دوستی و سکوت

در حضور توسط

مجری پرسید: «در تمامِ صحبت‌هایتان با دقت از آوردنِ نامِ او پرهیز کردید. چرا دربارهٔ او حرف نزدید؟»
کمی فکر کرد و با لحنی جدی و صمیمی گفت: «ترجیح می‌دهم دربارهٔ دوستانم به شکلی سطحی حرف نزنم.»

این جمله مرا به دنیایی ناشناخته پرتاب کرد. غافل‌گیرم کرد. از خود بی‌خودم کرد. گرفتارم کرد در حلقه‌ای از پرسش‌های مکرر که: دربارهٔ دوستْ سطحی حرف نزدن یعنی چه؟ این کیست که چنین می‌گوید؟ چطور جرأت می‌کند چنین باشد؟ دوستش چگونه موجودی است؟ این چشمه که از آن نوشیده‌اند از کدام کهکشان می‌آید؟ این دوستی چگونه حالتی است؟ کیفیت‌اش چیست؟ شیوه‌اش چطور است؟ رازش چیست؟

فکر می‌کردم می‌دانم. نادان بودم. احترام گذاشتن، گوش دادن، توجه کردن، مهر ورزیدن، عاشق بودن، قبول داشتن، اعتماد کردن، محرم بودن، راه رفتن، دویدن، زمین خوردن، تجربه کردن، اشتباه کردن، خندیدن، گریستن، غذا خوردن، بیدار شدن، دنیا را با چشم‌های یکدیگر دیدن، زندگی کردن…

مگر دوستی فراتر از این‌هم می‌تواند باشد؟ فهمیدم که می‌تواند. دوستی می‌تواند چنان باشد که نتوانی به شایستگی درباره‌اش حرف بزنی. جایی که شوکتِ سکوت بر حقارتِ واژه‌ها غلبه می‌کند. چقدر خام بودم. هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که منظومهٔ دوستی می‌تواند چنین بی‌نهایت و چنان عمیق باشد. و چه می‌توانم کرد که همان‌قدر پریشان و ناتوان و کوچکم که مشتاقم و طالب. ترسم از این است که هرگز به قدرِ کفایت خالص نباشم، شایسته نباشم، محرم نباشم، دیوانه نباشم؛ که هیچ دوستی‌‌ هرگز مرا چنان نخواند؛ که صدایِ غرورم همیشه از هیچ‌بودگی‌ام بلندتر باشد؛ که هرگز نتوانم درون را به ظاهر و سکوت را بر ابتذال ترجیح دهم.

  • نقاشی انتخابی «صدایِ سکوت» نام دارد و اثر یِنی اسکویت[۱]Jenny Asquith هنرمندِ استرالیایی است.

  1. Jenny Asquith 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه