ایران دوباره در بحران است. مرگ دلخراش خانم مهسا امینی که حین بازداشت او توسط پلیس امنیت اخلاقی رخ داد جامعه را شوکه کرده و قلب همه را به درد آورده است. الان که این یادداشت را مینویسم در خبرها و رسانههای اجتماعی میبینم که شهرهای مختلفی از ایران شاهد اعتراض و ناآرامی هستند. ناراحتی و اعتراضی که در شرایط عادی نیز قابل درک میبود؛ چه برسد به شرایط امروز که بخشهای بزرگی از جامعه درگیر مشکلات معیشتی هستند.
در رویارویی با بحرانهای کوچک و بزرگ توصیهٔ من به دوستانم همیشه این است که سعی کنید خودتان را به جای طرف مقابل بگذارید. اگر چنین کنید هم وضعیت را بهتر خواهید فهمید و هم راهکار بهتری به ذهنتان میرسد. این چیزی جز همان تقویت حس «همدلی» (empathy) نیست که هم در زندگی فردی به کار میآید و هم در سطوح کلانتر سیاسی و اجتماعی. حس همدلی همان حسی است که امکان فهم بهتر مسائل انسانی و اجتماعی را فراهم میآورد. همان حسی است که باعث میشود نسبت به کسی که به ما آسیب رسانده احساس درک و گذشت داشته باشیم. داشتن حس همدلی در سطح اجتماعی هم مهم است. به کمک آن ما متوجه میشویم که جامعه یکدست نیست و کسانی هم هستند که طور دیگری میاندیشند و تابع ارزشها و مراجع متفاوتی با ارزشها و مراجع ما هستند. حتی در سطح بینالمللی هم داشتن همدلی به کار ما میآید؛ خصوصیتی که گاه به آن همدلی راهبردی (strategic empathy) نیز میگویند. همدلی راهبردی باعث میشود که رفتار گروهها و دولتهای گوناگون را بهتر بفهیم؛ حتی اگر آنها را تأیید نکنیم. همین که زاویهٔ دید بازیگران مختلف در عرصهٔ روابط بینالمللی را بهتر بفهمیم، خواهیم توانست با آنها گفتگو کنیم و زمینهٔ مشترکی برای حل مشکلات و تنشها از طریق دیپلماسی ایجاد کنیم و به این وسیله تا حد امکان از جنگ و درگیری پرهیز کنیم. ضعیف شدن حس همدلی در فرد او را ناتوان میسازد، چون بسیاری از تصمیمهایی که گرفته میشوند و رویدادهایی که رخ میدهند جز از منظر «دیگران» قابل درک نیستند و کسی که نتواند خود را به جای «دیگران» قرار دهد زمینهٔ واقعی بروز آنها را نخواهد فهمید. چنین فردی به اسارت ذهنیتی بسته و خرافهآلود نسبت به «دیگران» در میآید و در صورت بروز اختلاف تنها راهی که برای او باقی میماند رویکردهای مقابلهجویانه با هدف تکفیر و حذف است.
میرسیم به نظام جمهوری اسلامی ایران که بدون شک یک نظام حکمرانی غیرعادی و مسألهدار است و جامعه را نسبت به خود به چند پاره تقسیم کرده است. بخش قابل توجه، روزافزون، و چه بسا حداکثری از جامعه به دلایل مختلف از عملکرد این نظام رضایت ندارند. مردم عادی میخواهند حالشان خوب باشد و چرخ زندگیشان بچرخد و متأسفانه روزگار بسیاری از مردم خوش نیست و چرخهای زندگیشان به خوبی نمیچرخد. اما موضوع فقط اقتصادی نیست. برخوردهای حذفی و خشن مربوط به اوایل انقلاب و سالهای دههٔ ۶۰، تقسیمبندی تدریجی جامعه به خودی و غیرخودی که به معنای برخورداری گزینشی عدهای از امکانات عملاً نامحدود و به حاشیه رانده شدن، تبعید و مهاجرت عدهای بزرگتر است، تضعیف نظاممند و مرحلهبهمرحلهٔ نهاد انتخابات، ماجرای کوی دانشگاه در سال ۷۸ و شیوهٔ عجیب دادرسی عاملان آن، قتلهای زنجیرهای که فقط بخش کوچکی از آنها به صورت رسمی تأیید شد، شیوهٔ شکافانداز و اعتمادسوز مدیریت اعتراضات مربوط به انتخابات ۸۸ و حذفها و حصرهای مرتبط با آن که تا امروز نیز ادامه دارد، پنهانکاری توجیهناپذیر و عذر بدتر از گناه پیرامون هواپیمای اوکراینی، رویکرد غیرمسئولانهٔ دولت در قبال اعتراضات آبان ۹۸ و برخورد خشن حاکمیت، مجاز شمردن تقریباً هر کاری از جمله دروغگویی، تهمتزنی، و کمفروشی به بهانهٔ حفظ نظام، آن هم معمولاً به سلیقه و منافع عدهای معدود که مدعی حفظ ارزشهای اسلامی و آرمانهای انقلاب هستند، فساد گسترده و رانتهای باور نکردنی که اینجا و آنجا در نهادهای مختلف دولتی، نیمهدولتی و حکومتی دیده میشود و توانمندی و ارادهٔ کافی نیز برای برخورد مؤثر با آنها وجود ندارد و … و … و … باعث شده که بخش قابل توجهی از مردم از این شیوهٔ حکمرانی راضی نباشند و حق هم دارند.
با این حال من در حد توانم تلاش کردهام نگاه یکجانبه و تندروانهای نداشته باشم و سعی کنم نقاط قوت و دستاوردهای جمهوری اسلامی را نیز ببینم و مراقب باشم که همپوشانی قابل توجهی بین ایران و نظام حکمرانییی که همین چهار دهه پیش محصول ارادهٔ اکثریت قاطع مردم بوده وجود دارد و سرنوشت این دو به هم گره خورده است. در ضمن، همانطور که عرض کردم، در اینجا هم سعی کردهام نسبت به رویکردها و رفتارهای مسألهدار جمهوری اسلامی همدلی راهبردی داشته باشم. درست به همین دلیل که سعی کردهام در فضایی که کاملاً قطبیده است از یکسویهنگری و افراط پرهیز کنم از سوی بسیاری از دوستان و آشنایانم به «حمایت از نظام»، «چشم پوشیدن به ظلمهایی که میکند یا بیکفایتیها و ناخردمندیهایی که در حکمرانی دارد» و نظایر آن متهم شدهام. اما من اگر چه به این اتهامها (و بعضاً انتقادها توجه میکنم) اما معمولاً آنها را وارد نمیدانم. چون به واسطهٔ همان همدلی راهبردی که در خودم ایجاد کردهام وضعیت بغرنجی که جمهوری اسلامی در آن قرار دارد را به سهم خودم درک کردهام و کموبیش به این نتیجه رسیدهام که «با این شرایط پیچیدهٔ مرتبط با وضعیت معاصر ایران و آن همه فشارهایی که بر آن وارد میشود و آن همه خطراتی که از درون و بیرون آن را تهدید میکند و سابقهٔ سیاسی و اجتماعی یک قرن اخیر، به سختی میشود انتظار بیشتری داشت.»
دست کم بخشی از بیثباتی اقتصادی و تورم و رکود را به واسطهٔ تنشهایی که ایران با دولتهای غربی دارد و بخش بزرگی از آن هم تاریخی است و میراثی است که از دههها پیش به ما رسیده درک کردهام. کدام کشور است که بتواند در مقابله با این حجم بزرگ از تحریم و تهدید، اقتصادی عادی و روبهرونق داشته باشد؟ نگرانیهای امنیتی نظام را درک کردهام؛ چون میدانم که این نگرانیها معمولاً واقعی هستند و طی دهههای گذشته شاهد انواع تهدیدهای سخت و نرم برای بیثباتسازی ایران بودهام و میدانم که هر نظامی که ذرهای نسبت به تمامیت ارضی و امنیت ملی حساسیت داشته باشد کمتر از آنچه جمهوری اسلامی انجام میدهد را در حوزهٔ امنیتی و نظامی انجام نخواهد داد. بینظمیها، بیعدالتیها، تبعیضها، فسادها، و سیاستهایی که به افزایش فاصلهٔ طبقاتی انجامیدهاند را نیز تا حدی درک کردهام. چون از یک سو میدانم که جامعهٔ ما دارای نظم و قوام صنعتی و مدرن نیست ولی در عین حال در برزخ بین سنت و مدرنیت رها شده. نه قدر سنتهایش را میشناسد و نه قوهٔ نظری و انتقادی کافی برای رویارویی با مصائب مدرنیت دارد و در عین حال میخواهد برخی سنتهایش را نگاه دارد و همزمان با سرعت هر چه تمامتر مظاهر روز مدرنیت را نیز بپذیرد. این بحرانهای دورانی خودشان را در حکمرانی نیز نشان دادهاند و نظام سیاسی مستقل از آنها نیست. به خودم گفتهام که خودت را به جای حاکمیت بگذار. حکمرانی در ایران امروز پیچیده، پرمخاطره و پرمسئولیت است. جامعهٔ ایران یکدست نیست و حاکمیت نمیتواند همهٔ گروهها را به یک اندازه راضی نگاه دارد و به هر حال نارضایتیهایی جدی ایجاد میشوند که میتوانند تبدیل به شکاف بشوند. در عین حال دشمنان منطقهای و جهانی ایران روی گسلهای پنهانی که در هر جامعهای وجود دارند و در ایران نیز هستند دست میگذارند و سعی در تعمیق و تشدید و فعالسازی آنها دارند و حکومت، حتی اگر خردمند باشد، ابزارهای زیادی برای وصل کردن تکههایی از جامعه که به انواع تحریکهای درونی و بیرونی در حال جدا شدن از هم هستند ندارد.
همهٔ اینها را گفتهام و میگویم. اما سیاست حجاب اجباری (و مرتبط با آن گشتهای ارشاد یا پلیس امنیت اخلاقی یا هر اسمی که میخواهید رویش بگذارید) را متفاوت میدانم. برخلاف بسیاری از مشکلاتی که در حکمرانی مسألهدار جمهوری اسلامی میبینیم که با رویکردی همدلانه قابل درک هستند، سیاست حجاب اجباری چیزی نیست که همدلی راهبردی به من اجازهٔ درک آن را بدهد. چرا که این سیاست، حتی اگر روزگاری با زمینهٔ اجتماعی و سیاسی ایران سازگاری نسبی داشت (قابل بحث) امروز دیگر چنین نیست و عملاً به یک مردمآزاری بیدلیل، بیهوده و پرهزینه و یا به ابزاری برای اعمال قدرت سیاسی در دست اقلیتی تندرو و بانفوذ تبدیل شده است. رویکردهای امروز نظام پیرامون حجاب اجباری نه به تهدیدهای بیرونی علیه کشور ربط دارد، نه به تحریمهای ظالمانهٔ آمریکایی و غربی علیه ایران، نه به بیکفایتیها و بیعدالتیهایی مزمنی که گریبان جامعه و حکمرانی ما را گرفته، و نه به هیچ رویکرد عرفی و دینی ریشهداری که امروز دیگر بُرش و مقبولیت گستردهٔ اجتماعی داشته باشد. این سیاست دیگر چیزی جز لجبازی غیرعقلانی و مردمآزاری آگاهانه در راستای ارادهٔ اقلیتی تندرو و بانفوذ در حاکمیت نیست و به همین دلیل هیچ درجهای از همدلی راهبردی نمیتواند به من کمک کند دلیل پافشاری بر آن را درک کنم.
من انواع استدلالها و شبهاستدلالهای موجود پیرامون ضرورت حجاب اجباری را شنیدهام و هیچکدام را موجه نیافتهام. جامعهٔ ایران به وضوح جامعهٔ چند دههٔ پیش نیست و نه میشود میلیونها شهروندی که حجاب اسلامی انتخاب اولشان نیست را نادیده گرفت و نه میلیونها شهروندی که حجاب اسلامی انتخاب اولشان است ولی مخالف تحمیل قهری آن بر جامعه هستند. این دلیل که حجاب اجباری در قانون ذکر شده نیز کافی نیست، چون آن قانون به آن شکلی که نوشته شده عملاً در جامعهٔ امروز غیرقابل اجراست چون هر زنی که با حجاب غیرشرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شود را مجرم تلقی میکند. این بهانه که نظام میخواهد به ظاهریترین شکل ممکن اسلامی بودنش را به کشورهای دیگر جهان نشان دهد نیز قابل قبول نیست، چون واقعیت این است که کمتر چیزی در نظام جمهوری اسلامی امروز به اسلام ایرانی شباهت دارد و اگر آن همه چیز بیشباهت به اسلام در این نظام هست، دلیلی ندارد پوشش زنانش، آن هم به صورت قهری، اسلامی باشد. عدهای نیز چنین میگویند که حجاب اجباری فقط بهانه است و هدف اصلی نظام این است که تحت لوای آن کنترل خیابانها را در دست داشته باشد تا بتواند به موقع تحریکات خارجی با هدف ایجاد شورش یا انقلاب رنگی را خنثی کند. اما این استدلال نیز کاملاً بیپایه است. نه به خاطر این که تحریکات خارجی وجود ندارند (دارند و جدی هم هستند) بلکه به این دلیل که نیروهای امنیتی به هزار شکل نامحسوس میتوانند در خیابانها حضور مؤثر داشته باشند بدون این که مزاحمتی برای خلایق ایجاد کنند. در نهایت این استدلال که این سیاست محصول نوعی توازن درونی بین نیروهای داخل نظام است و جریانهای تندرویی وجود دارند که به ازای ارائهٔ حمایت سیاسیشان چنین چیزی را مطالبه میکنند نیز قابل قبول نیست، چون ارادهٔ آن جریان تندرو را مقدم بر منافع و اختیارات کلیت نظام در نظر میگیرد که بر فرض هم که چنین باشد باز هم توجیهکنندهٔ سیاست نامحبوب و ناپسند حجاب اجباری نیست. خلاصه این که تا جایی که توانایی من اجازه میدهد، من هیچگونه همدلییی با متولیان سیاست حجاب اجباری ندارم و آن را نه محصول شرایط ویژهای میدانم که به آن بهانه قابل دفاع باشد، نه تا آنجا که فهمیدهام از لحاظ اخلاقی و شرعی و عرفی قابل تأیید است، نه مؤثر است (به روند اسلامیزدایی نسلهای جدید توجه کنید!)، و نه اصولاً آن را به صلاح جامعه و حتی خود نظام میدانم!
در واقع همدلی راهبردی اینجا جواب نمیدهد. چون ما اسیر لجبازی سیاسی اقلیتی تندرو و تعصبی مردمآزارانه و غیرعقلانی هستیم و به جز این چیز چندانی برای درک کردن وجود ندارد. به همین دلیل است که همدلی راهبردی (در اینجا) جای خود را به نفی و ردِ کامل میدهد: بساط حجاب اجباری همانطور که بسیاری دیگر نیز گفتهاند باید برچیده شود، یا دست کم حوزهٔ آن بسیار محدود و منحصر به برخی دستگاههای دولتی ویترینی مانند صدا و سیما و یا اماکن مذهبی شود (که دست کم این را میتوانم درک کنم).
اما آیا دشمنان ایران و ایرانیت از حذف حجاب اجباری سوءاستفاده نخواهند کرد؟ مسلماً چنین خواهند کرد، ولی آنها از بودن حجاب اجباری و شکافهایی که در جامعه ایجاد کرده نیز سوءاستفاده میکنند. اما سوءاستفادهٔ دشمنان نمیتواند معیار نهایی حاکمیت برای تعیین خط مشی خود باشد. نمیشود یک سیاست غلط و مردمآزارانه را به بهانهٔ فرصتی که حذف آن برای دشمنان و رقبا ایجاد میکند ادامه داد. میشود مردمآزاری را متوقف کرد و در عین حال جلوی دخالتهای خرابکارانهٔ دشمنان را گرفت. این کار شاید در حد هفته و ماه جواب ندهد، اما طی سالها حتماً جواب خواهد داد.
حکمرانی خوب شاید دشوار باشد، اما پایان بخشیدن به مردمآزاری حکومتی، خواه از طریق تغییر رویه و خواه از طریق محدود کردن حوزهٔ نفوذ اقلیتهای تندرو در حاکمیت چندان دشوار نیست. و تازه این آغاز راه است! مرحلهٔ بعدی مراجعه به آن مسائل متعدد و ریشهداری است که در بند دوم ذکر کردم که باید قبل از آن که دیر شود فکری برایشان بشود.
*نقاشی انتخاب شده «دختر با موهای بافته»[۱]girl with braid in the hair نام دارد و کاری از لیا میفلیزیدو[۲]Lia Miflizidou هنرمند یونانی است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.