهای غربی از عربستان سعودی در رابطه با جنگِ یمن» صحبت کند. اما فقط به موضوعات بینالمللی اکتفا نکنید و سعی کنید دربارهٔ تحولاتِ داخلی نیز محکهایی داشته باشید. مثلاً از او بخواهید نظرش را دربارهٔ «حجابِ اجباری»، «ممیزی یا سانسور ادبیات در کنار انواع محدودیتهای هنری»، «تقلب یا سلامت در انتخابات ۱۳۸۸» و «بازیافتِ پسماندهای سیاسیِ جامعه نظیر بقایای خاندانِ پهلوی» نیز بگوید و در عین حال نشان دهد که «شرایطِ ویژهٔ امنیتی منطقه و تهدیدهای آشکار و نهانی که علیه ایران وجود دارد» را میفهمد. البته در همین کار هم باید اعتدال و انصاف را رعایت کنید؛ مثلاً در نظر داشته باشید که کارشناسِ مربوطه—بر خلافِ شما—نگاهی صنفی و حرفهای به موضوعات مختلف دارد و در چارچوب انواع محدودیتهایی که بر اصحاب رسانه اعمال میشوند—چه در خارج از کشور و چه در داخل، هر کدام به شیوهٔ خود—فعالیت میکند. با اینحال همانطور که گفتم اگرچه محدودیتهای نهادی میتوانند مانع از صراحتِ کلام اغلبِ کارشناسان شوند، کسی نمیتواند آنها را وادار به بیانصاف بودن کند. اگر پس از این گفتگوی فرضی (که ممکن است ماهها یا سالها طول بکشد) کارشناسِ موردِ نظر شما هنوز هم معقول و منصف به نظر میرسید میتوانید او را جدی بگیرید.
اشتباه شمارهٔ ۱۳: خودزیرکپنداری
فردی را در نظر بگیرید که خود را بسیار زرنگ و زیرک میپندارد و به همین دلیل نمیتواند به ظاهرِ امور اعتماد کند. او پشتِ هر حرف و موضعی فریبکاری و دروغ میبیند و هر رویدادِ سادهای را نتیجهٔ سناریوهای پنهانِ پیچیدهای میداند که هدفشان فریب دادنِ او هستند. ذهنِ او مدام در حالِ ساختن سناریوهایِ پیچیده و غیرمحتمل است و با اینکه احتمالِ واقعیت داشتنِ این سناریوها را ناچیز میداند، اما حاضر نیست از غیرمحتملترینِ آنها هم صرفنظر کند و به واقعگرایی، عملگرایی و شهودِ متعارف فرصتی هر چند اندک بدهد. او اسیرِ آفتِ خودزیرکپنداری است و به هیچعنوان نمیتواند بپذیرد کسی یا کسانی در زمینهای او را فریب دهند. به همین دلیل او روایتهای محتمل، سناریوهای سادهتر و ادعاهای مستقیمِ افراد را نمیپذیرد و ذهنش در هزارتوی تفسیرهای عجیب و نامحتمل گم میشود. او نمیداند که هیچکس آنقدر دانا و زیرک نیست که هیچوقت اشتباه نکند؛ و درست به همین دلیل بدترین فریبها را میخورد.
تردیدی نیست که داشتن هوش و اطلاعات و در مجموعِ زیرکیِ تحلیلی چیز بدی نیست. زیرکی اگر در مسیر درستی به کار گرفته شود میتواند راهنما و راهگشا باشد، ولی در عینِ حال تأکید بیش از حد بر آن و تلاش وسواسگونه برای فریب نخوردن خود میتواند به دامِ دیگری تبدیل شود. اولاً اینکه کسی خودش را خیلی زیرک و دانا بداند فاصلهٔ زیادی با تکبر ندارد و تکبر از بزرگترین آفتهای اخلاقی است. ولی جدا از بحثِ تکبر، وسواس در گول نخوردن ناکارآمد هم هست، چرا که اگر سعی کنید هرگز گول نخورید در اغلب وقتها گول خواهید خورد. هیچکس از این قاعده مستنثی نیست و به همین دلیل نباید بیش از حد مراقب باشیم که فریب نخوریم و واقعاً اشکالی ندارد گاهی گول بخوریم و بهتر است با این واقعیت انسانی کنار بیاییم. نفس فریب خوردن اجتنابناپذیر است، مهم این است که فریب خوردنِ ما دائمی نباشد! اشکالی ندارد با علم به اینکه گاهی هم ممکن است حسنِ ظنمان مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، با حسنِ ظن خبرها و تحلیلهای مختلف را بخواهیم. این رویکرد به مراتب فروتنانهتر و کمادعاتر است؛ مقایسهاش کنید با رویکرد کسی که چنان خود را زیرک میپندارد که به خاطر پرهیز از فریب خوردن همهٔ وزنِ ذهنیاش را روی دورترین و نامحتملترین فرضیهها متمرکز میسازد و به کلی از درکِ اوضاع جهان پرت میماند. چنین آدمی در دامِ تکبر و زیرکیِ خود گرفتار شده است.
خودزیرکپنداری و تکبر خود را به شیوهٔ دیگری نیز نشان میدهند: تصور کنیم به کلی از دانستنِ خبرها و تحلیلها بینیاز هستیم، چرا که اینها به اموراتِ خُرد و حقیرِ سیاسی مربوط میشوند و حاوی معرفتهای متعالی و در خورِ ما نیستند. اما کسی که به اخبار و تحولات دنیا پشت میکند و نسبت به آنها بیاعتناست اسیرِ تکبرِ خویش است. مگر میشود بدونِ درکی واقعگرایانه و ملموس از آنچه در پیرامون ما رخ میدهد به حقایق عمیقتر و بزرگتر بشری دست یابیم؟
اشتباه شمارهٔ ۱۴: خودنفهمپنداری
همانطور که تکبر و خودزیرکپنداری آفتِ شناختِ بهتر اوضاعِ جهان از طریقِ خواندن خبر و تحلیل است، عدم اعتماد به نفس و خودنفهمپنداری نیز به نتایج مشابهی ختم میشود. پشت کردن به تواناییهایی که به صورت معمول در اغلب ما وجود دارد و به ما امکان تشخیصِ سره را از ناسره میدهند هرگز نمیتواند سودمند باشد. اگر به قوهٔ تمیز و شهودِ خود امکان بروز بدهیم، میتوانیم اقبال خود را برای درکِ بهتر پدیدهها بیشتر کنیم یا دستِ کم نگاهِ نقادانهتری به آنچه به عنوان خبر و تحلیل به ما ارائه میشود داشته باشیم. انحصار تشخیصِ راست از ناراست، اصل از نااصل، صادق از ریاکار و حقیقت از دروغ در اختیار کارشناسان نیست. بنابراین این استدلال که گاه و بیگاه از طرف دوستانی به گوش ما میرسد که فرضاً «من که کارشناس نیستم که بتوانم راستی یا ناراستی فلان خبر را تشخیص دهم؛ یا قادر باشم نگاهِ نقادانه به آن داشته باشم» چندان قابل قبول نیست. چیزی که به مهارت و تمرینِ ویژه نیاز دارد ساخت و پرداختِ یک خبر یا یک تحلیل است [فرضاً اگر کسی خودش بخواهد تحلیلی خوب بنویسد، قطعاً نیازمند مهارت ویژهای است] و گرنه بسیاری از ما به صرفِ تجربههای مختلف در جامعه به راحتی میتوانیم رفتارها یا گفتارهای بیربط، ریاکارانه یا مشکوک را حس کنیم.
اشتباه شمارهٔ ۱۵: تعجیل و کاهلی
تعجیل و کاهلی معمولاً همراهِ یکدیگر هستند و رفتارِ فرد در رویارویی با خبرها و تحلیلها را به یک شکل تغییر میدهند. یکی از این رفتارهای عجولانه و کاهلانه اکتفا کردن به مطالبی است که به صورتِ «تصادفی» در اختیارِ ما قرار میگیرند. منظور از تصادفی یعنی اینکه از نظرِ ما ارتباطِ معناداری بینِ مطالبِ دریافتی وجود ندارد و موضوعاتِ مختلف و بیارتباط با یکدیگر به شکلِ طوماری آشکار میشوند که به صورت کلی میتوانیم آن را یک جریان یا استریم (stream) در نظر بگیریم. برنامههای تلویزیونی یا رادیویی تا حدی به صورت استریم ارائه میشوند؛ یعنی فرد ممکن است درکِ زیادی از آنچه به عنوانِ موضوعِ بعدی خواهد آمد نداشته باشد. اما این الگو به شکلی به مراتب شدیدتر در شبکههای مجازی وجود دارد. وقتی یک گروه یا کانالِ تلگرامی، صفحهٔ فیسبوک یا توییترتان را باز میکنید، فهرستِ مطالب (فرضاً خبری یا تحلیلی) به صورتِ استریمی تصادفی (از نظر شما) نمایش داده میشوند. شما مدام به این استریم مراجعه میکنید و این طور به نظرتان میرسد که اطلاعِ خوبی از اوضاع و احوال ایران و جهان به دست آوردهاید. اما این معمولاً یک توهم است.
مطالعه کردن حتی اگر محدود به اخبار روز و تحلیلهای مرتبط با تحولاتِ جاری مربوط باشد وقت میگیرد و نیازمند علاقه، توجه و انسجامِ ذهنی است. به عنوانِ یک قاعدهٔ عمومی میتوانیم بگوییم هر چه اطلاعاتِ خبری و تحلیلی به صورتِ سادهتری در اختیارِ شما قرار بگیرند (فرضاً به صورت استریمی تصادفی و خودکار که پیشِ چشمان شما حرکت میکند)، اقبالِ شما برای درکِ آنها سطحیتر و محدودتر خواهد بود. خواندنِ یک جُستار— مثلاً برخی از مطالبِ مجلاتِ بَفلِر[۲]The Baffler یا نیویورکِر[۳]The New Yorker—ممکن است یک ساعت وقت بگیرد، اما احتمالاً به ساعتها تماشایِ استریمهای تصادفی در تلویزیون یا توییتر میارزد. به همین ترتیب تماشایِ یک مصاحبهٔ خوب—مثلاً برخی از برنامههای مجموعهٔ خشتِ خام—ممکن است چند ساعت وقت شما را بگیرد، اما در کلیتِ خود تجربهٔ غنی و بیواسطهای در اختیار شما قرار میدهد که به هیچ وجه با تماشای برنامههای کوتاه، پراکنده و بریدهبریدهای که در رسانههای استریمی ارائه میشوند قابلِ مقایسه نیست. این رابطهْ بینِ نوشتن، خواندن و دیدن هم وجود دارد: در شرایطِ مساوی کسی که جُستاری را میخواند و خلاصهاش را مینویسد، محتوای آن را بیشتر از کسی که صرفاً آن را میخواند درونیزه میکند؛ یا کسی که جُستاری را میخواند بیشتر از کسی که نسخهٔ صوتیِ آن را گوش میدهد آن را میفهمد و بعدها به خاطر خواهد آورد.
با گسترش شبکههای ماهوارهای و اینترنتی که از طریق گوشیهای همراه هم قابل دسترسی هستند این تصور در ذهن بسیاری شکل گرفته که وفور و سادگیِ دسترسی به اخبار و تحلیلها به معنایِ بهتر فهمیدنِ شرایطِ دنیا نیز هست. قطعاً در این نکته حقیقت کوچکی وجود دارد، اما نباید حقیقتِ بزرگتر را فراموش کنیم: فراوانی و سادگی دسترسی به اطلاعاتْ، به خصوص وقتی به صورت استریم ارائه میشوند، علاقهٔ انسان را پراکنده، حوصلهاش را کم، توجهاش را ضعیف، انسجام ذهنیاش را آشفته و ذهنش را اشباع میکند به حدی که ممکن است به ناظرِ منفعل و بیخاصیتِ خبرها و تحلیلها بدل گردد و نتواند جز بخشی ناچیز از آنها را درک کند و به خاطر بسپارد.
بهترین راهِ حل این است که بخش بزرگی از زمانی را که به خواندن (یا شنیدن و دیدن) اخبار و تحلیلها اختصاص میدهیم به مطالبِ بلند و خوشپرداخت نظیر یادداشت، جُستار، سخنرانی یا مصاحبه اختصاص دهیم و بخش اندکی را به پرسه زدن در استریمهای مختلفِ تلویزیونی، رادیویی یا اینترنتی. اگر هم به خاطر علاقه، اعتیاد و سرگرمی دوست داریم زمان زیادی را در استریمها بگذرانیم، دستِ کم این نکته را به خاطر داشته باشیم که اینها به سختی ما را نسبت به اوضاع جهان داناتر میکنند.
اشتباه شمارهٔ ۱۶: خواندن ناکارآمد با کیفیتِ یکنواخت
نکوهشِ تعجیل و کاهلی نباید ما را به سقوط از سوی دیگر بام ترغیب کند. عمدهٔ مطالبی که در رسانههای رسمی و غیررسمی منتشر میشوند ارزشِ اندکی دارند. در بیشتر موارد خواندنِ عنوان (تیتر) و نگاهی گذرا به متنِ خبر یا تحلیل کاملاً کافی است و اگر کسی زمانی بیش از چند ثانیه (یا دقیقه) صرفِ آنها کند چیز بیشتری عایدش نخواهد شد. مطالبِ مختلف بسته به اهمیت، فوریت یا ماندگاری، و کیفیتِ پرداختشان شیوههای مختلفی از خوانش را میطلبند. گاهی باید جمله به جملهٔ یک مقالهٔ تحلیلی را خواند و گاهی دیگر نگاهی فهرستوار بر عناوین کافی است.
بیشتر افراد مهارتِ خواندن با درجاتِ مختلفِ کیفی را نیاموختهاند و توجه نمیکنند که این چه مهارتِ مهمی است. کسبِ مهارت در این مقوله به فرد کمک میکند که آنجا که لازم است ساعتها برای خواندن یک جُستار وقت صرف کند و در جایِ دیگر یک کتاب را در چند دقیقه تورق کند و در هر دو حالت به هدفِ خود از مطالعه دست یابد. این قاعده برای خواندنِ اخبار و تحلیلها هم صادق است. برخی منابع و مطالب را باید با دقتِ زیادتری خواند و زمانِ بیشتری به آنها اختصاص داد؛ در حالیکه برخی منابع و مطالب را میتوان (و باید) سریع و گذرا مرور کرد. کسی که همیشه سریع و سرسری مطالعه میکند به عمقِ مطالبِ کلیدی دست نمییابد و درکش محدود و سطحی باقی میماند؛ کسی هم که همیشه آهسته و دقیق میخواند از زمانِ محدودِ خود استفادهٔ مناسبی نمیبرد و وقتِ زیادی را صرفِ مطالبِ کم ارزش میکند. گلایهٔ اولی این است که زیاد میخواند ولی کم میفهمد، گلایهٔ دومی این است که وقت کافی برای مطالعه ندارد و در نتیجه کم میفهمد! مطالعهٔ کارآمد، مطالعهای پویا است؛ هنر بهره گرفتن از کیفیتهای مختلفِ مطالعه در شرایط مختلف.
- نقاشی انتخابی اثر واسیلی کاندینسکی (۱۹۲۳) است.[۴]Wassily Kandinsky—Black and Violet, 1923
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.