سوگواری

در حضور توسط

سوگواری، یادآوری است؛ یک یادآوریِ ویژه. یادآوریِ نه آن‌چه که صرفاً بوده است، بلکه آن‌چه که از دست رفته ولی می‌توانسته هنوز باشد. غایبی که می‌توانست حاضر باشد؛ اما زنجیره‌ای از رویدادهایِ تراژیک او را به غایب تبدیل کردند.

سوگواری به معنایِ در اندوهِ آن‌چه که تغییر کرده یا از دست رفته نشستن نیست. خیلی چیزها از دست می‌روند یا تغییر می‌کنند؛ دیروز گذشته و امروز نیز خواهد گذشت، رودخانه مدام منقلب می‌شود و خورشید غروب می‌کند. با این‌حال من در سوگِ رودخانه‌ی پیشین یا خورشیدِ دیروز نمی‌نشینم. این‌ها فی‌نفسه، شایسته‌ی سوگواری نیستند چون ما آن‌ها را فقدان‌هایی که می‌توانستند فقدان نباشند تلقی نمی‌کنیم. کسی برایِ درگذشتِ زن‌ها و مردهایِ کهن‌سالی که پیمانه‌ی عمرشان لبریز شده بود سوگواری نمی‌کند؛ اما عمیق‌ترین سوگواری‌ها برایِ درگذشتگانِ جوان، آن‌‌ها که می‌توانستند سال‌ها زندگی کنند و نکردند، برگزار می‌شوند. مرگِ یک جوان فقدانی عمیق است و سوگواری این نکته را به حاضران یادآوری می‌کند.

ما در سوگِ نظم‌ها، خوبی‌ها یا زیبایی‌های از دست رفته‌‌ای که می‌توانستند از دست نروند می‌نشینیم و فقدانِ آن‌چه می‌توانست حاضر باشد را به خود و به یکدیگر یادآور می‌شویم. از آن مهم‌تر، ما در سوگِ فقدانی که خود را در ایجادِ آن سهیم می‌دانیم می‌نشینیم؛ به مثابهِ گناه‌کار، شریکِ جرم یا نادم. سوگواری یادآوریِ آن‌چه از دست رفته و نقشِ ما در مفقود شدنش است.

سوگواری شاهدی است بر آن‌چه که دیگر نیست اما می‌توانست باشد، و این شهادت، این دغدغه‌ی اندیشناکِ ما برایِ گذشته، نه تنها فقدانِ چیزی گران‌قدر را به ما یادآور می‌شود بلکه الهام‌بخشِ نوعی آگاهی به اکنونِ ما نیز هست. در محضرِ سوگ، فرد نه تنها به این فراخوانده می‌شود که به خاطر بیاورد و به خاطر بسپارد، بلکه به مراقبت و بازاندیشیِ آن‌چه انجام می‌دهد نیز دعوت می‌شود. سوگواری دعوت به مراقبت و احتیاطِ بیشتر در اندیشه و عمل است؛ فراخوانِ رسیدن به آگاهیِ عمیق‌تری از انسان‌بودگی و شرایطِ حاکم بر آن که انسان بودن را به تجربه‌ای ذاتاً محدود تبدیل می‌کند. سوگواری دعوت به فضیلت است و احترام گذاشتن به آن‌چه که بوده، دیگر نیست ولی می‌توانست باشد.

سوگواری ما را به آهستگی دعوت می‌کند؛ آهستگی شرطِ ضروری برای چشیدنِ طعمِ تراژدی‌ها و کمدی‌هایِ حاکم بر انسان بودگیِ ماست.

و گاهی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که شاید متین‌ترین واکنش به وحشتِ روزافزونِ دورانِ معاصر، پذیرشِ ناتوانی، در سوگِ آن‌‌چه از دست رفته نشستن و طردِ آن‌چه علاج‌ناپذیر می‌نماید است.

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه