> مدتهاست که میخواهم این نوشتهٔ ایوان ایلیچ[۱]Ivan Illich را ترجمه کنم[۲]Illich, I., 1971. The Eloquence of Silence, in: Celebration of Awareness. Marion Boyars Publishers Ltd, London.. در درجهٔ اول برایِ خودم که بتوانم بیشتر و راحتتر با آن زندگی کنم. اما شاید هم برایِ شما، اگر اهلش باشید. درونمایهٔ این نوشته دربارهٔ ارتباط است. ارتباط با دیگری. اما برایِ ارتباط با دیگری باید زبانِ او را دانست. ایلیچ میگوید زبان فقط صدا نیست، بلکه صدا و سکوت است و باید هر دو را با هم آموخت. واژهها در دامنِ سکوت جان میگیرند و تنها راهِ ارتباطِ عمیق با دیگری یاد گرفتنِ دستورِ زبانِ سکوتِ اوست. اما دستورِ زبانِ سکوت را هرگز نمیتوان یاد گرفت، اگر که ذهنِ تو سرشارِ از صداهایِ خودت باشد، صداهایی که از خودت، خانهات و سرزمینت حمل میکنی. برایِ اینکه بتوانی دیگری را بفهمی، اول باید با خودت غریبه شوی. بیگانهای در هجرت، در غربت، در تبعید. اما این کافی نیست. باید پذیرا و تسلیم سکوتِ دیگری باشی تا این امکان را فراهم آوری که واژههایش در قلبِ تو متولد شوند…. من این متن را در چند روایت ترجمه کردم. اول برداشتی بسیار ساده شده از آنرا ترجمه کردم. اما متن مرا مدام به سویِ خودش میکشید. جملههایی که حذف یا خلاصه شده بودند صدایم میزدند. بازگشتم و اینبار کامل ترجمهاش کردم، منتها برخی مثالهای ایلیچ را که خطاب به کشیشهایِ آمریکایی که قرار بود برای مأموریتهایِ میسیونری به آمریکایِ لاتین بروند و در محضرِ او اسپانیایی میآموختند را تغییر دادم؛ با این خیالِ خام که متن «سادهتر» و «امروزیتر» شود. چقدر ساده و گستاخ بودم. این متن دربارهٔ میسیونریهایِ آمریکایی نیست، بلکه دقیقاً دربارهٔ غرور و ناتوانیِ من است. دربارهٔ هر لحظهٔ زندگیام است که به تلاشی طاقتفرسا برای درکِ دیگری، و درکِ خداوندی که هیچ از او نمیدانم، سپری میشود. این بود که به متن برگشتم و اینبار آنرا آنطور که بود ترجمه کردم. این ترجمه نتیجهٔ تلاشی طولانی و باانگیزه است، اما حقیقتاً نمیتوانم هیچ ادعایی دربارهٔ میزانِ موفقیتم در ترجمهٔ این یادداشتِ شگفتانگیز داشته باشم. بنابراین اجازه دهید آنرا یک سیاهمشق بنامم.
از شما دعوت میکنم خودتان این متن را بخوانید، با آن تعامل کنید و توشهٔ خودتان را برگیرید. با اینحال چند خطی در توضیح این نوشته مینویسم تا ورود به آنرا برایِ مخاطب راحتتر کنم. (زیرنویسهایی که با اندیسِ لاتین نظیرِ a یا b و … نوشتهام را نیز ملاحظه فرمایید.) خطابِ ایلیچ به کشیشهایِ آمریکایی است که قصد دارند به عنوانِ میسیونر به آمریکایِ لاتین بروند و نزدِ ایلیچ آمدهاند تا زبانِ اسپانیایی یاد بگیرند. او به آنها تذکر میدهد که یادگرفتنِ سکوتِ میزبانانشان را فراموش نکنند. متن اگر چه خطاب به این کشیشهاست، اما خطاب به همهٔ کسانی است که قصد دارند با «دیگری» ارتباط برقرار کنند، چه صرفاً به قصدِ آشنایی با زبان یا فرهنگِ آنها، چه به قصدِ انجام دادنِ کاری نیک برایِ آنها. ایلیچ با زبانی دینشناسیک به چهار نوع سکوت اشاره میکند: (۱) سکوتِ شنوندهٔ با رغبت، مثلِ سکوتِ مریمِ باکره هنگامی که در انتظارِ نطفه بستنِ کلامِ خدا [مسیح یا کلمهالله] در وجودش بود؛ (۲) سکوتِ کسی که مطلبی را شنیده، اما آنرا در سکوتِ درونیِ خود آبیاری میکند تا رشد کند و آمادهٔ ارائه به جهانِ بیرون گردد؛ مثلِ سکوتِ مریمِ باکره حینِ بارداری، که کلامِ خدا [مسیح] را آمادهٔ ارائه به دنیا میکرد؛ (۳) سکوتِ پس از کلامِ آخرین، وقتی که همهٔ حرفها زده شده و چیزی جز سکوت باقی نمانده است؛ مثلِ سکوتِ دوستانِ عاشقی که دست در دستِ هم دارند یا سکوتِ عاشقانهٔ مادر نسبت به فرزندِ برومندش؛ و (۴) آخرین نوعِ سکوت به کلی در ماورایِ واژهها قرار دارد و به پرسشگری نسبت به پارادوکسِ حضور در جهان و حرکتِ خیرخواهانه مربوط میشود؛ مثلِ سکوتِ مریمِ باکره هنگامی که پیکرِ بیجانِ مسیح را در آغوش گرفته بود و شاید به این پارادوکس فکر میکرد که مسیح جهان را نجات داد اما از نجات دادنِ دوستِ نزدیکش یهودا بازماند. ایلیچ به مخاطبانِ وقتش، و همینطور به من و به شما، میگوید بدونِ درک و تمرینِ این چهار نوع سکوت هرگز نخواهیم توانست با «دیگری» یا با «خداوند» ارتباطی معنادار برقرار کنیم.
رسایی و شیواییِ سکوت[۳]The Eloquence of Silence
برخلافِ آنچه در ظاهر به نظر میرسد، ارتباطِ کلامیِ انسانها لبریز از سکوت است. معنایی که از طریقِ سکوت منتقل میشود بیشتر از واژهها است. سکوتی که به واژهها و جملهها شکل میدهد، مهمتر از اصواتِ تشکیلدهندهشان است. مکثهایی که بینِ لفظها و صداها رخ میدهندْ آبستنِ نقاطی روشن هستند که در تاریکیِ خلاء متولد میشوند: مانندِ الکترونها در اتم یا سیارهها پیرامونِ خورشید. زبان به مثابهِ رشتهای از جنسِ سکوت است و اصوات گرههایی که روی آن زده شدهاند—همچون گرههایِ کیپویِ پرویی[۴]quipu که در آن فضاهایِ خالیِ بینِ گرهها حاویِ اطلاعات هستند.[آ]میتوان زبان را به رشتهای از جنسِ سکوت تشبیه کرد که به کمکِ دانههاییْ از جنسِ صدا به تسبیح تبدیل میشود. م. همراه با کنفوسیوس ما زبان را به صورتِ یک چرخ میبینیم که پرههایش رو به مرکز دارند، اما این فضایِ خالی است که چرخ را میسازد.[ب]زبان مانندِ کوزهای است که دیوارههایی از جنسِ صدا دارد، اما حجم و معنایِ حقیقیاش را از فضایِ خالیِ درونش، سکوت، میگیرد. م.
بنابراین برای اینکه دیگری را بفهمیم، آموختنِ واژههایِ او کافی نیست، بلکه مهمتر این است که با سکوتهایش آشنا شویم. صداهایِ ما معنایِ چندانی ایجاد نمیکنند، بلکه به کمکِ مکثهایمان است که قادریم منظورمان را به دیگری بفهمانیم. یاد گرفتنِ یک زبان، پیش از آنکه یاد گرفتنِ صداهایش باشد، یاد گرفتنِ سکوتهایش است. یک مسیحی به «کلمه»[۵]the Word به عنوانِ «سکوتی»[۶]the Silence همجاودان[۷]coeternal باور دارد.[پ]در باورِ مسیحیان و همینطور به اشارهٔ قرآن، مسیح کلمهٔ خداوند یا کلمه الله است که در بطنِ باکرهٔ مقدس جان گرفته: مثلاً در «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ؛ مسیح، عیسى بن مریم فقط پیامبرِ خدا و کلمهٔ اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید.» (نساء، ۱۷۱) م.
ریتمْ قانونی انسانی است که گفتگویِ ما را به یین-یانگِ[۸]yang-yin سکوت و صدا تبدیل میکند.
یک زبان را فقط وقتی میتوان به شکلی انسانی و کامل یاد گرفت که مسئولیتِ سکوتها و صداهایش پذیرفته شده باشد. وقتی کسی زبانی را به ما میآموزد، بیشترْ ریتمِ آنرا به ما هدیه میدهد—شیوهاش را و ظرافیتهایی که در نظامِ سکوتهایش وجود دارد—و کمتر نظامِ صداهایش را. این هدیهای صمیمانه است که به ازایِ خودْ ما را در قبالِ مردمانی که از طریقِ زبانشان به ما اعتماد کردهاند مسئول میسازد. زبانی که فقط واژههایش را یاد گرفته باشم—و نه مکثهایش را، تعرضی مداوم است. کاریکاتوری است از یک عکسِ نگاتیو.
در مقایسه با یاد گرفتنِ صداها، یاد گرفتنِ سکوتِ یک مردمْ به زمان، تلاش و ظرافتِ بیشتری نیاز دارد. برخی افراد استعدادهایِ ویژهای در این زمینه دارند، اما خیلیها چنین نیستند. شاید به همین دلیل باشد که در بسیاری از موارد، میسیونرها[ت]مُبلغانِ مذهبی که به کشورهایِ دیگر میروند. م. علیرغمِ تلاشِ زیادی که در آموختنِ زبان میکنند، هرگز نمیتوانند آنرا به درستی بیان کنند و با دیگران از طریقِ سکوتها ارتباط برقرار کنند. آنها صحبت کردن به «لهجهٔ بومی» را یاد گرفتهاند، اما هنوز هزاران کیلومتر با مخاطبانِ بومیشان فاصله دارند. آموختنِ دستورِ زبانِ سکوت، هنری به مراتب دشوارتر از آموختنِ دستورِ زبانِ صداهاست.
همانطور که یاد گرفتنِ واژهها نیازمندِ گوش دادن و تلاشی طاقتفرسا برای تقلید از متکلمِ بومیِ زبان است، برایِ اکتسابِ سکوتها نیز باید گشودگی و پذیرشی ظریفانه داشت. سکوتْ مکثها و تردیدهایِ خودش را دارد؛ ریتمها و ابرازها و نواختها؛ طولها و زیر و بمها؛ زمانهایِ بودن یا نبودن. درست مثلِ واژههایمان، شباهتی بینِ سکوتِ ما در قبالِ سایرِ انسانها و سکوتِ ما در مقابلِ خداوند وجود دارد. برایِ آموختنِ معنایِ کاملِ یکی، باید دیگری را تمرین و تعمیق کنیم.
اولین نوعِ سکوت در ردهبندی سکوتها، سکوتِ شنوندهٔ ناب است؛ سکوتِ پذیرابودنی زنانه؛ سکوتی که از طریقِ آن پیامِ دیگری به «پیامِ او در ما» بدل میگردد، سکوتی ناشی از رغبتی عمیق به آنچه دیگری میگوید. این سکوتْ توسطِ سکوتی دیگرگونه به خطر میافتد: سکوت از سرِ بیتفاوتی، سکوتی بیرغبت که پیشفرضش این است که چیزی وجود ندارد که من بخواهم یا بتوانم از طریقِ ارتباط با دیگری دریافت کنم. این سکوتِ شومِ همسری است که مثلِ قطعهای چوب به حرفهای شوهرش دربارهٔ اموراتِ کوچکی که با علاقه با او در میان میگذارد گوش میدهد. سکوتِ مؤمنی است که کتابِ آسمانی را میخواند با این پیشفرض که همهٔ زیر و زبرِ آن را میداند. این سکوتِ سنگ است؛ مُرده استْ چرا که ارتباطی با زندگی ندارد. سکوتِ میسیونری است که هرگز درک نکرده که معجزهٔ گوش دادن به یک غریبه به مراتب بیش از سخن گفتن با او نشانهٔ عشق است. فردی که به ما نشان میدهد که ریتمِ سکوتمان را میداند، به مراتب از کسی که تصور میکندْ میداندْ چطورْ حرف بزند، به ما نزدیکتر است.
هر چه فاصلهٔ دو جهان بزرگتر باشد، این سکوتِ از سرِ رغبت بیشتر نشانهٔ عشق است. خیلی از آمریکاییها به سادگی میتوانند به وراجیهایی که دربارهٔ فوتبالِ آمریکایی میشود گوش دهند؛ اما شنیدنِ از سرِ رغبتِ گزارشهایِ ورزشِ جایآلای[۹]jai alai نشانهٔ عشقِ آمریکاییِ ساکنِ غربِ میانه[۱۰]Midwesterner به این ورزش است.[ث]جایآلای ورزشی است که در آمریکا به محبوبیتِ فوتبال نیست و به خصوص در منطقهٔ غربِ میانه طرفدارانِ اندکی دارد. این مثالِ ایلیچ را میتوانید با این مثال مقایسه کنید: «خیلی از ایرانیها به سادگی میتوانند به صحبتهایی که دربارهٔ انتخاباتِ آتی در ایران میشود گوش دهند؛ اما شنیدنِ از سرِ رغبتِ اخبارِ مربوط به انتخاباتِ ترکیه نشانهٔ عشق است.» م. سکوتِ یک کشیشِ شهری در اتوبوس، هنگامی که به درد و دلهایِ یک روستایی دربارهٔ بیماریِ بزش گوش میدهد، حقیقتاً نتیجهٔ تمرینِ طولانیِ میسیونری برایِ آموختنِ هنرِ صبوری است.[ج]شنیدنِ با رغبتِ درد و دلهایِ غریبهای که در اتوبوس کنارِ دستِ ما نشسته است به مراتب بیش از گوش دادن به صحبتهایِ همسایه دربارهٔ آنچه مستقیماً به خانه و محلهٔ ما مربوط میشود نشانهٔ عشق و صبوری است. م.
هیچ فاصلهای به بزرگی فاصلهٔ بینِ فردِ در حالِ نیایش و خداوند نیست. فقط وقتی این فاصلهٔ بینهایت در آگاهیِ فرد طلوع کند او قادر خواهد شد سکوتِ حقشناسانه و آمادگیِ صبورانه را در خود بسط دهد. این حتماً از جنسِ همان سکوتی است که باکرهٔ مقدس در محضرِ خداوند داشت و به این وسیله توانست به الگویی جاودان برایِ گشودگی نسبت به «کلمه» [مسیح] تبدیل شود. از طریقِ این سکوتِ عمیق بود که کلمه توانست جان بگیرد.
در نیایشی که از جنسِ گوش دادنِ بیصداست—و نه در هیچکجایِ دیگر—فردِ مؤمن میتواند عادتِ این سکوتِ نخستین را کسب کند؛ سکوتی که به کلمه اجازه میدهد در فرهنگی بیگانه متولد شود. این کلمه که نطفهاش در سکوت شکل گرفته است، در سکوت نیز رشد میکند.
نوعِ دومِ سکوت، سکوتِ «باکره»[۱۱]the Virgin پس از آبستن شدنش به «کلمه» است. سکوتی که کمتر دربارهٔ تولدِ «فرمان»[۱۲]the Fiat یا «بگذار تا چنین شودِ!» اوست[چ]اشاره است به پذیرشِ آزادانه و ارادیِ مریم خواستِ خداوند را. خداوند گفت: بگذار تا چنین شود! و مریم تسلیمِ خواستِ خداوند شد. ایلیچ این نوع سکوتِ پذیرنده را سکوتِ نوعِ اول میداند. در قرآن و در سورهٔ مریم (آیهٔ ۳۵) نیز چنین آمده که «مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ» — خدا را نسزد که فرزندى برگیرد. منزّه است او؛ چون کارى را اراده کند، همین قدر به آن مىگوید: «موجود شو!»، پس بىدرنگ موجود مىشود. م.، بلکه دربارهٔ زاده شدنِ سرودِ نیایشِ مریم[۱۳]the Magnificat است.[ح]منظورِ ایلیچ این است که نوعِ دومِ سکوت با سکوتِ نوعِ اول که پیش از واژههاست (مثلِ سکوتِ مریم قبل از باردار شدن) فرق دارد. این سکوت بعد از شنیدن است، بعد از باردار شدنِ مریم که در شکرگزاری و نیایشهایِ درونیِ او متجلی میشود. این سکوت برایِ رشدِ کلامِ شنیده شده است. م. این سکوت است که «کلمهٔ» نطفهشده را تغذیه میکند، نه اینکه انسان را آمادهٔ لقاحِ کلمه کند. سکوتی که انسان را به رویِ خود میبندد تا به او اجازه دهد «کلمه» را برایِ دیگران آماده سازد. این سکوتِ همنوایی[۱۴]syntony است؛ سکوتی که در آن منتظرِ لحظهٔ مناسبی میمانیم تا «کلمه» در این جهان متولد شود.
این نوع سکوت نیز در خطر است؛ نه تنها توسطِ شتابناکی و بیحرمتیِ ناشی از کثرتِ اعمال، بلکه همچنین توسطِ عادتِ تولیدِ انبوهِ کلمات و سخنانِ شیرین، که جایی برایِ سکوت باقی نگذاشته است. این نوع سکوتْ توسطِ سکوتِ فرومایگی تهدید میشود، به این معنی که همهٔ واژهها به خوبیِ یکدیگر هستند و واژهها احتیاجی به توجه و مراقبت ندارند.
بیگانه، یا میسیونری که واژههایِ زبان را مطابق با فرهنگِ لغت به کار میبرد، این نوع سکوت را نمیشناسد. او کسی است که هر وقت میخواهد معادلِ واژهای را در اسپانیایی بیاید، ابتدا در ذهنِ خود دنبالِ واژههایِ انگلیسی میگردد، به جایِ اینکه در جستجویِ واژهای باشد که قادر به همنواییِ صدا و سکوت است؛ به جایِ اینکه سعی کند واژه یا اشاره یا سکوتی بیاید که توسطِ دیگری قابلِ فهم است، حتی اگر هیچ معادلی در زبان یا فرهنگ یا پیشزمینهٔ خود نداشته باشد. او کسی است که به بذرِ زبانِ جدید فرصتِ رشد کردن در خاکِ بیگانهٔ ذهنش را نمیدهد. این سکوتِ «پیش» از واژهها و «بینِ» واژههاست؛ سکوتی که در درونِ هر واژه جان میگیرد و میمیرد. این سکوتِ نیایشِ آهستهٔ درنگ[۱۵]hesitation است؛ نمازی که واژههایش جسارتِ شنا کردن در دریایِ سکوت را دارند. این نوع سکوت نقطهٔ مقابلِ انواعِ دیگرِ سکوتهایی است که پیش از واژهها قرار میگیرند—مثلاً سکوتِ گلی مصنوعی که قرار است ما را به یادِ واژههایی بیاندازد که رُشد نمیکنند، یا سکوتی که موقعِ مکثِ میانِ تکرارها ایجاد میشود. این سکوتِ میسیونری است که منتظرِ سخنرانیِ بعدیاش است تا ابتذالی که طوطیوار به خاطر سپرده را بیان کند، چرا که به خود زحمت نداده به عمقِ زبانِ زندهٔ مخاطبانش نفوذ کند. علاوه بر این، سکوتِ پیش از واژهها در تقابل با سکوتی قرار دارد که حینِ آماده شدن برایِ خشونتورزیِ کلامی حاکم است و به سختی میتوان آنرا سکوت دانست—این سکوت ظاهراً برایِ آماده کردنِ واژهها به کار گرفته میشود، اما واژههایی که هدفشان شکاف انداختن است و نه اتحاد. این سکوتِ میسیونری است که به این نتیجهٔ آسان رسیده که آنچه میخواهد بگوید هیچ معادلِ راستینی در زبانِ دیگری ندارد. سکوتی که در آن خشونتِ کلامیِ آغازین—حتی اگر پنهانی باشد—زمینه را برایِ خشونتهایِ کلامیِ بعدی آماده میسازد.
به دستورِ زبانِ سکوت باز میگردم تا از سومین نوعِ سکوت بگویم؛ سکوتی که آنرا سکوتِ «ماورای» واژهها نامیدهام. هر چه در این دستهبندیها جلوتر میرویم، فاصلهٔ بینِ سکوتِ خوب و سکوتِ بد نیز بیشتر میشود. حالا به سکوتی رسیدهایم که در خدمتِ مهیا کردنِ سخنانِ بعدی نیست. سکوتی که همه چیز را گفته است، چرا که دیگر حرفی برای گفته شدن باقی نمانده است. این سکوتی ورایِ آخرین «بله» یا آخرین «نه» است. این سکوتِ عشق در ماورایِ واژهها، یا سکوتِ نفی برای همیشه است؛ سکوتِ بهشت یا سکوتِ دوزخ. این گرایشِ انسان است در رویارو شدن با «کلمه»ای که «سکوت» است، یا سکوتِ انسانی که لجوجانه به خداوند پشت کرده است.
دوزخْ همین سکوت است، سکوتی مرگبار. مرگی که در این سکوت نهفته است نه از جنسِ مُردگیِ سنگ است و نه از جنسِ بیتفاوتی به زندگی. این مرگ با بیجانیِ گلِ خشکشدهٔ تزئینی—که فقط خاطرهای از زندگی است—نیز فرق دارد. این مرگِ پس از زندگی است، طردِ نهاییِ زیستن. این سکوت میتواند حاویِ نوفهها، آشفتگیها و واژههایِ زیاد باشد؛ ولی فقط یک معنی دارد؛ معنایی که با نوفههایی که ایجاد میکند و وقفههای بینِ آنها مشترک است: «نه».
این سکوتِ دوزخی میتواند هستیِ میسیونری را تهدید کند. در واقع انسانِ مکلف به «کلمه»، در جهانی که از آنِ او نیست، مستعدِ در غلطیدن در انواعِ امکانهایِ نامطلوب است. گواهیِ او از طریقِ سکوت، تواناییِ نامتعارفی برای تخریب کردن دارد. سکوتِ میسیونری میتواند به دوزخِ رویِ زمین تبدیل شود.
در نهایت، سکوتِ میسیونری یک هدیه است، هدیهٔ نیایش. این سکوت به کمکِ نیایش و طیِ آن آموخته شده است، توسطِ او که بینهایت دور است، بینهایت بیگانه است، و در عشقورزیدن به انسانها، انسانهایی که بسیار دورتر و بیگانهتر از خانهاش هستند، مجرب است. میسیونر میتواند هدیهبودگیِ سکوتش را فراموش کند، هدیهای که، به عمیقترین شکلِ ممکن، بلاعوض است و به شکلی محسوس توسطِ آنها که میخواهند زبانشان را به ما بیاموزند به ما داده میشود. اگر میسیونر این نکته را فراموش کند، اگر سعی کند با قدرتِ خویش آنچه را که فقط دیگری قادر به ارزانی کردنش است فتح کند، در این صورت هستیاش به مخاطره خواهد افتاد. انسانی که قصد دارد زبانی که قرار است بیاموزد را مانندِ یک دست کتوشلوار خریداری کند، کسی که سعی میکند زبان را از طریقِ دستورِ زبانِ آن فتح کند و هدفش این است که آنرا «بهتر از بومیهایِ این اطراف» صحبت کند، آنکس که شباهتِ بینِ «سکوتِ خداوند» و «سکوتِ دیگران» را فراموش کند و در نیایشهایش رشدِ این سکوت را طلب نکند، انسانی است که در واقع میخواهد به فرهنگی که به سویش فرستاده شده تجاوز کند و باید هم عواقبِ چنین قصدی را انتظار بکشد. اگر او از انسانیت بهرهای برده باشد خواهد فهمید که در زندانی معنوی قرار دارد، اما نمیتواند معترفِ این حقیقت باشد که این زندان ساختهٔ خودِ اوست؛ در عوض او دیگران را متهم خواهد ساخت که زندانبانانش هستند. چنین است که دیوارِ بینِ او و کسانی که به سویشان فرستاده شده بیش از پیش محکم و غیرقابلِ نفوذ میگردد. مادامی که او خود را یک «میسیونر» ببیند خواهد دانست که فرسوده و خسته شده است، که فرستاده شده اما به جایی نرسیده؛ که از وطنش دور شده اما هرگز در هیچ سرزمینی فرود نیامده؛ که خانهاش را ترک کرده ولی هرگز به هیچ خانهٔ دیگری نرسیده است.
او در حالی که بهتر از هر وقتِ دیگری میداند که فهمیده نمیشود به موعظه کردن ادامه خواهد داد. او محصورِ اندیشهٔ خودش است و کلامش ترجمهٔ مسخرهای از زبانِ خودش. او همچنان «کارهایی برایِ مردم انجام میدهد» و آنها را قدرناشناس میشمارد چرا که آنها فهمیدهاند که او اینکارها را در راستایِ تقویتِ نفسِ خود انجام میدهد. واژههایِ او به هجوی از زبان تبدیل میشوند، اِبرازی از سکوتِ مرگ.
در این لحظه شهامتِ زیادی برایِ بازگشت به سکوتِ صبورانهٔ از سرِ رغبت یا ظرافتِ سکوتی که واژهها در آن رشد میکنند لازم است. از دلِ کرختی، گُنگی زاییده میشود و رشد میکند. عادتِ ناامیدی، اغلب، از ترسِ دشواریِ آموختنِ مجددِ زبان در مقاطعِ دیرینِ زندگی متولد میشود. سکوتِ دوزخ—به خصوص نسخهٔ میسیونریِ آن—در قلبِ او متولد شده است.
در قطبِ مقابلِ ناامیدی میتوان سکوتِ عشق را یافت، دست در دست گرفتنِ عشاق. نیایشی که در آن ابهامِ پیش از واژهها جایِ خود را به خالی بودنِ خالصِ بعد از آنها داده است. گونهای از ارتباط که عمقِ بیتکلفِ روح را میگشاید. ارتباطی که به شکلِ تلألوهایی آنی است، اما میتواند به همهٔ عمر تسری یابد—چه در نیایش با خداوند و چه در ارتباط با سایرِ انسانها. شاید این تنها جنبهٔ حقیقتاً جهانیِ زبان باشد، تنها وسیلهٔ ارتباطییی که از نفرینِ بابِل مصون مانده است.[خ]اشاره است به آیاتی از تورات که بر اساسِ آنها خداوند زبانِ مردمِ بابل را چنان مشوش ساخت که سخنِ یکدیگر را نفهمند: «اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند. از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود.» (عهدِ قدیم، پیدایش، فصل ۱۱، آیات ۷ الی ۹) شاید این تنها روشی است که میتوانیم بدونِ لهجهٔ خارجی با هم باشیم، با دیگران و با «کلمه».
اما در ماورایِ واژهها نوعِ دیگری از سکوت نیز وجود دارد، سکوتِ پیهتا[۱۶]Pietà، باکرهٔ سوگوار. این سکوتِ مرگ نیست بلکه سکوتِ رمز و رازِ مرگ است. این سکوتِ پذیرشِ فعالانهٔ ارادهٔ خداوند که از دلِ آن «فرمان» یا «بگذار تا چنین شودِ!» مریمِ عَذراء[۱۷]the Fiat زاده شد نیز نیست. همچنین، این سکوتِ مردانهٔ پذیرفتنِ ارادهٔ خداوند در باغِ جتسیمانی نیست که ریشههایِ تمکین به آن میرسد.[د]اشاره به باغِ جتسیمانی که محلِدستگیریِ مسیح است که به شکنجه و اعدامِ او منتهی شد. سکوتی که شما—میسیونرهایی که در این دورهٔ یادگیریِ زبانِ اسپانیایی شرکت دارید—در جستجویِ کسب کردنش هستید، سکوتی در ماورایِ حیرتها و پرسشهاست؛ سکوتی در ماورایِ امکانِ یک پاسخ، یا حتی اشارتی به واژههایِ پیشین. سکوتی رمزآلود که از طریقِ آن خداوند توانست به سکوتِ دوزخ فرود آید—پذیرشِ خستگیناپذیرِ یک زندگی، بیفایده و هدر رفته برای یهودا، سکوتِ ناتوانیِ ارادیِ آزادانهٔ مسیح که از طریقِ آن دنیا نجات داده شد. او، پسرِ مریم، که برای رهانیدنِ دنیا متولد شده بود، در دستهایِ مردمانِ «خودش» مُرد، دوستانش ترکش کردند و یهودا، کسی که عشقِ «او» نتوانست نجاتش دهد، به «او» خیانت کرد. این تعمقِ در سکوت دربارهٔ اوجِ پارادوکسِ حُلول[۱۸]the Incarnation است که قصدش نجاتِ جهان بود، اما برایِ رستگاریِ حتی یک دوستِ شخصی بیاثر بود. گشودنِ روح به این سکوتِ غاییِ پیهتا، اوجِ فرایندِ بلوغِ آهستهٔ سه نوعِ دیگرِ سکوتِ میسیونری است.
- تصویر انتخابی یک «کیپو»، متعلق به اینکاها، را نشان میدهد.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
Ivan Illich ↩
Illich, I., 1971. The Eloquence of Silence, in: Celebration of Awareness. Marion Boyars Publishers Ltd, London. ↩
The Eloquence of Silence ↩
quipu ↩
the Word ↩
the Silence ↩
coeternal ↩
yang-yin ↩
jai alai ↩
Midwesterner ↩
the Virgin ↩
the Fiat ↩
the Magnificat ↩
syntony ↩
hesitation ↩
Pietà ↩
the Fiat ↩
the Incarnation ↩
آ) میتوان زبان را به رشتهای از جنسِ سکوت تشبیه کرد که به کمکِ دانههاییْ از جنسِ صدا به تسبیح تبدیل میشود. م. ↩
ب) زبان مانندِ کوزهای است که دیوارههایی از جنسِ صدا دارد، اما حجم و معنایِ حقیقیاش را از فضایِ خالیِ درونش، سکوت، میگیرد. م. ↩
پ) در باورِ مسیحیان و همینطور به اشارهٔ قرآن، مسیح کلمهٔ خداوند یا کلمه الله است که در بطنِ باکرهٔ مقدس جان گرفته: مثلاً در «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ؛ مسیح، عیسى بن مریم فقط پیامبرِ خدا و کلمهٔ اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید.» (نساء، ۱۷۱) م. ↩
ت) مُبلغانِ مذهبی که به کشورهایِ دیگر میروند. م. ↩
ث) جایآلای ورزشی است که در آمریکا به محبوبیتِ فوتبال نیست و به خصوص در منطقهٔ غربِ میانه طرفدارانِ اندکی دارد. این مثالِ ایلیچ را میتوانید با این مثال مقایسه کنید: «خیلی از ایرانیها به سادگی میتوانند به صحبتهایی که دربارهٔ انتخاباتِ آتی در ایران میشود گوش دهند؛ اما شنیدنِ از سرِ رغبتِ اخبارِ مربوط به انتخاباتِ ترکیه نشانهٔ عشق است.» م. ↩
ج) شنیدنِ با رغبتِ درد و دلهایِ غریبهای که در اتوبوس کنارِ دستِ ما نشسته است به مراتب بیش از گوش دادن به صحبتهایِ همسایه دربارهٔ آنچه مستقیماً به خانه و محلهٔ ما مربوط میشود نشانهٔ عشق و صبوری است. م. ↩
چ) اشاره است به پذیرشِ آزادانه و ارادیِ مریم خواستِ خداوند را. خداوند گفت: بگذار تا چنین شود! و مریم تسلیمِ خواستِ خداوند شد. ایلیچ این نوع سکوتِ پذیرنده را سکوتِ نوعِ اول میداند. در قرآن و در سورهٔ مریم (آیهٔ ۳۵) نیز چنین آمده که «مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ» — خدا را نسزد که فرزندى برگیرد. منزّه است او؛ چون کارى را اراده کند، همین قدر به آن مىگوید: «موجود شو!»، پس بىدرنگ موجود مىشود. م. ↩
ح) منظورِ ایلیچ این است که نوعِ دومِ سکوت با سکوتِ نوعِ اول که پیش از واژههاست (مثلِ سکوتِ مریم قبل از باردار شدن) فرق دارد. این سکوت بعد از شنیدن است، بعد از باردار شدنِ مریم که در شکرگزاری و نیایشهایِ درونیِ او متجلی میشود. این سکوت برایِ رشدِ کلامِ شنیده شده است. م. ↩
خ) اشاره است به آیاتی از تورات که بر اساسِ آنها خداوند زبانِ مردمِ بابل را چنان مشوش ساخت که سخنِ یکدیگر را نفهمند: «اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند. از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود.» (عهدِ قدیم، پیدایش، فصل ۱۱، آیات ۷ الی ۹) ↩
د) اشاره به باغِ جتسیمانی که محلِدستگیریِ مسیح است که به شکنجه و اعدامِ او منتهی شد. ↩
عالی بود. تشکر از انتخاب ممتاز و ترجمه خوب.