
رقصِ بارانِ انسانِ مدرن
انسانِ مدرن در در توهمِ مسئولیتها و تواناییهایش غرق شده است. او نسبت به ناتوانیِ مناسکِ رقصِ بارانِ مدرنی که در آن مشارکت میجوید در ایجادِ تغییراتِ ادعاییشان نابیناست.
انسانِ مدرن در در توهمِ مسئولیتها و تواناییهایش غرق شده است. او نسبت به ناتوانیِ مناسکِ رقصِ بارانِ مدرنی که در آن مشارکت میجوید در ایجادِ تغییراتِ ادعاییشان نابیناست.
اصطلاحِ «توسعه» یا نسخهی جدیدتر آن به نامِ «توسعهی پایدار» را زیاد میشنویم. سیاستمداران، دانشمندان و صنعتگران از طیفِ چپ گرفته تا راست از ضرورتِ توسعه سخن میگویند. آنها که روشنفکرترند و چالشهای زیستمحیطی و اجتماعی وابسته به «توسعه» را بهتر میدانند، گاه از «توسعهی پایدار» سخن میگویند، بیآنکه همیشه متوجه این نکته باشند که توسعهی پایدار میراثدارِ توسعه است و مفهومِ عمیقاً جدیدی نیست. اصطلاحات و مفاهیمِ توسعهمحور آنقدر در ادبیاتِ فرهنگی و سیاسیِ ما رخنه کردهاند که گاه به صورتِ ارزشهایی بدیهی تلقی میشوند. اما نقدهایی عمیق به مفهومِ توسعه وارد است که اغلبِ آنها را میتوان به توسعهی پایدار هم وارد دانست. این نوشته که توسطِ یکی از بارزترین منتقدانِ توسعه نوشته شده خلاصهای از تاریخِ تحولاتِ مفهومِ توسعه ارائه میدهد.
ایوان ایلیچ معتقد است که دهههای پایانی قرنِ بیستم، آغازِ دورانِ نوینی است که «سیستم» استعارهای جامع از خصوصیتهایِ آن است.
توسعهی علومِ و فنآوریهای مدرن روز به روز تصویرِ ما را از انسان متحول میکند؛ تصویری که حکایت از ماشینی شدنِ انسان میکند. از آن سو، ماشینهایمان روز به روز تواناییهایِ انسانگونهتری پیدا میکند. عاقبتِ این روند چیست؟ به نظر نمیرسد کسی نگران باشد.
دور ریختن از خریدن سادهتر است و این یک عدمِ توازنِ شوم است. آیا مسئولانهتر نیست که دستِ کم همان دقت و وسواسی را که صرفِ خریدن میکنیم، صرفِ زبالههایمان کنیم؟
مدرنیت با حذفِ جنسیت (gender) و تلاش برایِ ایجادِ جنسیتِ واحد (unisex)، نقشِ تکمیلکنندگی مرد و زن را تخریب میکند و آنها را به رقبایِ اقتصادی یکدیگر تبدیل میکند. با اینکار زن معمولاً ضرر میکند، به همین دلیل آرمانِ جنسیتِ واحد که در قلبِ مدرنیت قرار دارد عمیقاً جنسیتزده (سکسیست) است.
فرضِ انسانِ مدرن این است که به واسطهی جهلِ نخستین احمق متولد میشود، همانطور که انسانِ پیشمدرن چنین فرض میکرد که به واسطهی گناهِ نخستین، گناهکار متولد میشود. نیازِ انسانِ مدرن به استفاده از کالایی به نامِ «آموزش» به منظورِ رهایی از حماقت بیشباهت به نیازِ انسانِ پیشمدرن به خدماتِ کلیسا برای رستگاری نیست.
دورانِ معاصر را میتوان عصرِ اقتصاد نیز نامید. عصرِ اقتصاد دورهای است که مناسبتهای اقتصادی سلطهی روزافزونی بر همهی عرصههای اجتماعی مییابند. در این یادداشت به چند خصوصیت مهم زندگی در عصر اقتصاد اشاره میکنم؛ خصوصیتهایی که میتوانند نگرانکننده و ویرانگر باشند.