ما و فوکویاما!

این یادداشت به قلم آقای احمد زیدآبادی نگاشته شده و در تاریخ ۸ آبان ۱۳۹۷ در کانال تلگرام ایشان منتشر شده و من آن را با اندکی ویرایش ظاهری برای دسترسی آتی خودم بازنشر میکنم.
این یادداشت به قلم آقای احمد زیدآبادی نگاشته شده و در تاریخ ۸ آبان ۱۳۹۷ در کانال تلگرام ایشان منتشر شده و من آن را با اندکی ویرایش ظاهری برای دسترسی آتی خودم بازنشر میکنم.
چندی پیش دوستی از من خواست که چند کتاب به او معرفی کنم که فرزند نوجوانش که به لطف تحصیل در نظامِ آموزشی ایران در حال فاصله گرفتن از دین است را مجدداً با آن آشتی دهد. من پاسخ آمادهای برای این سؤال مهم نداشتم، جز اینکه به او پیشنهاد کردم که تلاش مستقیمی برای تبلیغِ دین نکند و برای معرفی آن به فرزندش دور کتابهای دینی را به کلی خط بکشد. فکر میکنم تجربهٔ چند دهه تبلیغات مستقیم دینی در ایران موفق بودن این رویکرد را زیر سؤال برده است. در واقع ایدئولوژی حاکم بر ایران باعث شکلگیری فضایی دو قطبی شده که فرد جوان را بر سر یک دوراهی نامطلوب قرار میدهد: او یا باید دینِ ایدئولوژیک ارائه شده توسط نهادهای رسمی را بپذیرد و یا به کلی دین را کنار بگذارد. گزینهٔ سوم، یعنی درک و انتخاب آزادانهٔ دینِ حقیقی به مثابهِ راهنمای حرکت به سوی زندگیِ مؤمنانه به حاشیه رانده شده و دور از دسترس بسیاری از نوجوانان قرار گرفته است.
این گفتگو توسط گروه فرهنگی-اجتماعی اندیشکدهٔ برهان انجام گرفته و در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۷ در وبگاهِ برهان منتشر شده است. من آن را با اندکی ویرایش ظاهری برای دسترسی آتی خودم بازنشر میکنم. در ضمن چون نتوانستم نام مصاحبهکننده را پیدا کنم، صحبتهای او را با عبارت «مجری» از پاسخهای آقای دیهیمی متمایز کردهام.
یکی از تأثیرگذارترین قسمتهای کتاب مقدس روایت «سامری نیکوکار» است که تا پیش از آشنا شدنم با افکار ایوان ایلیچ خوانشی سطحی و در واقع کاملاً نادرست از آن داشتم. در اینجا خلاصهای از تفسیر ایوان ایلیچ از این روایت را که به صورت آزاد از یکی از مصاحبههای او به نام «انحطاط مسیحیت» ترجمه کردهام ذکر میکنم.
دو ساعت پیش از تهران حرکت کردهاید و قرار مهمی در رشت دارید. سرتان حسابی گرم خواندن متنی است که باید دربارهاش صحبت کنید. تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته است: تأخیری در کار نبوده؛ قرارها به دقت تنظیم شدهاند و همهٔ ضروریات سفر سر جایشان قرار دارند. از خواندن خسته میشوید. سرتان را بلند میکنید و نگاهی به بیرون میاندازید. تابلوی کنار جاده به چشمتان میخورد: «کاشان ۳۰ کیلومتر». متوجه میشوید که سوار اتوبوس اشتباهی شدهاید. بلافاصله تصویر دیگری در ذهنتان نقش میبندد: هیچچیز سفرتان سرجایش نیست؛ هیچکدام از ضروریاتی که به دقت مهیا کرده بودید دیگر اهمیتی ندارد؛ هیچچیز خوب پیش نرفته است. در این یادداشت ضمن استفاده از این تمثیل، دربارهٔ اهمیت توجه به نشانهها و آماده بودن برای غافلگیر شدن مینویسم.
وقتی دربارهٔ «نوشتن» حرف میزنیم، معمولاً ذهنمان به سراغِ فنونِ نگارش واژهها میرود. اما نوشتن به چیدمانِ هدفمندِ واژهها محدود نمیشود، بلکه فرایندی است که از مدتها پیش آغاز میگردد و شامل مجموعهٔ مهارتهایی است که فرد را قادر میسازند خواندهها، دیدهها، شنیدهها، اندیشهها، عواطف و مجموعاً تجربههایش را به آنچه قابلِ نوشته شدن است تبدیل سازد. به این فرایند «پیش-از-نوشتن» میگویم. برخلافِ آنچه در کارگاههای داستاننویسی یا آموزههای مربوط به فنِ نوشتن مرسوم است، فکر میکنم بزرگترین چالشهای نوشتن را باید در پیش-از-نوشتن جستجو کرد. اگر نوشتن را دشوار مییابیم، احتمالاً به این خاطر است که پیشنیازهای آن را فراهم نساختهایم. اما پیش-از-نوشتن چیست و چرا دشوار است؟ در این جُستار به سه ویژگیِ مهم دوران معاصر که پیش-از-نوشتن—و به تبعِ آن نوشتن—را دشوارتر میکنند اشاره میکنم.
این گفتگو بینِ احمدِ غلامی (سردبیر روزنامهٔ شرق) و ابراهیم گلستان صورت گرفته است که چون آنرا دوست داشتم، عیناً (با کمی ویرایش) اینجا بازنشرش میکنم. مطلبِ اصلی برای نخستین بار در روزنامهٔ شرق، مورخِ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ چاپ شده است.
نامهٔ زیبا و عمیق هیو سنت ویکتور به دوستش.
این گفتگو که ظاهراً برای اولین بار در مجلهٔ اندیشهٔ پویا (تابستانِ ١٣٩٣) منتشر شده، اخیراً به صورت خلاصهشده در فضای مجازی به واسطهٔ کانالِ تلگرامِ «مدرسهٔ مولانا» به دستم رسید. مطابقِ سنتِ اینجا—که گاه مطالبی را که ارزشِ ویژهای برایم دارند برای دسترسیِ آتیِ خودم انتخاب میکنم—آنرا بازنشر میکنم. به غیر از اندکی ویرایش، آنچه اینجا میخوانید همان نسخهٔ روایتِ مدرسهٔ مولاناست.
در عصرِ نمایش، دورانِ رسانههایِ دیجیتال و صفحههایِ نمایش، گسترهٔ دسترسی ما ظاهراً از «نزدیک و آشنا» عبور کرده و شاملِ «دوردستها و بیگانهها» نیز میشود. اما مشکلی وجود دارد؛ نمیتوانیم «خلوتِ انس» را بیابیم و در آن آرام گیریم. چرا؟