۶
میخواهم بدانم چطور دنیا را میفهمی
با چه رنگهایی میبینی
با چه آواهایی میشنوی
با چه واژههایی میگویی
و هندسهٔ ذهنت را
با کدام زاویهها، منحنیها و الگوها مزین کردهای.
اما مهمتر از همه
میخواهم بدانم مرا چطور مجسم میکنی؟
میخواهم با تو حرف بزنم.
قطعاً هیچ مسیرِ حقیقی ما را به هم نخواهد رساند
ما دو سویِ دیوارِ مجاز هستیم
دو سویِ سکه
دو سویِ ماه
دستِ راست، دستِ چپ
مکمل، نامتقارن،
و گُنگ.
تو استعارهای، استعارهٔ من
من استعارهام، استعارهٔ تو
ما به هم اشاره میکنیم
ظاهر و باطن
و شعر تنها پلِ بینِ ماست
تنها زبانی که ممکن است بفهمیم.
۷
تحرک مشکل است
غذا خوردن مشکل است
فهمیدن مشکل است
شفا مشکل است.
ما در شناسایی مشکلات خِبره هستیم
شاید بیش از حد خبره
آنقدر که گاه طبیعیترین چیزها را به گونهٔ مشکلهایی درک میکنیم
که نیازمندِ راه حلهایی انسانی هستند
و کیست که نداند این راهِ حلها از چه جنسند.
مدیران و بورکوراتها وارد میشوند
روحانیون و دانشگاهیان
آقایان و خانمهای معلم، مهندس، مشاور
دکترهای حرفهای، مادران حرفهای، فرزندانِ حرفهای،
خبرنگارانِ حرفهای، سربازانِ حرفهای، آرمانگرایانِ حرفهای
یک سازمان، ده سازمان، هزار سازمان
سازمانِ مربوطه،
سازمانِ نظارت بر سازمانِ مربوطه،
سازمانِ نظارت بر تخلفاتِ ناشی از نظارتِ نادرست بر سازمانِ مربوطه.
دورِ بستهٔ شناساییِ مشکلاتِ جدید و حلِ مشکلاتِ قدیم
حرفهایها مدام حرفههایِ جدیدی تولید میکنند
و فرمولهایی که به دقت حرفههایشان را تأییدِ میکنند.
فراموش میکنیم
که برخی چیزها مشکل نیستند
که برخی چیزها راهِ حل ندارند
که برخی چیزها را باید پذیرفت
باید مواجه شد، آماده بود، آماده شد
با قناعت، صبر، قسمت، رضایِ خدا.
اما اینها دیگر از مُد افتادهاند
از همان وقتی که خدایِ پیشرفت خدایِ قناعت را قورت داد
ابراهیم کت و شلوار پوشید،
و با لبخندی خمیردندانی مشغولِ بازاریابی شد.
گیاه مسأله حل نمیکند
او امرِ واقعی را میپذیرد
از میانِ آن عبور میکند
افراشته و رعنا میشود
و روزی دوباره به خاک بر میگردد.
ما گیاه نیستیم
اما میتوانیم چیزی از آن یاد بگیریم.
۸
بیا عضو این گروه بشویم
بلکه بیشتر از هم خبر داشته باشیم
اگر این گروه را دوست نداری آن گروهِ دیگر هست،
همیشه گروهِ دیگری هست
چه فرق میکند
مهم این است که از هم خبر داشته باشیم.
۹
از خانه بیرون زده بودم
مسیری جدید،
مقصدی جدید.
اما در بازگشت گم شدم.
به یکی از محلههایِ بهشت رسیدم
برکهای از میان خانهها و تپهها عبور میکرد
و گاه عابر یا دوچرخهسواری رد میشدند
چراغها روشن بودند
اما مه اجازه نمیداد دورترها دیده شوند
از روی چند پل رد شدم
و از مرکز شهر سر در آوردم.
یک فکر رهایم نمیکند
آیا خواب دیدم؟
آیا آن محله واقعی بود؟
آیا دوباره پیدایش خواهم کرد؟
۱۰
شیخ خطبهٔ آخرش را خواند و جان داد
خطبهای که به ظاهر سیاسی-اجتماعی بود
و در حکمتِ زمانه میگنجید
اما به واقع
ندایِ عقلی زمینی نبود
انگار چیزی ماورایی فرا خوانده بودش
سوگندی، ایمانی شاید.
شیخ در آن ساعتِ همایونی تسلیم شده بود
منقادِ ارادهای که انتخابش کرده بود.
* نقاشی انتخابی[۱]Head to Head, 1905 اثر ادوارد مونش[۲]Edvard Munch هنرمند نروژی است.
من در حوزهٔ مدیریت و مهندسی محیطی تحقیق و تدریس میکنم: چطور میتوان کارآیی سیستمهای شهری و صنعتی را از طریق مطالعهٔ سیستمی، ایجاد پیوندهای موثر بین آنها و مدیریت بهتر پسماندها افزایش داد و ظرفیتها و امکانهای مختلف را ارزیابی نمود؟ در این حوزه سعی میکنم یک عملگرا و ارائهدهندهٔ راهحل باشم. در پسزمینهٔ مطالعاتیام علاقمند به تاریخ، مدرنیت، و شناخت و نقد قطعیتها و اسطورههای معاصر هستم. در این حوزه سعی میکنم ارائهدهندهٔ پرسشهای رادیکال و دشوار باشم. پیش از این، حدود هشت سال در صنایع بینالمللی نفت و گاز در ایران و برخی کشورهای حاشیهٔ خلیجفارس کار کرده بودم.