همه میدانیم که پدیدهٔ موسوم به «فرار مغزها از کشور» پدیدهای شوم و ویرانگر است. جامعهای که بخش قابل توجهی از افراد برخوردارش رویاهایشان را در داخل آن جستجو نکنند و برای تحقق زندگی بهتر چشم به آنسوی مرزهایش داشته باشند حتماً بحرانزده است. اما رویکرد مناسب در قبال این پدیده چه میتواند باشد؟ آیا بازگشت مغزها به کشور تحت هر شرایطی خوب است؟
قبل از هر چیز مایل هستم نکتهای را در رابطه با اصطلاح «فرار مغزها» روشن کنم. با نگاهی به جمعیت ایرانی تحصیلکرده در خارج از کشور متوجه میشویم که این افراد عمدتاً از گروههای منتفع و برخوردار جامعه محسوب میشوند. در نتیجه اصطلاح «فرار مغزها» فقط به یکی از انواع برخورداری اشاره میکند: آدمی که اقبال بلندی داشته و از نوعی استعداد ژنتیکی مناسب در حافظه یا هوش تحلیلی بهرهمند شده است. این خود نوعی برخورداری است، اما انواعِ غیرژنتیکیِ برخورداری معمولاً سرنوشتسازترند: خوششانسی در بهرهمندی بیشتر از امکانات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. از استثناها که بگذریم، افرادی که در خانوادهها و محلههای مرفه و برخوردار رشد میکنند، از امکانات رفاهی بیشتری بهرهمند میشوند و به نوبهٔ خود به افرادی برخوردار تبدیل میشوند که احتمال رسیدنشان به مدارج بالاتر تحصیلی یا اقتصادی بیشتر است. آنچه این افراد را متمایز میکند لزوماً داشتن «مغز» به معنای ژنتیکیاش نیست، بلکه بهرهمندی نامتناسبشان از مزایا و خدمات اجتماعی است. در نتیجه پیشنهاد من این است که به جای اینکه بگوییم «فرار مغزها» بگوییم «فرار منتفعان» یا «فرار برخورداران»، یا دست کم دقت کنیم که در این اصطلاح «مغز» به جای «برخوردار» نشسته است. آنها که از کشور میروند معمولاً از دهکهای بالا—چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ میزان دسترسی به خدمات مختلف فرهنگی و اجتماعی—جامعه هستند. فعلاً این تعریف را داشته باشیم تا دوباره به آن باز گردیم.
در مواجهه با بحران فرار مغزها، یا آنطور که پیشنهاد دادم فرار برخورداران، میتوانیم سه خط مشی مختلف—یا ترکیبی از هر سه—را اتخاذ کنیم: رویکرد برونفرست، رویکرد خودبسنده و رویکرد پویا.
خط مشی برونفرست این است که رویهٔ فعلی را بیایراد بدانیم و چه بسا با سکوت یا انفعال خود آنرا تشویق کنیم. یعنی معتقد باشیم آن دسته از افرادی که ترجیح میدهند در جستجوی تحصیلات یا زندگی بهتر از ایران خارج شوند، واقعاً هم به صلاح است که از ایران خارج شوند. به هر حال این افراد انگیزهای برای مشارکت مستقیم در امورات کشور خودشان ندارند و آدم بیانگیزه هم خودش اذیت میشود و هم سربار جامعه است. این رویکرد از برخی جهات قابل دفاع است، چون واقعگرا و آزادیخواهانه به نظر میرسد و راه خروج را بر کسی نمیبندند. اما مشکل آن این است که این افراد مقدار زیادی از سرمایههای اجتماعی را که به واسطهٔ برخوردار بودنشان به شکلی نامتناسب در آنها تجسم یافته، با خود از کشور خارج میکنند و این با منطق اقتصادی جور در نمیآید.
خط مشی خودبسنده یعنی تأیید کنیم خروج افراد برخوردار از ایران خسرانی مهم است و سعی کنیم سیاستهایی اتخاذ کنیم که روند رفتن آنها را به تدریج کاهش دهد. هدف این خط مشی این نیست که به جبر مانع از رفتن افراد شود، بلکه قصد دارد شرایطی را فراهم کند که افراد برخوردار آیندهٔ مطلوبشان را در داخل کشور جستجو کنند و مایل باشند در ساختن آن مشارکت مستقیم داشته باشند. این خط مشی نیز از برخی جهات قابل دفاع است، چون نگاهش رو به درون است و سعی میکند همبستگی و جاذبهٔ آنرا افزایش دهد و به این ترتیب قوام و ثبات اجتماعی را بالا خواهد برد. اما ایراد آن این است که اولاً نمیتواند خود را به این واقعیت که در حال حاضر تعداد زیادی ایرانی تحصیلکرده در خارج از کشور به سر میبرند متصل کند و ثانیاً توجه بیش از حد به آن میتواند به انزوا یا گسست از تحولات جهانی بیانجامد که «از سفرها ماه کیخسرو شود؛ بی سفرها ماه کی خسرو شود؟ از سفر بیدق شود فرزین راد؛ وز سفر یابید یوسف صد مراد» (مولوی).
اما خط مشی پویا یعنی معتقد باشیم خروج افراد برخوردار از کشور به قصد تحصیل فینفسه مشکلساز نیست، بلکه مهم این است که آنها بعد از اینکه دورهای در خارج از کشور زندگی کردند به ایران بازگردند. این خط مشی معتقد است که این افراد در واقع سرمایههایی هستند که در خارج از کشور رشد کردهاند و بازگشت آنها بهترین اتفاق برای جامعهٔ ایران است. بنابراین، هدفمان نباید دلسرد کردن افراد از رفتن باشد، بلکه باید بر تشویق آنها به بازگشت متمرکز شویم و سعی کنیم شرایطی فراهم آوریم که آنها با طیب خاطر، اشتیاق، انگیزه و امید به کشور بازگردند. این خط مشی نیز از برخی جهات قابل دفاع است، چون رویهای بُرد-بُرد است که هم فرصت بیشتری در اختیار افراد برخوردار قرار میدهد و هم به واسطهٔ بازگشتشان جامعه را غنیتر میکند. اما ایراد این رویکرد این است که واقعگرایانه نیست و ریشهٔ رفتن افراد برخوردار از کشور را نشانه نمیگیرد. زندگی در خارج از کشور، به خصوص اگر همراه با تحصیلات عالیه بوده باشد، توقعات این افراد را به مراتب افزایش داده است. در نتیجه، در نبود یک روایت جمعی نیرومند که بتواند به مثابه یک نیروی جذبی خود به خودی عمل کند و افراد را به طور طبیعی به سوی خود بکشاند، تنها روشی که میتوان افراد برخوردار خارجرفته را به بازگشتن ترغیب نمود دادن امتیازهای فراوان به آنهاست. اما این افراد در درجهٔ اول و حتی پیش از آنکه از کشور بروند نیز در شمار برخورداران بودهاند و تخصیص منابع بیشتر به آنها منصفانه به نظر نمیرسد. علاوه بر این، نتیجهٔ حساب هزینه-فایدهٔ بازگشت آنها به شرط اخذ امتیازات کلان هم واضح نیست.
اما این رویکردها، برخلافِ ظاهرشان، لزوماً در تضاد با هم نیستند و میتوانند به طور همزمان دنبال شوند: میتوان خروج دلخستگان وطن و شیفتگان ماورا را تسهیل کرد، شرایط داخلی را در جهتی تغییر داد که افراد کمتری را دفع کند و جاذبهٔ درونی و طبیعیِ بیشتری داشته باشد، و مسیرهای بازگشت را برای آنها که میروند باز گذاشت و خارجرفتگان را به بازگشت ترغیب نمود. این رویکرد ترکیبی یا چندآوایی بر نکات قوت رویکردهای سهگانه تأکید میکند و از نقاط ضعفشان دوری میجوید.
***
در ادامه لازم میدانم به نکتهٔ مهم دیگری نیز اشاره کنم.نکتهای که احتمالاً به خاطر گفتنِ آن مورد سرزنش بسیاری قرار خواهم گرفت. با اینحال حرفم را میزنم ولی قطعاً از نقدهای سازنده استقبال خواهم کرد.
هر گاه ایدهای به امری بدیهی و باوری عمومی تبدیل شود زمینهساز خامدستی و فساد میگردد. یک ایدهٔ عالی فقط وقتی میتواند از فساد و تباهی دور باشد و نقشی سازنده و مفید بازی کند که پیوسته در معرض نقد قرار داشته باشد و به این وسیله ارزش آن معلوم باشد و جایگاه آن مهار شود. بنابراین، پیشنهاد من این است که به اطرافمان نگاه کنیم و ببینیم چه ایدههایی هستند که جایگاهی بدیهی و مطلق یافتهاند و مقبولیت همگانی دارند و سعی کنیم اعتبار مطلق آنها را زیر سوال ببریم—نه اینکه اصل آنها را زیر سوال ببریم، بلکه مطلق بودن و همهپذیر بودنشان را به چالش بکشیم.
در رابطه با ایرانیانی که در خارج تحصیل میکنند ما با یکی از این دست ایدههای همهپذیر مواجه هستیم: «بازگشت ایرانیان خارجنشین، به خصوص آنها که به صورت موفقآمیز در دانشگاههای معتبر غربی تحصیل کردهاند، به کشور همواره امری پسندیده است.» فرض بنیادی این ایده این است که این افراد به واسطهٔ دسترسیشان به دانشگاههای معتبر غربی به معرفتی دست یافتهاند که در صورت بازگشتِ آنها به ایران قطعاً در خدمت بهروزی و تعالی جامعهٔ ایران قرار خواهد گرفت.
مثل هر ایدهٔ خوب دیگری، این ایده هم در بسیاری موارد قابل دفاع است. اما مشکل اینجاست که این ایده به باوری عمومی و امری دُگم تبدیل شده است. تقریباً همه با آن موافقند، حتی کسانی که ظاهراً منتقدش هستند. فرضاً اگر یک ایرانی دارای تحصیلات عالی از یک دانشگاه معتبر غربی به کشور بازگردد، منتقدان ظاهری شاید او را سرزنش کنند که «چرا زندگی مرفهتر یا آسودهتر یا بهتر در خارج از کشور را رها کردی؟» اما همین منتقدان در دل باور دارند که «این فرد با بازگشت به کشورش فداکاری کرده و آمده که خدمت کند.»
اما مشکل دقیقاً همینجاست. ما بازگشت یک تحصیلکردهٔ موفق خارج را به کشور «قطعاً و تحت هر شرایطی برای جامعه خوب» میدانیم. از آن بالاتر، در برخی موارد که فرد تحصیل کرده دارای موفقیتها یا اعتبار جهانی باشد ممکن است او را در حد یک قهرمان ملی یا قدیس بالا ببریم. در مواجهه با پدیدهٔ ایرانیان تحصیل کرده در خارج، تقریباً به کلی فراموش میکنیم که اغلب این افراد اولاً توقعات بسیار زیادی دربارهٔ نوع شغل و شیوهٔ زندگیشان در ایران دارند و به همین دلیل بازگشت آنها و امکاناتی که طلب میکنند میتواند گرانتر از دانشی باشد که با خود میآورند. ثانیاً، تحصیلکردههای خارج دارای نوعی ذهنیت سازمانیافته و اسطورهمحور نسبت به مدرنیت و نهادهای اصلی آن هستند که در بازگشت نیز میخواهند—با هزار نیت خوب—همان ذهنیت و اسطورهها را دنبال کنند و در جامعه نهادینه سازند. اما این ذهنیت و اسطورهٔ مدرن اگر چه دستاوردهای بسیار بزرگی داشته، اما در ذات خود خشن و تمامیتخواه است—نمیشود بدون متهم شدن به بدویت به هیچ قسمتی از آن نه گفت—و شیوههای دیگر زندگی را تحقیر و تخریب میکند و علاوه بر این بشریت را به آستانهٔ فروپاشی اکولوژیک کشانده است. تحصیلکردههای خارج پس از بازگشت به تحصیلکردههای داخل کشور میپیوندند، و معمولاً برای خود نوعی جایگاه رهبری معرفتی متصور میشوند. آنها به ژنرالهای توسعه تبدیل میشوند که آرمانشان نهادینهسازی اسطورههایی است که نتایجی ضد و نقیض—و گاه فاجعهبار—برای کشور داشتهاند.
خلاصه اینکه، جامعهٔ ایران قطعاً باید سعی کند انسجام و جذابیت درونیاش را افزایش دهد و حتماً میتواند بهرهٔ فراوانی از خیل عظیم تحصیلکردههای خارج از کشور ببرد. اما این یک امر قطعی نیست و نگاه دُگم و بیانتقاد به آن میتواند به همان اندازهٔ «فرار مغزها» خطرناک باشد.
* نقاشی انتخابی «بلیط یک طرفه»[۱]One-Way Ticket نام دارد و اثر ژاکوب لاورنس[۲]Jacob Lawrence هنرمند آمریکایی است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.