در جستجویِ معنایی که وجود ندارد!
جایی در اعماقِ ذهن و قلبمان پیشفرضی نهفته داریم که بر اساسِ آن جهان یک ساختمانِ نظاممند و عادل است. اما رویدادها در اغلبِ موارد مسیرِ خود را طی میکنند، بیآنکه دلیلی قابلِ درک یا معنایی قابلِ وصف داشته باشند.
جایی در اعماقِ ذهن و قلبمان پیشفرضی نهفته داریم که بر اساسِ آن جهان یک ساختمانِ نظاممند و عادل است. اما رویدادها در اغلبِ موارد مسیرِ خود را طی میکنند، بیآنکه دلیلی قابلِ درک یا معنایی قابلِ وصف داشته باشند.
دو مفهومِ کمیابی و محدودیت اغلب با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند و دقتِ کافی برای درک تفاوت بینِ آنها مبذول نمیشود. در این یادداشت به اهمیت تفکیکِ این دو مفهوم از یکدیگر اشاره میکنم.
انسانِ مدرن، همچون نیاکانش در رویایِ جایگزین کردنِ کارِ خود توسطِ بردهگان به سر میبرد. اما به جایِ استفاده از بردگانِ انسانی یا حیوانی، او سعی دارد ماشین را به بردهای جهانی تبدیل کند تا بتواند رویایِ «هر انسان یک ارباب» را عملی سازد. با اینحال، او اسیرِ منطقِ جبارِ ماشینها میشود و خود به بردهی این اربابِ نوظهور بدل میگردد.
انسان مدرن علاقهی عجیبی به زدودنِ ابهام از همهی امور دارد، و آنچه را که نتواند نامبهم کند تخریب میکند یا از حوزهی فکر و نظرش حذف میکند. او این کار را به کمکِ علم و اقتصاد انجام میدهد و به کمکِ آنها این افسانه را تقویت میکند که همهی پدیدهها را میتواند به زیرِ یوغِ خود در آورد. اینگونه است که انسانِ مدرن مغرور، تمامیتخواه و خشن میشود.
کُرسی نمایندهی فرهنگی است که ریشه در تاریخ و جغرافیای بومی دارد و یکی از کارآمدترین و سادهترین روشهایِ گرم نگاه داشتنِ فضایِ زندگی و استراحت در فصولِ سرد است. اما چه چیز دشمنِ کُرسی است و کمر به حذفِ کُرسی و ذهنیتی که نمایندگی میکند بسته است؟
انسانِ مدرن در در توهمِ مسئولیتها و تواناییهایش غرق شده است. او نسبت به ناتوانیِ مناسکِ رقصِ بارانِ مدرنی که در آن مشارکت میجوید در ایجادِ تغییراتِ ادعاییشان نابیناست.
اصطلاحِ «توسعه» یا نسخهی جدیدتر آن به نامِ «توسعهی پایدار» را زیاد میشنویم. سیاستمداران، دانشمندان و صنعتگران از طیفِ چپ گرفته تا راست از ضرورتِ توسعه سخن میگویند. آنها که روشنفکرترند و چالشهای زیستمحیطی و اجتماعی وابسته به «توسعه» را بهتر میدانند، گاه از «توسعهی پایدار» سخن میگویند، بیآنکه همیشه متوجه این نکته باشند که توسعهی پایدار میراثدارِ توسعه است و مفهومِ عمیقاً جدیدی نیست. اصطلاحات و مفاهیمِ توسعهمحور آنقدر در ادبیاتِ فرهنگی و سیاسیِ ما رخنه کردهاند که گاه به صورتِ ارزشهایی بدیهی تلقی میشوند. اما نقدهایی عمیق به مفهومِ توسعه وارد است که اغلبِ آنها را میتوان به توسعهی پایدار هم وارد دانست. این نوشته که توسطِ یکی از بارزترین منتقدانِ توسعه نوشته شده خلاصهای از تاریخِ تحولاتِ مفهومِ توسعه ارائه میدهد.
ایوان ایلیچ معتقد است که دهههای پایانی قرنِ بیستم، آغازِ دورانِ نوینی است که «سیستم» استعارهای جامع از خصوصیتهایِ آن است.
توسعهی علومِ و فنآوریهای مدرن روز به روز تصویرِ ما را از انسان متحول میکند؛ تصویری که حکایت از ماشینی شدنِ انسان میکند. از آن سو، ماشینهایمان روز به روز تواناییهایِ انسانگونهتری پیدا میکند. عاقبتِ این روند چیست؟ به نظر نمیرسد کسی نگران باشد.
دور ریختن از خریدن سادهتر است و این یک عدمِ توازنِ شوم است. آیا مسئولانهتر نیست که دستِ کم همان دقت و وسواسی را که صرفِ خریدن میکنیم، صرفِ زبالههایمان کنیم؟