یکی از دلایل ترسناک بودن ترامپ رفتار ظاهراً ناشیانه، مرتجعانه و غیرقابل پیشبینی اوست. شکی نیست که ترامپ واقعاً هم هر سه خصوصیت را نمایندگی میکند. اما او را نمیتوان به آنها تقلیل داد. پدیدهٔ ترامپ به مراتب پیچیدهتر و چند لایهتر است. او بازیگر ماهری است که اکنون به عنوان عالیترین مقام یکی از تأثیرگذارترین کشورهای جهان در حوزههای سیاسی، اقتصادی، نظامی، علمی و فرهنگی ظاهر شده است. در نتیجه مبارزهٔ موثر با او نیازمند دقت نظر و خلاقیت ویژهای است. در اینباره حرف بسیار است، اما به هر حال باید از جایی شروع کرد. به نکات زیر توجه کنید.
ترامپ جنجال ایجاد میکند و با مهارت از آن بهرهبرداری میکند. او با مانورهای غیرقابل پیشبینی، کم هزینه و جنجالی حریفان نیرومندش را به واکنش برمیانگیزاند. مانورهای او متعدد و سریع هستند و در نتیجه حریفانش که برای درک و نقد آنها به زمان و ظرفیت کافی احتیاج دارند، خسته میشوند، رو دست میخورند و جا میمانند. این رویهٔ یک فرد ناشی و بیاطلاع نیست. ترامپ زیرک و روزآمد است. او همه چیز را میبیند، ولی همچون بازیگری چیرهدست افکارش را پنهان نگاه میدارد و حرکتهای بعدیاش را نشان نمیدهد. او میداند که نباید خود را در قواعدِ مرسوم محصور کند، چرا که در این صورت به سادگی به بازیگران با تجربه و کهنهکار خواهد باخت. بنابراین او پیشدستی میکند و زمین و قواعد بازی را به سود خود تغییر میدهد و حریفانش را وادار میکند که با شیوهٔ مورد نظر او، در زمان و مکان مورد نظر او، حرکت مورد نظر او را بازی کنند. او تاکنون به شکلی خیرهکننده در این کار موفق بوده و اغلب حریفانش نتوانستهاند استراتژی مناسبی برای مقابله با او پیدا کنند و حتی گاه به صورت ناخواسته به او کمک کردهاند. در نتیجه او همیشه چند قدم از رقبایش جلوتر است. او عمل میکند و آنها واکنش نشان میدهند و تا بخواهند واکنشهایشان را جمع و جور کنند و به جایی برسانند ترامپ عمل دیگری انجام داده است. تا کی میتوانند به این شیوه ادامه دهند و دنبال ترامپ بدوند؟
شیوهٔ مدیریت ترامپ مبتنی بر عملگراییِ سریع و بازخوردی است. او با اینکار در مصرف انرژی و ظرفیت محدود خود صرفهجویی میکند و منابعش را برای ایجاد حداکثر تأثیر و بهره به کار میگیرد. او زمان و انرژی زیادی صرف بررسی عواقب سیاسی یا اجتماعی تک تک تصمیمهایش نمیکند، چرا که اینکار نه تنها زمانبر و انرژیبر است، بلکه مخاطرات خودش را دارد: هر چقدر فکر کنی نمیتوانی مطمئن باشی در ذهنِ طرف مقابل چه میگذرد و چگونه رفتار خواهد کرد. در نتیجه، ترامپ سریع (پیدرپی) و قاطع تصمیم میگیرد، به دقت انعکاس سیاسی و اجتماعی تصمیماش را در رقبا و جامعه رصد میکند و متناسب با شرایط جدید تصمیمهای جدیدی میگیرد. برای او هیچ اهمیتی ندارد که تصمیمهای جدیدی که میگیرد با تصمیمهای قبلیاش همخوانی کامل نداشته نباشند. بر عکس، هدف او این است که با تصمیمهای بعدیاش در زمان و مکانی که خود تعیین میکند، تصمیمهای قبلیاش را به شیوهای اصلاح کند که برای او امکان مانور موفقیتآمیز سیاسی را فراهم آورند. این شیوه برای او که پشتوانهٔ زیادی ندارد—در مقایسه با اغلب رقیبانش که پشتوانهٔ تجربی و نهادی بیشتری دارند و از حمایت نخبگان بهرهمندند—بهتر جواب میدهد و کارآمدتر است. ترامپ ظاهراً اهل این نیست که چهل روز مطالعه کند تا بتواند در روز چهلم یک کوزهٔ عالی بسازد، بلکه ترجیح میدهد روزی یک کوزه بسازد و به این ترتیب بعد از چهل روز کوزهای بسازد که با کاردست ماهرترین کوزهگران قابل مقایسه است. او میداند که بسیاری از کوزههایی که در روزهای اول میسازد حتماً ایراد دارند و سر و صدا به پا خواهند کرد، اما این را هم میداند که این تجربهها به او فرصت کافی برای گرفتن بازخورد و ساخت کوزههای بهتر—یعنی مانور موفقیتآمیز در عرصهٔ خطرناک سیاست—را میدهند. در عین حال او اگر به راستی بازیگر ماهری باشد، مراقب است که در حوزههایی که عواقب غیرقابل جبرانی دارند—مثل درگیری نظامی با یک قدرت هستهای نظیر روسیه—سعی و خطا نکند.
ترامپ با طرح ادعاهای بزرگ و باورنکردنی، طرفدارانش را خوشحال و رقیبانش را غافلگیر و حیرتزده میکند. با اینکار، او از ابتدا موضع خود را در چانهزنیهای آتی تقویت میکند و با مطالعهٔ دقیق رفتار حریف امتیازهایی میدهد، ولی در نهایت به راحتی به آنچه از آغاز در نظر داشت میرسد. آنهم به شیوهای که هم طرفدارانش راضی هستند و هم منتقدانش نرمتر شدهاند. به عنوان نمونه، بعد از جنجال اخیری که در رابطه با منع ورود شهروندان ایرانی و چند کشور دیگر یا طرح ایجاد دیوار حایل بین مکزیک و آمریکا ایجاد کرده، او به راحتی میتواند سیاست مهاجرتی مورد نظرش که «بررسی سختگیرانه»[۱]extreme vetting نام دارد را با هر شدت و کیفیتی که مایل باشد پیاده کند. با اینکار، طرفدارانش راضی خواهند بود که او به شعارهای انتخاباتیاش عمل کرده، در حالی که منتقدانش هم از اینکه او از تصمیم تند اولیهٔ خود کوتاه آمده راضی خواهند بود و حتی ممکن است به لطف این پیروزی برای خود مدالی هم در نظر بگیرند.
ترامپ میگوید با تعارفهای سیاسی میانهای ندارد و جا و بیجا این نکته را به طرفداران و منتقدانش نشان میدهد. این موضوع از چند زاویه قابل بررسی است. یکی اینکه چابکی او را در زورآزمایی با رقبایش که مقید به آداب دست و پاگیر عرفی و سیاسی هستند افزایش میدهد. دوم اینکه او با اینکار از ریاکاری رسواشدهٔ رقبایش بهرهبرداری میکند و آنها را در مقابل طرفداران خود—و البته در محضر عموم—رسواتر میکند. او با زبانی روشن میگوید «کدام صادقتر هستیم؟ من که رک و پوستکنده حرف میزنم و تصمیمهای دشوار میگیرم یا آنها که پشت قامت واژههای فاخر پنهان شدهاند و از تصمیمهای مهم طفره میروند؟». قطعاً او نیز سهمی از ریاکاری دارد و تودهها نیز این را میدانند، با اینحال ترجیح میدهند به او به عنوان یک بازیگر جدید فرصت دهند. سوم اینکه ترامپ با استفاده از زبان بیتکلف و راحت، مفهوم کمرنگ شدهٔ انتخاب سیاسی را به تودهها باز میگرداند و جان تازهای به آنها که ابراز اجتماعیشان تا پیش از این میان حسن تعبیرها[۲]euphemism گم شده بود میبخشد. این نکتهٔ آخری مهم است و باید به آن توجه بیشتری کرد.[آ]در اینباره در آینده خواهم نوشت.
اما پدیدهی ترامپ فقط محصول شیوهٔ بازی او و ضعف رقیبان سیاسیاش نیست و به روندهای عمیقتری نیز مربوط میشود. یکی از این روندها را میتوانیم در نظریهٔ آرنولد توینبی[۳]Arnold Toynbee که پیش از این نیز در یادداشتی به آن اشاره کرده بودم جستجو کنیم. بر اساس این نظریه، یک تمدن وقتی رشد میکند که اقلیتی خلاق به کانونِ تقلید اکثریت تبدیل شود و مدلها یا الگوهایِ قبلی را به حاشیه براند. روندِ نزولی و زوالِ تمدن نیز وقتی رخ میدهد که اقلیتِ خلاق تواناییاش را برایِ ایجادِ انگیزه و شور در جامعه از دست بدهد. به تدریج که اقلیتِ خلاق تواناییاش را در شورانگیزی و جذبِ تودهها از دست میدهد، محوریتش به عنوانِ مدلی برای تقلید نیز رنگ میبازد. مردم دیگر تمایلی برایِ اینکه شبیهِ اعضایِ اقلیتِ خلاق بشوند از خود نشان نمیدهند و کمکم امیدها و رویاهایشان را جایِ دیگری جستجو میکنند. این امر باعثِ ایجادِ شکافِ اجتماعی میشود و جامعه را به دو پاره تقسیم میکند: اقلیتِ حاکم که به کمکِ اعمالِ روزافزونِ زور به قدرت چسبیده است و اکثریتِ درونیِ جامعه که با اکراه همکاریِ خود را با نظمِ موجود ادامه میدهند اما دیگر با آرمانها و اهدافِ اقلیتِ حاکم همراهی نمیکنند. این رویه ادامه مییابد تا جایی که تمدن قدیم جای خود را به تمدن نوین میدهد. اگر به نمونههای تاریخی مراجعه کنیم متوجه میشویم که این فرایند تدریجی است و ممکن است چندین قرن طول بکشد. بنابراین کسانی که در میانهٔ آن قرار دارند به سختی میتوانند آنرا تشخیص دهند. قطعاً میتوان تصور کرد که شکاف اجتماعی و گسترش نارضایتی در آمریکای امروز ممکن است پدیدهایی مقطعی باشد، تصمیمگیریها و عوامل اقلیمی یا محیطی میتوانند به شکلی موثر این الگو را به هم بزنند و در ضمن علیرغم نمونههای تاریخی متعدد، دلیلی ندارد تمدن آمریکایی هم لزوماً از الگوی مشابهی تبعیت کند. با اینحال نمیتوان فراموش کرد که این تمدن در دهههای اخیر در بسیاری زمینهها شاهد سیری نزولی بوده است. علاوه بر آن، نخبگان اقتصادی-فرهنگی-سیاسی-علمی حاکم بر آمریکا که مدتها به عنوانِ اقلیتی خلاق توانسته بودند اکثریت جامعه را جذب خود کنند و در آنها امید و شور ایجاد کنند در حال ضعیفشدن هستند. اگر چنین چشماندازی درست باشد، آنگاه انتخاب ترامپ فقط یک پیشدرآمد کوچک از نمایشی طولانی است که از بین رفتن باور عمومی به قدرت راهبردی نخبگان سیاسی در عرصهٔ نمایش سیاسی-اجتماعی آمریکا—و جهان—رقم خواهد زد.
اما روندهای مهم دیگری نیز هستند که ارتباطی کلیدی، اما غیرمستقیم، با پدیدههایی نظیر ترامپ دارند. در اینباره بعداً مینویسم.
* نقاشی انتخابی «[جورج] واشنگتن به مثابه یک دولتمرد»[۴]Washington as a Statesman نام دارد و اثر جونیوس بروتوس استرنز[۵]Junius Brutus Stearns هنرمند آمریکایی است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
آ) در اینباره در آینده خواهم نوشت. ↩
[…] دونالد ترامپ […]