انسانهایِ تکداستانی
انسانِ تکداستانی به این متعقد است که همهی مشاهداتِ خود را باید توسطِ الگویِ اخلاقیِ یا نظریِ یک داستان توصیف کند. او برایِ همهی مشکلات یک نسخه تجویز میکند.
انسانِ تکداستانی به این متعقد است که همهی مشاهداتِ خود را باید توسطِ الگویِ اخلاقیِ یا نظریِ یک داستان توصیف کند. او برایِ همهی مشکلات یک نسخه تجویز میکند.
سوگواری، یادآوری است؛ یک یادآوریِ ویژه. یادآوریِ نه آنچه که صرفاً بوده است، بلکه آنچه که از دست رفته ولی میتوانسته هنوز باشد. غایبی که میتوانست حاضر باشد؛ اما زنجیرهای از رویدادهایِ تراژیک او را به غایب تبدیل کردند. سوگواری به معنایِ در اندوهِ آنچه که تغییر کرده یا از دست رفته نشستن نیست. خیلی…
چرا انسان ابزار میسازد؟ فلسفهی ابزار یا تکنولوژی چیست؟ نگاهِ غالب در فلسفهی غرب این است که انسان به واسطهی ابزارسازی در جستجوی سلطه بر طبیعت است. با اینحال، این تنها نگاهِ فلسفییی نیست که نسبت به ابزارسازیِ انسان وجود داشته است. برایِ شناختِ این دیدگاه، باید به قرن دوازدهم و فیلسفوفی به نام هیوی سنت ویکتور برویم.
زوج آمریکایی که تصمیم گرفتهاند به شیوهی ویکتوریایی زندگی کنند یکی از تابوهایِ بزرگِ مدرنیت را شکستهاند.
جایی در اعماقِ ذهن و قلبمان پیشفرضی نهفته داریم که بر اساسِ آن جهان یک ساختمانِ نظاممند و عادل است. اما رویدادها در اغلبِ موارد مسیرِ خود را طی میکنند، بیآنکه دلیلی قابلِ درک یا معنایی قابلِ وصف داشته باشند.
دو مفهومِ کمیابی و محدودیت اغلب با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند و دقتِ کافی برای درک تفاوت بینِ آنها مبذول نمیشود. در این یادداشت به اهمیت تفکیکِ این دو مفهوم از یکدیگر اشاره میکنم.
انسانِ مدرن، همچون نیاکانش در رویایِ جایگزین کردنِ کارِ خود توسطِ بردهگان به سر میبرد. اما به جایِ استفاده از بردگانِ انسانی یا حیوانی، او سعی دارد ماشین را به بردهای جهانی تبدیل کند تا بتواند رویایِ «هر انسان یک ارباب» را عملی سازد. با اینحال، او اسیرِ منطقِ جبارِ ماشینها میشود و خود به بردهی این اربابِ نوظهور بدل میگردد.
انسان مدرن علاقهی عجیبی به زدودنِ ابهام از همهی امور دارد، و آنچه را که نتواند نامبهم کند تخریب میکند یا از حوزهی فکر و نظرش حذف میکند. او این کار را به کمکِ علم و اقتصاد انجام میدهد و به کمکِ آنها این افسانه را تقویت میکند که همهی پدیدهها را میتواند به زیرِ یوغِ خود در آورد. اینگونه است که انسانِ مدرن مغرور، تمامیتخواه و خشن میشود.
کُرسی نمایندهی فرهنگی است که ریشه در تاریخ و جغرافیای بومی دارد و یکی از کارآمدترین و سادهترین روشهایِ گرم نگاه داشتنِ فضایِ زندگی و استراحت در فصولِ سرد است. اما چه چیز دشمنِ کُرسی است و کمر به حذفِ کُرسی و ذهنیتی که نمایندگی میکند بسته است؟
انسانِ مدرن در در توهمِ مسئولیتها و تواناییهایش غرق شده است. او نسبت به ناتوانیِ مناسکِ رقصِ بارانِ مدرنی که در آن مشارکت میجوید در ایجادِ تغییراتِ ادعاییشان نابیناست.