چرا ابزار میسازیم؟ فلسفهی ابزار (تکنولوژی) چیست؟
نگرشِ غالبی که در اواخرِ قرونِ وسطی شکل گرفت و در دورانِ مدرن نیز امتداد یافت این است که هدفِ ما از ساخت و به کارگیری ابزار، سلطه بر طبیعت و به واسطهی آن ساختِ دنیایی بهتر برای زندگیِ انسانهاست. از این منظر، غایتِ ابزارها انتها-باز است. زندگیِ بهتر را، همچنان که غرور و نخوتِ انسان، نهایتی نیست. آنچه در این فلسفهی تکنولوژی نهفته است گسترشِ نامحدودِ ابزارهاست. در جستجویِ بهتر کردنِ زندگیِ انسان، سلطهی روزافزون بر جهان طلب میشود و گسترشِ تکنولوژی ما را نسبت به هزینهها و آسیبهایی که به جامعهی خود و محیطِ زیستِ پیرامونمان تحمیل میکنیم کور میکند.
اما نگرشی دیگر نسبت به فلسفهی ابزار وجود دارد که در اواسطِ قرونِ وسطی توسطِ یک روحانیِ مسیحی به نامِ «هیویِ سِنت ویکتور»[۱]Hugh of Saint Victor شکل گرفت و به دلایلِ مختلف به حاشیه رفت و عملاً به دستِ فراموشی سپرده شد. به گفتهی ایوان ایلیچ[۲]Ivan Illich، او اولین و آخرین فیلسوفِ اروپایی است که فلسفهای اساساً متفاوت از تکنولوژی ارائه داده است. برایِ معرفیِ فلسفهی او، نیازمندِ آن هستیم که به داستانهایی از کتابِ مقدس مراجعه کنیم. فلسفهی تکنولوژیِ هیوی سنت ویکتور را اینطور میتوان خلاصه کرد:
خداوند جهان را به گونهای که مناسبِ زندگیِ انسان بود آفرید. انسان ظریف بود. برخلافِ جانورانِ دیگر، پوستِ کلفتی نداشت و بدنش پوشیده از لایهای ضخیم از مو و پشم نبود. اما بهشت مناسبِ ظرافتِ انسان بود. آدم و حوا، در این بهشتِ بینقص زندگی میکردند و خداوند به آنها آزادیِ بیکرانه داده بود، مگر چیدن میوهی درختِ سیب. و آدم به واسطهی عشقی که به حوا داشت، میوهی ممنوع را چید. و چنین شد که انسان معصومیتش را از دست داد؛ گناهکار شد و هبوط کرد. بهشتِ بینقص به زمینِ ناقص تبدیل شد. انسان بهشت را تخریب کرده بود و حالا محکوم بود در زمین، بهشتِ تخریب شده، زندگی کند. اما او ظریف بود. پوست و قامتش مناسبِ ناسازگاریهایِ زمین نبود. این شد که او دست به دامانِ ابزارسازی شد. تا شاید بتواند بخشی از تخریبی که ایجاد کرده را جبران کند، در حالی که میداند این جهان جایگاهِ او نیست، او اینجا بیگانه است و رنج و محدودیت بخشی از واقعیتِ زندگیِ او در زمین است. هدفِ او از ابزارسازی نه سلطه بر جهان، بلکه پذیرش آنچه بود که خداوند در اختیارش قرار داده بود.
هیوی سنت ویکتور جایگاهِ بس فروتنانهتری برایِ انسان و ابزارهایش قائل میشود. از نظرِ او هدفِ انسان از ساختِ ابزار سلطه بر طبیعت نیست، بلکه جبرانِ خسارتی است که به واسطهی گناهِ اولیه به بهشت وارد کرده است. او ابزار میسازد تا اندکی کمتر گرسنه باشد، اندکی کمتر از سرما بلرزد، اندکی کمتر طبیعت را تخریب کند. این هدف، انتها-باز نیست، بلکه رویِ خودش بسته میشود. در ذاتِ خود محدود است، چرا که بیش از آنچه به او داده شده نمیخواهد و نخوتبار در جستجویِ کسبِ قدرتی بیپایان نیست. در نگاهِ هیوی سنت ویکتور ابزار یادآورِ بیگانگی ما با این جهان است که فقط میتواند اندکی کمکرسانمان باشد. ابزارهایمان به ما میآموزانند که محدودیت و رنج بخشی از واقعیتِ ما در این جهان است. مفهومِ کفایت و بسندگی در ذاتِ این نگاه به انسان و ابزارهایش نهادینه است.
اما نگاهِ او به ابزار به فلسفهی غالبِ قرونِ وسطی تبدیل نشد و کم کم نگاهِ دیگری قدرت گرفت که شاید بتوان آنرا هدیهیِ شومِ قرونِ وسطی به انسان مدرن نام نهاد.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
فروتنانهتر وصف ِخوبی بود واقعا