۱۱
شعرهایت را خواندم
در آنها فضیلتی هست که انجماد و ابتذال را دور میکند
اما حواست باشد که اینجا خریداری ندارند
اینجا ما گرفتار هستیم
گوشها و چشمهایمان لبریز است
به خرگوشانی میمانیم که پشتِ خاکریزی در میدانِ جنگ آشیان دارند
آسودگی تجملی است که از ایشان دریغ شده است.
ببین عکسِ کودکِ سوری را که درجا یخ زده است
خبرِ ساختمانِ پلاسکو را که میدانی
مصیبتهایی که بر سرمان خراب میشوند
همین امروز،
همین حالا.
شاید جایِ شعرهایت در فرنگستان است
آنجا هستند گوشهایی که از افسانهٔ پیشرفت بریده باشند
اینجا اما همه یا مصیبتزدهاند
یا در حسرتِ پر کردنِ خلاءهایشان تقلا میکنند.
بیشتر بنویس
شعرهایت را دوست دارم
اما میدانِ جنگ را فراموش نکن.
۱۲
معلمی شهادت داد:
دانایی قبلهٔ همهٔ خواندنهاست.
نگاهِ خواندن به سویِ دانایی است
چنین نباشد، خواندن نیست.
دانایی
از پشتِ صفحههای کتاب
از بطنِ صفوفِ منظم و بیتکرارِ واژهها
خود را برایِ چشمهایی که وضو دارند
و از آلودگیهایِ عصرِ نمایش بدورند
عیان میکند
تاکستانی که شربتش را به مشتاقترین رهگذر هدیه میدهد.
کتابی در راه است
کتابی که شاهد است
—شاهدی کارستان،
و شاهدانِ بسیاری تربیت کرده است.
باید چشمهایم را بشویم
و نجیبانه قیام کنم
رو به سویِ نابترین
رو به سویِ دانایی.
۱۳
کجا اقامت داری؟
بیا و ببین!
انتهایِ این مسیر کجاست؟
بیا و ببین!
همراهانت چه کسانی هستند؟
بیا و ببین!
آینده را چگونه میبینی؟
بیا و ببین!
پلاسکو (۱۴)
ساختمانی آتش گرفت و فروریخت
آتشنشانهایی زیرِ آوار ماندند
له شدند، سوختند، رفتند.
میگویند پلاسکو اولین ساختمان بلند تهران بود
بالا رفتن پرامیدش آغاز دورانی بود
و پایین آمدنِ بیمهارش نیز آغاز دیگری است
آغاز پایان یک کابوس.
پای منقلهای دیجیتال بنشینم،
نالههای سنجیده کنیم،
تخمه بشکنیم،
عکس و شعر همخوان کنیم،
و از آن بهتر
کارشناس و زرنگ باشیم
تا از قافلهٔ آخرین اخبار جا نمانیم.
شاید هم—مثل پدرم
از خود بپرسیم کدام خانوادهای، کدام مادری،
جرأت کرده
در این دورانِ سودپرستی و لذتجویی و دنائت،
آتشنشان تحویل جامعه بدهد؟
این سوختگان ایثار که بودند؟
با کدام نیرو، کدام ایمان
جانشان را برای نشاندن آتشی که دیگری روشن کرده و دیگرتری در آن میسوزد دادند؟
این چهرههای زمخت،
با پوستهای دودگرفتهٔ دیروز
و بدنهای له شدهٔ امروز
حتماً غریبهاند
نمیتوانند از ما
مبتلایان به عقل زمانه باشند.
در تبعید (۱۵)
آیینهای به دست میگیرم
و سعی میکنم جسور باشم.
من یک تبعیدی هستم
یک تبعیدی خودخواسته.
من در جستجوی زندگی بهتر
—همانکه امروزیها به آن ترقی میگویند
خانه و شهرم را رها کردهام
و به سرزمینی دوردست آمدهام
که عضوی شایسته از جامعهٔ جهانی میدانندش.
به جز فرار از سردردهای مزمنِ خانگی
و اشتیاق زندگی آسوده و پر ترقی
هیچکس مرا به جلای وطن ترغیب نکرد.
تبعید خُسرانی دائمی است
اندوهی بنیادی
و درهای که بینِ فرد و خانهاش دهان باز کرده است.
تبعید قرابت با بیگانگی است
سکونت در شهری ناآشنا
و لولیدن در تاریکروشنِ بین ما و آنها.
تبعید اینجایی نبودن و آنجایی نشدن است
از آنجا رَمیدن و از اینجا ماندن
اندکی هیچکجایی و چندی هرکجایی بودن.
تبعید یعنی بریدن از خاک و ریشه
دل کندن از اینجا و امروز
از گذشتههایی که نمیگذرند،
و دل سپردن به تاریخ و جغرافیایی شکسته
که حسرت و حرمان ترمیمش نمیکند.
تبعید هجرت نیست
کوچ نیست
از منزلی به منزل دیگر نیست.
تبعید آوارگی و بیسامانی است
و با خیالِ شیرینِ بازگشت تحمل میشود.
آوارهٔ شاعر[آ]منظور محمود درویش، شاعرِ فلسطینی است. ترجمه از من است. میگوید:
«من تبعید هستم.
با چشمهایت مُهر و مومم کن.
مرا ببر، هر جا که هستی
—هر چه که هستی.
رنگِ چهرهام را به من بازگردان،
گرمیِ اندامم
نور چشم و قلبم
نمکِ نان و آهنگم
طعمِ خاک، سرزمین مادریام را.
چشمهایت را حصارم کن.
مرا بسانِ یادگاری از کاخِ ندامت بپذیر.
همچون بیتی از مرثیهام؛
بسان یک بازیچه، خشتی از خانه
تا فرزندانمان به یاد داشته باشند که روزی بازگردند.»
* نقاشی انتخابی اثر ژان لئون جروم[۱]Jean-Léon Gérôme هنرمند فرانسوی است که زندگی در تبعید دانته آلیگیری[۲]Dante Alighieri را نشان میدهد.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
آ) منظور محمود درویش، شاعرِ فلسطینی است. ترجمه از من است. ↩