من احساس مسئولیت نمی‌کنم!

در توسعه/حضور توسط

ایوان ایلیچ درک من از مفهوم «مسئولیت» (responsibility) و «مسئولیت-مراقبت-سرپرستی» (care) را به چالش کشید و اساساً تغییر داد. او معتقد است که این واژه‌ها به تدریج در معناهای جدیدی به کار گرفته می‌شوند که درک نکردن ابعاد آن‌ها می‌تواند فریبنده و نوعی دام باشد. به طور مثال، care که به معنای مراقبت و توجه شخصی و از سر عشق و دلسوزی است به تدریج جای خود را به ارائهٔ خدمات غیرشخصی نهادی و تخصصی داده است. یعنی ما در یک معنای اصیل می‌گوییم مادر کودکش را تیمار (care) می‌کند و به یک معنای دیگر می‌گوییم نهادهای درمانی خدمات سلامتی (health care) ارائه می‌دهند. اولی شخصی و گوشتمند است و دومی غیرشخصی و غیرگوشتمند؛ اولی عشق (love) است و دومی فقط نقاب عشق (mask of love) بر چهره دارد. منتها واژه‌های ظاهراً یکسانی برای هر دوی آن‌ها به کار می‌بریم. از نظر ایلیچ بسیار مهم است که ما آن وجهِ اصیل و شخصی مفاهیمی مثل care یا responsibility را در خود حفظ کنیم تا مانع از تخریب غیرقابل جبران خوبی‌ها در خود و جامعه شویم.

در نبود معادل فارسی مناسبی برای واژهٔ care به طوری که بتواند گستردگی معنایی آن را در فرهنگ غرب نشان دهد، آن را به صورت تقریبی معادل همان «احساس مسئولیت» در نظر می‌گیرم. شما نسبت به چیزی care می‌کنید اگر خود را نسبت به آن مسئول بدانید و در قبالش احساس مسئولیت داشته باشید. به نظر ایلیچ دیگر به راحتی نمی‌توانیم از care به معنای شخصی و گوشتمند آن سخن بگوییم، چون عملاً این واژه به معنای غیرشخصی و غیرگوشتمند آن دگردیسی یافته است. پس وقتی او می‌گوید «من نسبت به آن کودک گرسنهٔ آفریقایی احساس مسئولیت نمی‌کنم» (I don’t care) او از care به معنای دوم و در کاربرد کنونی آن سخن می‌گوید.

ایلیچ در اواخر عمر خود متوجه تغییرات مهمی در غرب شده بود. او در سال ۱۹۹۲ گفت که «بینی‌ام، شهودم و استدلالم به من می‌گویند که ما در یک آستانهٔ تاریخی، نقطهٔ عطف و گذار به سوی خلق‌و‌خوی مذهبی نوینی هستیم.» در این‌جا خلق‌و‌خوی مذهبی را معادل religiosity آورده‌ام؛ که ایلیچ آن را احساسات، اشارات و مواضع عمدتاً ناخودآگاهی در نظر می‌گیرد که با واژهٔ رسمی دین (religion) قابل بیان نیستند. اما بدون توجه به معنای اصلی واژه‌های مهمی مانند «مسئولیت» و «احساس مسئولیت» (care) نمی‌توانیم نقطهٔ عطف عظیمی را که در دهه‌های اخیر شاهد رخ دادن آن بوده‌ایم بفهمیم و خود را از آسیب‌های آن ایمن بداریم.

به نظر ایلیچ واژهٔ مسئولیت (responsibility) تبدیل به یک دام شده است—کلمه‌ای که به راحتی می‌توان وارد آن شد، اما خروج از آن ساده نیست. موضوع کلیدی این است که آیا آن‌چه مدعی می‌شوند که من مسئولش هستم در دسترس من، در حوزهٔ قدرت من و در حوزهٔ درک من قرار دارد؟ «مسئولیت» با اعطای قدرتی موهومی به فرد او را به دام می‌اندازد. مثلاً به فردی که قرار است نسبت به چیزی احساس مسئولیت کند گفته می‌شود که او دارای توانایی غلبه بر نژادپرستی، نجات دادن موجودات زنده، یا پایان دادن به همه‌گیری از طریق ماندن در خانه است. اما در بسیاری از موارد معلوم می‌شود که این یک قدرت قلابی و دروغین است. و همین است که «مسئولیت‌» را به مبنایی آرمانی برای ایجاد خلق‌و‌خوی دینی نوینی تبدیل می‌کند که تحت لوای آن افراد بیش از پیش به سوژه‌های مدیریت و اداره شدن[۱]administration تبدیل می‌شوند.

ایلیچ هیچ انتقادی به رفتارهای حکیمانه، ملاحظه‌کارانه یا مبادی آدابی که ممکن است در راستای آن‌چه مهم یا مفید تلقی می‌کنیم انجام دهیم ندارد. این‌که شخصی پسماندهای خانه‌اش را تفکیک کند تا بازیافت آن‌ها راحت‌تر و مؤثرتر باشد کاری معقول و قابل دفاع است. ایلیچ با توهم، خودبزرگ‌بینی اخلاقی و سردرگمی شناختی مشکل دارد. به گمان او مسئولیت واقعی مبتنی بر موقعیتی قابل درک است که در آن من می‌توانم واکنشی داشته باشم و به قضاوتی عملی دربارهٔ آن‌چه باید انجام دهم برسم. این درست که بخشی از آن‌چه به ما می‌گویند مسئولش هستیم (مثلاً ماندن در خانه برای غلبه بر همه‌گیری) برای آن‌ها که خود یا اطرافیانشان درگیر (بیماری) هستند واقعی و ملموس است، اما بخش دیگری از آن در قلمروِ فرضیه‌‌ها، مدل‌سازی‌ها و استعاره‌ها رخ می‌دهد. در نتیجه این نوع «مسئولیت» معمولاً نه در مواجهه با یک واقعهٔ ملموس (برای خود یا همسایهٔ خود)، بلکه در رابطه با یک الگوی ریسک تعریف می‌شود. این همسایهٔ فرضی و انتزاعی چون ملموس و واقعی نیست، همین‌طور گسترش می‌یابد و انتهایی برای آن وجود ندارد. اما ما نمی‌توانیم به شکل معناداری نسبت به چیزی که بی‌انتها و بی‌مرز است مسئول باشیم. این‌جاست که ما به قول ایلیچ در دام می‌افتیم.

فهرست و دامنهٔ چیزهایی که به انسان معاصر گفته می‌شود نسبت به آن‌ها دارای «مسئولیت» است هر روز افزایش می‌یابد و انتهایی ندارد: به او می‌گویند که نسبت به تغییر اقلیم (گرمایش جهانی)، بقاء زیست‌کره، کودکان گرسنه در آفریقا، استبداد در فلان کشور آسیایی، نژادپرستی و سلطه در این یا آن جغرافیای دور و خیلی چیزهای دیگر مسئول است. تصویری از یک کودک گرسنه در خدا می‌داند کدام نقطهٔ دوردست زمین را به او نشان می‌دهند که «تو در برابر این کودک مسئول هستی!» و حسی در او ایجاد می‌شود که «آهان! البته که من نسبت به او مسئول هستم.» اگر او جرأت کند و بگوید «خیر! من به هیچ شکل معناداری نسبت به این کودک مسئول نیستم!» معرکه‌ای به پا خواهد شد: «سنگ‌دل است!» «بی‌رحم است!» و چه و چه. تو گویی ادای چند واژهٔ توخالی چیزی را به سوی خوبی تغییر می‌دهد. اما این مسئولیت آمیخته به توهم است. توانایی‌های یک انسان محدود است و اگر نتواند مرز مسئولیت‌های واقعی‌اش را معین کند (که خود به خود یعنی بتواند به مسئولیت‌های واهی «نه» بگوید) خود و دیگران را فریب داده است. ایلیچ می‌گوید:

«من هر چه در توانم باشد را انجام می‌دهم تا این احساس مسئولیت (care) نسبت به آن کودکان [گرسنهٔ آفریقایی در ساحل صحرا] را از قلبم بزدایم. می‌خواهم وحشت را تجربه کنم. می‌خواهم حقیقتاً این واقعیتی را که شما درباره‌اش به من گزارش دادید بچشم. نمی‌خواهم از احساس ناتوانایی‌ام بگریزم و در دام تظاهر به دل سوزاندن بیفتم و خودم را فریب دهم که هر آن‌چه از دستم بر می‌آمده را انجام می‌دهم یا انجام داده‌ام. می‌خواهم با وحشت گریزناپذیر این کودکان، این افراد، زندگی کنم و در قلبم آگاه باشم که نمی‌توانم به شکلی فعالانه و واقعی آن‌ها را دوست بدارم. چرا که دوست داشتن آن‌ها—دست کم این‌گونه که من هستم؛ بعد از خواندن داستان سامری نیکوکار—به این معناست که هر آن‌چه در حال حاضر انجام می‌دهم را کنار بگذارم و آن شخص را از روی زمین بلند کنم. به این معناست که هر چه دارم را در این خورجین بگذارم و مثل آن مرد فلسطینی، یهودی مجروحی که گرفتار راهزنان شده بود را به مهمان‌سرا (inn) (که در دوران کتابت انجیل به معنای روسپی‌خانه بود) ببرم و بگویم: «لطفاً این مبلغ را بگیرید و از این مرد مراقبت کنید. امیدوارم وقتی برگشتم پول بیشتری داشته باشم و دستمزد شما و سایر هزینه‌ها را پرداخت کنم.» اما من مطلقاً قصد ندارم—اگر بخواهم صادق باشم—که این میز و این فیش‌های تحقیق و این پوشه‌ها را رها کنم. که این مجسمهٔ عتیقهٔ مکزیکی را که به یک دلار خریدم و اگر خریدار مناسبی در نیویورک بیابم شاید ۵۰۰ دلار هم بیارزد را بفروشم و پولش را به آفریقا ببرم و آن کودک را در آغوش بگیرم. من چنین قصدی ندارم، چون آن را غیرممکن می‌دانم. پس چرا وانمود کنم که احساس مسئولیت می‌کنم؟»[۲]Cayley, D., 1992. Ivan Illich in Conversation, First Edition. ed. House of Anansi Press, Concord, Ont.

برای این‌که بتوانیم به شکلی معنادار نسبت به چیزهایی احساس مسئولیت کنیم، باید بتوانیم بگوییم که نسبت به چیزهای متعدد دیگری احساس مسئولیت نمی‌کنیم! کسی که مدعی است نسبت به پدیده‌های نامحدودی که فراتر از دسترس، درک و توانایی او قرار دارند مسئول است در واقع مسئولیت را از مفهوم خود تهی کرده است. و این تهی شدن مفهوم مسئولیت از معنای واقعی خود نه تنها عاملیت را از افراد می‌گیرد بلکه مجوزی برای دخالت‌های افزاینده و بی‌پایان نهادی در زندگی آن‌ها است. وقتی شما به دام افتادید، یعنی پذیرفتید که نسبت به چیزهایی که عملاً خارج از توانایی شخصی شما هستند مسئول هستید، در آن صورت چک سفیدی به این دولت یا آن نهاد تخصصی داده‌اید که به جای شما، برای شما، و بر شما اعمال قدرت کند. افزایش روزافزون قدرت مستبدانهٔ انواع نهادهای دولتی و تخصصی که حتی در دموکرات‌ترین کشورهای جهان هم شاهد آن هستیم نمی‌تواند بدون تکیه بر این خلق‌و‌خوی مذهبی نوین رخ دهد. اما این خود بحث دیگری است.

این یادداشت مبتنی بر درک من از آثار ایلیچ با بهره از یادداشت‌های دیوید کی‌لی است. به ویژه ترجمهٔ آزاد بخش‌هایی از «در مورد زندگی»[۳]David Cayley, 2021. Concerning Life. davidcayley.com. URL https://www.davidcayley.com/blog/2021/6/11/concerning-life-1 (accessed 7.20.21). و «ایلیچ در گفتگو»[۴]Cayley, D., 1992. Ivan Illich in Conversation, First Edition. ed. House of Anansi Press, Concord, Ont.


  1. administration 

  2. Cayley, D., 1992. Ivan Illich in Conversation, First Edition. ed. House of Anansi Press, Concord, Ont. 

  3. David Cayley, 2021. Concerning Life. davidcayley.com. URL https://www.davidcayley.com/blog/2021/6/11/concerning-life-1 (accessed 7.20.21). 

  4. Cayley, D., 1992. Ivan Illich in Conversation, First Edition. ed. House of Anansi Press, Concord, Ont. 

1 Comment

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

*

بروید بالای صفحه