دورانِ معاصر را عصرِ اقتصاد مینامند که با ظهورِ موجودی به نامِ «انسانِ اقتصادی» همراه بوده است. فصلِ تمایز این عصر با دورانهای دیگرِ تاریخ، وجودِ نگرشِ اقتصادی در برخی حوزههای زندگیِ بشر نیست، چرا که این نوع نگرش، کم و بیش در ادوارِ کهن نیز وجود داشته است. آنچه دورانِ معاصر را متمایز میکند سلطه و گسترشِ روزافزونِ نگرشِ اقتصادی در تقریباً همهی حوزههای زندگیِ فردی و اجتماعی ماست. در واقع، ساکنانِ عصرِ اقتصاد روز به روز حوزههای بیشتری از زندگیِ فردی یا اجتماعی خود را به صورتِ بخشهایی از «اقتصاد» میبینند.
۱
اما یک نکتهی کلیدی دربارهی نگرشِ اقتصادی وجود دارد که دوست دارم در اینجا مطرح کنم: اقتصاد فقط میتواند چیزهایی را در نظر بگیرد (به این معنا که دارایِ ارزشِ اقتصادی تلقی کند) که اصطلاحاً کمیاب[۱]scarce باشند. این موضوع در اقتصاد چنان زیربنایی است که میتوان علمِ اقتصاد را علمِ مطالعهی کمیابها یا علمِ مطالعهی کمیابی دانست و به جرأت میتوان گفت که فصلِ مشترکِ همهی نظریهها و مکتبهای اقتصادی همین مفهومِ کمیابی است. فرقی هم نمیکند که این نظریهها از خاستگاهِ عدالتگرایی یا نخبهگرایی برخاسته باشند یا خیر، تمرکزگرا باشند یا غیرتمرکزگرا و … مدلها و نظریههای مختلفِ اقتصادی در این خصوصیت مشترک هستند که فقط آنچه کمیاب است را میتوانند مشاهده، اندازهگیری، بررسی یا تحلیل کنند.
۲
در اثرِ نگاهِ رو به گسترشِ اقتصادی و تبدیلِ حوزههای بیشتری از معیشتِ انسان به زیرمجموعهی اقتصاد، چند اتفاقِ اساسی رخ میدهد.
اولین اتفاق به این نکته مربوط میشود که در اقتصاد آنچه کمیاب تلقی نمیشود، فاقدِ ارزشِ اقتصادی تلقی میشود. همانطور که گفتم این موضوع به ذاتِ نگرشِ اقتصادی مربوط میشود و نه به نوعِ نگرشِ اقتصادیکی که انتخاب کرده باشیم. به عنوانِ مثال، اگر هوایی که تنفس میکنیم به خاطرِ وافِر بودنش در جوِ زمین کمیاب تلقی نشود (که تا همین چندی پیش نمیشده است)، به تبعِ آن ارزشِ اقتصادی ندارد. بنابراین، مادامی که هوا کمیاب نشده باشد، از نظرِ منطقِ اقتصادی اشکالی ندارد که آلایندههایمان را در آن تخلیه کنیم. آلایندهها معمولاً به واسطهی تولید، ارائه یا مصرفِ کالاها یا خدمات (=دارایِ ارزشِ اقتصادی) ایجاد میشوند. مشابهِ همین بحث را دربارهی اقیانوسها و به معنایی کلیتر دربارهی همهی منابعِ مشترک که معمولاً کمیاب در نظر گرفته نمیشوند نیز میتوان کرد.
دوم اینکه گسترشِ حوزهی اقتصاد روز به روز حوزههای غیرِکمیابِ دیروز را به حوزههای کمیابِ امروز تبدیل میکند.
یک دلیلاش این است که از نظرِ اقتصادی، راهِ حلِ اصلاحِ تأثیرهای نامطلوبِ فعالیتهایِ اقتصادی، گسترشِ حوزهی اقتصاد است. اگر تا دیروز، هوا به واسطهی وافر بودنش در حوزهی اقتصاد لحاظ نمیشد (دیده نمیشد، چون ارزشِ اقتصادی نداشت)، امروز که هوا در خطرِ آلودگی قرار گرفته باید آنرا واردِ حوزهی اقتصاد کرد (برایِ اینکه بتوان آنرا دید باید برایش ارزشِ اقتصادی قائل شد، یعنی باید فرض کرد که کمیاب است). به این ترتیب، منطقِ تمامیتخواهِ اقتصادی، برایِ حلِ مشکلاتی که ایجاد کرده است، گسترش و تقویتِ خود را تجویز میکند.
اما تلاش برایِ حلِ مشکلاتِ ایجاد شده در اثرِ فعالیتهای اقتصادی تنها دلیلِ تبدیلِ حوزههای غیرِکمیابِ دیروز به حوزههای کمیابِ امروز نیست. دلیل دیگری نیز برایِ گسترشِ حوزهی کمیابی و بلعیدنِ حوزهی غیرکمیابها وجود دارد: میدانیم که منطقِ اقتصادی سعی دارد ارزشهای اقتصادیِ موجود را حفظ کند یا مقادیرِ بیشتری از آنها را تولید کند. با توجه به اینکه حوزههایِ غیرِکمیاب فاقدِ ارزشِ اقتصادی محسوب میشوند، اقتصاد برایِ گسترشِ خود، چارهای ندارد جز اینکه سعی کند حوزههایِ بیشتری را کمیاب کند. بنابراین، گسترشِ کمیابی به حوزههای روزافزونی از زندگیِ فردی و اجتماعیِ انسان نتیجهی ذاتیِ زندگی در عصرِ اقتصاد است.
به عنوانِ مثال در سراسرِ تاریخ و در همهی فرهنگهای انسانی، فرایندِ رشدِ خردسالان و نوجوانان، به جز در مواردیِ حاشیهای، وابسته به استفاده از کالاها یا خدماتِ اقتصادی نبوده است. انسانِ خردسال با بهرهگیری از حمایتهای پدر و مادر و اقوام که امری کمیاب (و در نتیجه اقتصادی) نبود رشد میکرد و بالغ میشد. این فرایند به میزانِ زیادی خود به خودی و خودبسنده بود. اما با ظهورِ عصرِ اقتصاد در قرنهای اخیر در اروپا و گسترشِ روزافزون آن در سراسرِ جهان، فرایندِ رشدِ کودکان بدونِ بهرهگیری از کالاها و خدماتِ کمیاب امکانپذیر نیست. از نیازِ خانواده به خدماتِ گاه پیچیدهی پزشکی گرفته (فرضاً برایِ به دنیا آوردنِ نوزاد و مراقبتهای مربوط به آن) تا نیازِ خانواده به استفاده از انواعِ خدماتِ حرفهایِ مانندِ مهدِ کودک و مدرسه برایِ رشد و تربیتِ کودک و همینطور جبرانِ وقتتنگیِ پدر و مادر که به واسطهی اشتغال موردِ نیاز در سایرِ مقاصدِ اقتصادی ایجاد شده است و به آنها امکانِ حضور در کنارِ فرزندشان را نمیدهد (زمان و توجهی که میتوانند به فرزندشان اختصاص دهند را کمیاب کرده است).
به این ترتیب است که در عصرِ اقتصاد، به معنایِ دورانِ سلطهی نگرشِ اقتصادی بر زندگیِ اجتماعیِ انسان، نظامی از کمیابیهای در هم تنیده شکل میگیرد که نیازهای جدیدی ایجاد میکند که ظاهراً فقط به کمکِ دسترسی به خدمات و کالاهایِ کمیابِ دیگر برطرف میگردند و این چرخهی افزایشِ کمیابی و نیاز همینطور ادامه مییابد و قلمروِ اقتصاد به حوزههای بیشتری و بیشتری گسترش مییابد.
۳
اما آیا گسترشِ قلمروِ اقتصاد مشکلزاست؟
نشانههایی وجود دارد که پاسخِ سوالِ فوق مثبت است.
یکی اینکه برایِ برطرف ساختنِ نیازهایِ روزافزونِ انسانِ مقیمِ عصرِ اقتصاد، به منابعِ [یعنی آنچه به صورتِ بالفعل یا بالقوه دارایِ ارزشِ اقتصادی است] بیشتری نیاز است. اما منابع، که بنا به تعریف در حوزهی اقتصاد قرار دارند و در نتیجه کمیابند، محدود نیز هستند[آ]توجه داشته باشید که عکسِ این نکته لزوماً صادق نیست، یعنی آنچه محدود است لزوماً کمیاب نیست، چرا که کمیابی یک مفهومِ اقتصادی و در نتیجه ساختهی ذهنیتِ اجتماعیِ ماست در حالی که محدودیت یک مفهومِ فیزیکی است.. بهرهبرداری نامتوازن از منابعِ محدود آنها را تحلیل میبرد، در نتیجه، گسترشِ منابع به حوزههای جدیدتر لازم میشود: حوزههای بیشتری از منابعِ مشترک در طبیعت و جامعه به حوزهی منابعِ اقتصادی وارد میشود. اما این یک به اصطلاح فیدبکِ مثبت است که نمیتواند بدونِ ایجادِ ناپایداری برایِ مدتی طولانی ادامه یابد.
اما ایرادِ دیگرِ سلطهی روزافزونِ نگرشِ اقتصادی بر انسان به تصویری که از یک جامعهی خوب داریم مربوط میشود. اگر یک جامعهی خوب را جامعهای بدانیم که نظامی فاقدِ سلطهجویی است و افرادِ روزافزونی در آن سرزنده و دارایِ حسِ آزادی، خودبسندگی و خودمختاری هستند، در این صورت وابستگیِ بیش از حد به مصرفِ کالاها و خدماتِ کمیاب، تخریبگرِ چنین تصویری است. چرا که وابستگی روزافزونِ افراد به خدمات و کالاهای اقتصادی، تواناییِ طبیعی و فرهنگیِ آنها را در رابطه با هنرِ زیستن از آنها میگیرد. مهم نیست این افراد به واسطهی تأمینِ اقتصادیِ نیازهایشان تا چه حد در این تصور غوطهور باشند که آزاد یا خودمختار هستند، مادامی که از عهدهی ابتداییترین اموراتِ خود بدونِ تکیه بر مصرفِ خدمات و کالاهایِ مدرن برنیایند، در واقع موجوداتیِ ضعیف و وابسته و در نتیجه غیرسرزنده هستند. جامعهای مملو از انسانهای ضعیف و وابسته با تصویرِ بالا از یک جامعهی خوب در تضاد است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.
scarce ↩
آ) توجه داشته باشید که عکسِ این نکته لزوماً صادق نیست، یعنی آنچه محدود است لزوماً کمیاب نیست، چرا که کمیابی یک مفهومِ اقتصادی و در نتیجه ساختهی ذهنیتِ اجتماعیِ ماست در حالی که محدودیت یک مفهومِ فیزیکی است. ↩
[…] جوامعِ معاصر فرضِ کمیابی است، اما چند و چونِ این کمیابی در بازههای زمانیِ مختلف […]